۱۳۹۶ خرداد ۲۶, جمعه

شعري از سعيد عبداللهي...



صبح من
بغض بادکرده‌ي يک شروع  تازهست.
دست ميذارم روي شونه‌ي سپيده
پاميشم
پا ميذارم روي نفرينِ زمين
 پا ميذارم روي دست سرنوشت.   
          
پا ميذارم زير خط راهآهن
روي خط ممتد فقر.
پا ميذارم تُو حياط تيرهبختي
ميگذرم از هر اتاقي...
زخم پوست چوبيِ در
مشت بادکرده‌ي ديوار
                                طعم صبح ا نفجاره
كه رو آجراي سقفش
روي پلهيي که از پشت بوم خونه‌ي ما
رفته تا عرش خدا
اسم ايران روي «دار»ه... روي «دار»ه... روي «دار»ه...

روزا  تُو چشماي من بسته ميشن
راهها  از پاهاي من خسته ميشن
پا ميذارم  روي سايه
روي لکههاي  اين شب
روي  ميراث سکوت  و
                                  آخرِ دنياي اين شب.

پا مي ذارم روي قانون «نبايد»
پا مي ذارم روي قانون «نميشه»
روي تاريخ سراسر نابرابر
روي اين شبِ سياه کينهگستر.

چشمامو تُو آينه سانسور ميکنن
فکرامو   تُو رؤياهام کور ميکنن.
من  يه کشورم، يه ملت
زير چکمههاي قانون جنايت.
يه مسافر توي قصههاي تکرار 
خونه بنبست
کوچه بنبست...
 شهرهاي بادکرده
                          فکر صبح انفجارن...

اگه قانون شماست اين
من به قانون شما تن نميدم.
بانگ آزادي، هلا و داد من
هاي و هوي نعرهام، هيهات من
بوسه بر شمشير ايران ميزنم
دل به شير و دل به خورشيدش ميدم...

پا مي ذارم روي قانون «نبايد»
پا مي ذارم روي قانون «نميشه»
روي تاريخ سراسر نابرابر
روي اين شبِ سياه کينهگستر.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر