۱۳۹۷ شهریور ۵, دوشنبه

جمشید پیمان: پر گشاید به هوای سحرت آزادی

 پر گشاید به هوای سحرت آزادی
صد و اندی ست منم از تو جدا افتاده
تو پریشانی و من بی سر و پا افتاده
می رسم گاه به تو با دلی از بیم و امید
پیش رویم تو که نه،نقش تو جا افتاده

دلِ من پر شده از نام تو ای آزادی
بیم جانم شده فرجام تو ای آزادی
گویم آیا که شود در پی این شام دراز
صبح من طالع بی شام تو ای آزادی

گاه گویم که ندارد شب من هرگز شیب
زینهمه رنج نمانده به دلم هیچ شکیب
بینمت باز در آئینه ی خوش رنگ خیال
می زنم بر دل نومید خودم باز نهیب:

نام معشوق دل آرای تو آزادی نیست؟
اینهمه سال تمنّای تو آزادی نیست؟
گر نشانی به دلت نقطه ای از نومیدی
مطمئن باش که فردای تو آزادی نیست!

دست و پا سست مکن،کار به پایان آید
شادی وصل بجای غم هجران آید
پر گشاید به هوای سحرت آزادی
بر تن خسته ی مام وطنت جان آید

دل به ظلمت مسپار از سر بی فرهنگی
گوهری،از چه کنی همنفسی با سنگی
عشق سرمایه ی کار تو بوَد در این راه
عاشقی را مبر از یاد،مکن دلتنگی

بی چراغ از چه در این بادیه راه افتادی
دست خود را به کف غول بیابان دادی
گر نروید به دلت باز شراری از عشق
هم تو قربانی این کاری و هم آزادی

نامت آغشته به ننگ است اگر وامانی
گر به پیچ و خم صد خواهش بی جا مانی
بشکنی عهد اگر،دل بکنی از عشقت
برحذر باش، در این حادثه رسوا مانی

اهل تهرانی و کرمان،بچه ی رشت و کلات 
دختر شیک و تمیزی،پسر گنده ی لات 
وقتی آزادی تو رفته سراسر بر باد
چاره ای گر نکنی، آچمزی،کیشی و مات

صبح می اید و در خواب و خرابی تو هنوز
نشئه از ساقی و از جامِ شرابی تو هنوز
باغ در حسرت یک قطره ی آزادی سوخت
آبت از سر شده و رو به سرابی تو هنوز

چیست جانمایه ی هر بود و نبودت جز عشق
هیچ شاهی نشود شاه وجودت جز عشق
هرکجا می روی از عشق جدائی نگزین
نشوَد همسفرِ اوج و فرودت جز عشق

شورشی باش در این معرکه،بی عار مباش
خواهی آزادی اگر،غافل از این کار مباش
پرچم کاوه فتاده ست زمین،بردارش
گاهِ رزم است،ز خود خسته و بیزار مباش

بیم از دل برَمان، باز مسیحائی کن
جان خود شعله ور از شورِ چلیپائی کن
آرشی کن،گرَت اندیشه ی آزادی هست
بر سرِ نیزه ی بیداد، سرآرائی کن!

حرفی از عشق مزن تا نرسد آزادی
بر لبَت خنده مَتن تا نرسد آزادی
منشین یک نفَس و جامه ی رزم
از تنِ خویش مَکَن تا نرسد آزادی !

۱۳۹۷ شهریور ۲, جمعه

حمید معاصر: چاقو دسته ا ش را نمی‌برد



موضعگیری اخیر خامنه‌ای پس از هفته‌ها سکوت مرگبار در برابر زنجیره‌ای از بحرانهای لاعلاج و نفس‌گیر، بیش از هر زمان دیگر ورشکستگی و بن‌بست مطلق رژیم را به نمایش گذاشت.
حاصل این موضعگیری ها خامنه‌ای را به انزوای هر چه بیشتر در میان باندهای خود و بند رقیب می‌کشاند، واقعیت سرسختی که امروزها شاهد هستیم اینستکه شوک ناشی از قیام سراسری دیماه ۹۶ و ادامه قیام و رادیکال تر شدن آن تا به امروز، تعادل خامنه‌ای و روحانی و سران ریز و درشت آنها را بر هم زده است. بدین معنا از آنجا که بنا بر ماهیت ضد مردمی و استبدادی و فاسد و ارتجاعی، نه میخواهد و نه میتواند به نیازهای و ابر چالشهای مبرم اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، فرهنگی، زیست محیطی و... پاسخ مثبت بدهند، در هر موضعگیری به شیوه سلف پلید خود خمینی با توسل به دجالگریهای محض و دروغ دغلهای عجیب و غریب تلاش میکنند که همیشه صورت مسأله اصلی را که همانا قیام سرنوشت ساز سرنگونی و نقش مردم و مقاومت را پاک کنند و به تبع آن از به عهده بر گرفتن مسئولیت به انهدام کشاندن حرث و نسل مردم ایران و مردم کشورهای منطقه طفره میروند، به عنوان مثال همگان به یاد دارند موقعی که خمینی هیچ جواب منطقی در برابر افشاگری های بر حق مجاهدین نداشت مدعی میشد که آنها خودشان را شکنجه میدهند  ولاطائلاتی از این قبیل که مجاهدین خرمن ها را به آتش می کشانند، اراذل و اوباش امروزین خامنه‌ای هم شیوه های دیگری از ابعاد دجالیت را برای گردوخاک پاشیدن روی مسأله اصلی ابداع کردند که متداولترین آنها بازی کردن نقش اپوزیسیون در درون خودشان و گناه را به گردن رقبا انداختن است.
بدین جهت است که موضعگیری های اخیر خامنه‌ای و به تبع آن روحانی شیاد و سران ریزودرشت در چارچوب این فرهنگ مبتذل قابل ارزیابی است. و اما خامنه‌ای مفلوک این بار برخلاف روضه خوانی های قبل قدری صریح تر و واضح تر از قبل صحبت کرد او مدعی شد که هیچ بن‌بستی در کار نیست!!! و مذاکره با امریکا هم ممنوع میشود و درادامه صحبتهایش تقصیر حیف و میل ثروت ها و فساد و بحران اقتصادی و ارز را به گردن دولت روحانی انداخت و از سر اجبار و با اکراه از اینکه اشتباه کرده و دستور مذاکره با آمریکا را داده است، تلاش کرد که به زعم باطل خود از نیروهای وارفته و ریزشی خود مسأله ای حل کند، اما این تلاشهای بی ثمر در سراشیبی سقوط جز افزایش تضاد در درون باندهای حاکم حاصلی ندارد. کما اینکه نزدیک ترین افراد به او نظیر علم الهدی و جنتی درست بر خلاف نظرات مشعشع! ولی فقیه حرف میزنند، علم الهدی دو روز قبل از سخنرانی خامنه‌ای در مشهد گفته بود که نظام امروز در پیچ تاریخی قرار گرفته است ویا جنتی بلا فاصله گفت که مشکلات اقتصادی آسیب های اجتماعی را بسیار بالا برده است، اظهار نظرهای برخلاف خامنه‌ای آنقدر زیاد است که به دلیل اطاله کلام از آن میگذریم و به عنوان نمونه اظهار نظر اخیر مصطفی تاجزاده که علنا میگوید که اشتباه کردیم در قانون اساسی اختیارات وسیع به رهبر دادیم و انبوه اظهار نظرهائی که صریح میگوید که مشکل نظام مشکل ساختاری است که اشاره آشکار به موقعیت ولی فقیه است.
خلاصه کلام اینکه انکار صورت مسأله اصلی قیام و مطرح شدن آلترناتیو مشروع آن یعنی مجاهدین و شورا در شرایط بحرانی امروز که سبک‌ کار خامنه‌ای و سایر سردمداران رژیم است به قدری تاکتیک رسوا و لو رفته ای شده است که حتی کودن‌ترین افراد رژیم را هم قانع نمی‌کند، اما برخلاف ضرب‌المثل معروف که چاقو دسته‌اش را نمی‌برد خامنه‌ای بنا بر ماهیت دیکتاتوری و فاشیستی خود حاضر به پذیرش مسئولیت مستقیم بحران و بن‌بست رژیم نیست و اسلاف او مثل هیتلر هم تا آخرین لحظات که نیروهای روسی و متفقین در حال تسخیر برلین بودند حاضر به پذیرش شکست نبودند و لحظه‌ای که شکست را به چشم دیدند هم هیتلر وهم تبلیغاتچی معروف او گوبلز دستجمعی خودکشی کردند، آیا خامنه‌ای علیرغم شباهت زیاد به هیتلر و کار کردهای وی این جربزه و شهامت را خواهد داشت که لحظاتی قبل از سرنگونی دست به خودکشی بزند؟ از این آخوند بزدل نباید چنین انتظاری داشت.
در خاتمه مطلب در مورد مذاکره با آمریکا هم که ایشان آن را ممنوع کرد دولت روحانی برای مذاکره با آمریکا له‌له می‌زند و پاسداران وحشی رژیم حتی جرئت عربده‌کشی از نوع سابق را بر علیه آمریکا ندارند.
چاره خروج از این بن‌بست همانا سرنگونی این رژیم است که به‌زودی محقق خواهد شد.

۱۳۹۷ مرداد ۳۰, سه‌شنبه

«در همان سال، عارف را مرده دیدم»! - سید جواد بدیع زاده

  «حدود سال ۱۳۱۰ شمسی با عدّه یی از دوستان به همدان سفر کرده بودیم. در یکی از روزها که برای تفرّج و تفریح به درّه عباس آباد رفته بودیم، در قهوه خانه یی کنار جوی آبی نشسته بودیم و نوازنده یی به نام حسین ذوقی، که بسیار خوب تار می زد، در کنار ما بود. کمی دورتر بر روی فرشی، پیر مردی را دیدیم که به حال خود مشغول بود. حسین ذوقی ساز را برداشت و شروع به نواختن کرد. شور و دشتی می زد و من هم به مقتضای زمان، غزلی از حافظ را می خواندم و توجّهی به آن پیرمرد نداشتم.
پس از چندی صاحب آن قهوه خانه نزدیک ما آمد و گفت: آن آقایی که آنجا نشسته خواهش کرده، به شما بگویم اگر میل دارید چند دقیقه یی پیش او بنشینید. ما قبول کردیم و به طرف آن مرد مجهول رفتیم وقتی در فاصله دو، سه متری او رسیدیم تشخیص دادم عارف است. در کنارش نشستیم. پیرمردی بود که چهره اش پر از چین و چروک بود و سر و وضعی درهم ریخته داشت، به طوری که واقعاً شناخته نمی شد. او همان عارف، شاعر آزادیخواه و آزاده بود که به این روز افتاده بود.
 عارف اظهار داشت: عالم دیگری پیدا کردم که ساز و آواز و حتّی شعر مناسبی از حافظ شنیدم، و ادامه داد که، اخیراً هم چند تا صفحه برای من آورده اند که یکی دو آواز ضربی، در بین آنها بد نبود و گفت: نمی دانم بدیع زاده کیست که این آواز ضربی را خوانده؟ و در این لحظه حسین ذوقی بالاخره طاقت نیاورد و بی محابا گفت: آقا ایشان همان بدیع زاده است، و من بعد از آن مجبور شدم خودم را به او معرفی کنم و به او گفتم: شما هم مرا می شناسید. شما را در تهران می دیدم و با پدرم اشنایی داشتید و حتّی با دایی من مرحوم سعید الواعظین آشنا و دوست بودید، من پسر بدیع المتکلّمین هستم. 
 عارف یکباره برافروخته شد و گفت: تو فرزند آقا بدیع هستی؟
 در این هنگام بلندشدم و صورت و دست او را بوسیدم و به او گفتم: تا شما را از نزدیک دیدم شناختم. ولی خواهشی دارم، شما تصنیفی دارید در مایۀ دشتی، که من آهنگ آن را کاملاً با ضرب مخصوص نمی دانم، اگر ممکن است یک بند آن را بخوانید. و او بلافاصله خواهش مرا پذیرفت و شروع به خواندن بند اول این تصنیف کرد که چنین است: 

"ناله یی که ناید ز نای دل اثر ندارد/ 
گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد 
 او این تصنیف را برای کلنل محمدتقی خان پسیان [زادۀ ۱۲۷۰ ـ شهادت: ۹مهر۱۳۰۰] ساخته بود. 
بعد از آن، عارف نگاه سوزنده یی به من کرد و گفت: عارف مرده و من همان شیخ ابوالقاسم قزوینی هستم. و من آن بحث را قطع کردم و حسین ساز را برداشت و باز هم در مایۀ شور و دشتی غزلی از حافظ خواندم . 
 بعد از اتمام آواز از او خداحافظی کردیم و رفتیم. دیگر او را ندیدیم تا در سال ۱۳۱۲ در روزنامه ها خواندم که عارف مرده است. ولی من در همان سال مرده او را دیدم». 
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ـ («مردان موسیقی سنتی و نوین ایران»، مجموعه ۵جلدی، حبیب الله نصیری فر، نشر «نگاه»، تهران، ۱۳۸۳)

۱۳۹۷ مرداد ۲۷, شنبه

کاظم مصطفوی: به جستجوی جرعه ای

به جستجوی جرعه ای
شبانه از آب محزون گذر کردیم،
عطشان،
به جستجوی جرعه ای. 
شبانه،
با اسبهایی تاریک تر از ابرهای اخم آلود صبحگاهی
از بید بن ها و تالابها گذشتیم.
در ما و برما
بادها وزید
و در پس ما
بیدبنان تشنه آتش گرفتند.
و ما دیدیم
در دمدمه های خاکستری
رمه های گریزان نور را
منتشر در آسمانهای آبی.
ما از آبهای تاریک و بادهای خنک زمزمه
بی واهمه از گم شدن در ابرهای عبور
گذر کردیم.

۱۳۹۷ مرداد ۲۵, پنجشنبه

نیمی از درآمد کودکان را باج می‌گیرند تا برای مرگ تدریجی اجازه کار بدهند

یکی از بحرانهای دردناکی که حاکمیت پلید ۴۰ساله ولایت فقیه بر میهن اسیرمان آوار کرده تاثیرات فقر شدید مردم و به‌وجود آمدن پدیده‌ای به نام کودکان کار در مراکز تفکیک زباله شده است. اما چپاولگران حکومت حتی از در آمد ناچیز این کودکان نیز چشم‌پوشی نمی‌کنند. گزارش کوتاهی از وضعیت کودکان زباله گرد:

بیش از ۱۰ساعت کار در روز برای کودکان ۱۲ساله
میانگین سنی کودکان زباله گرد ۱۲سال است و به‌طور متوسط این کودکان تا ۱۰و نیم ساعت در روز کار می‌کنند. این کودکان دچار بیماری پوستی شدید، ایدز، هپاتیت، اسهال خونی، به‌دلیل آن که ماسک ندارند سل، کزاز، سالک پوستی، انگل روده‌ای، فلج اطفال و خمیدگی ستون فقرات هستند زیرا برخی از آنها بیش از ۷۰تا ۸۰کیلو زباله را روزانه بر دوش خود می‌کشند و نمی‌توانند از گاری استفاده کنند. زیرا مأموران شهرداری گاری های آنها را می‌گیرند.
برای این کودکان کارت‌های غیرقانونی طراحی شده که شهرداری می‌گوید از جانب ما نیست اما مأموران بین ۲۰۰تا ۴۰۰هزار تومان می‌گیرند که اجازه بدهند این کودکان تفکیک زباله کنند و اگر این باج را ندهند به این کودکان اجازه کار داده نمی‌شود.
هنوز فراموشمان نشده خاطره ۲کودکی که زنده زنده در یکی از گاراژهای تفکیک زباله سوختند. اسمشان را گذاشته بودند احد و صمد. همراه پدر ضایعات جمع می‌کردند. در یک روز زمستانی انفجار کپسول گاز در محل زباله‌ها جان این دو کودک را گرفت.
بعد از روایت تلخ این دو برادر ۷و ۸ساله، پژوهشی در خصوص کودکان زباله گرد انجام شد. کودکانی که نیروهای اصلی تفکیک زباله هستند. کنار هر مخزن زباله یکی از آنها تا کمر خم شده، این کودکان به‌طور میانگین ۱۰و نیم ساعت در روز کار می‌کنند. برخی از آنها تا ۲۰ساعت هم کار می‌کنند. کمرشان زیر بار زباله خم شده است و جسم کوچک شان پر از بیماری است.

جرم واضح اما پر درآمد برای کارگزاران حکومت ولایت فقیه
سوسن مازیارفر، عضو جمعیت موسوم به امام علی درباره نتایج پژوهشی که حاصل پرسشنامه‌ هایی است که از ۶۰۰تا ۷۰۰کودک زباله گرد پرسیده شده می‌گوید: “استفاده از این کودکان در مراکز تفکیک زباله جرم واضحی است که انجام می‌شود. بنابراین ورود به این مراکز سخت و دشوار بود اما ما در تهران و چند شهر دیگر حدود ۶۰۰تا ۷۰۰پرسشنامه پر کردیم. میانگین سنی این کودکان ۱۲سال است که در میان آنها کودک ۴ساله نیز بود”.
او در خصوص این‌که کودکان چگونه وارد چرخه زباله گردی می‌شوند مثالی از مناطقی که زباله‌های ارزشمند تری دارند می‌زند و می‌گوید: “در ۲منطقه که ارزش زباله بالاتر دارند مانند ۲و ۶؛ شهرداری مزایده‌ای برای واگذاری تفکیک انجام می‌دهد و پیمانکاری برنده می‌شود این پیمانکار یا مستقیم بچه‌ها را استخدام می‌کند یا به واسطه به صاحبان گاراژهایی که برای تفکیک زباله است این پروژه را واگذار می‌کند که صاحبان این گاراژ ها برای هر بچه ۸۰۰هزار تومان ماهیانه حقوق می‌دهند، بدون دستکش و ماسک. ۵۰تا ۶۰درصد بچه‌های زباله گرد در همان محل جمع‌آوری زباله می‌خوابند، در همانجا غذا می‌خورند، مواردی بوده که این کودکان توسط جانوران موذی مانند موش گزیده شده‌اند”.

آمارهای تکان دهنده، باری گران بر دوش نحیف کودکان
سوسن مازیارفر ادامه می‌دهد: “۴۰درصد این بچه‌ها بی‌سواد مطلق هستند. ۳۷درصد ترک‌تحصیل کرده‌اند، ۲۱درصد یک تا دو کلاس درس خوانده و تنها آنهایی در حال تحصیل بودند که یا ایرانی بودند یا افغانهایی که به همراه خانواده‌هایشان زندگی می‌کردند و بیشتر کودکان زباله گرد رویای تحصیل داشتند. ۵۲درصد در مراکز زباله می‌خوابیدند، ۴۸درصد در خانه هایشان که خانه‌های آنها نیز کوهی از زباله است. ۵۹درصد این کودکان هنگام جمع‌آوری زباله همراه دارند، ۴۰درصد تنها عضو خانواده‌هایشان هستند که زباله گردی می‌کنند، برخی از این کودکان تا ۲۰ساعت کار می‌کنند، اما میانگین کار این کودکان ۱۰.۵ساعت است، ۶۲درصد آنها بدون دستکش کار تفکیک زباله را انجام می‌دهند و به‌دلیل این‌که دستکش‌ ها خیلی زود پاره می‌شود، ترجیح می‌دهند پول دستکش را صرف گرسنگی خواهر و برادرشان بکنند”.
ماجرا آن جا تلخ‌تر می‌شود که می‌فهمی آنها که بزرگترند و سنی نزدیک به ۱۲سال دارند تا ۸۰کیلو روزانه زباله جمع می‌کنند مازیار فر می‌گوید: حتی به‌خاطر اندک درآمدی کودک ۹ساله روزانه ۶۰تا ۷۰کیلو زباله جمع می‌کند به ذوق آن که کمی بیشتر درآمد داشته باشد.

۱۳۹۷ مرداد ۲۴, چهارشنبه

سردسته دزدان، فریاد «آی دزد» سر می‌دهد!

  دیکتاتوری خامنه‌ای همزمان با رشد اعتراضات مردمی علیه فساد، غارت، سرکوب و سیاست های مخرب رژیم، چند روزی است که موضوع مبارزه با «فساد» را در بوق و کرنای حکومتی کرده است.
نامه سردسته باند فاسد برادران لاریجانی به شخص خامنه‌ای و پاسخ ولی‌فقیه طلسم شکسته به آن، خود بهترین بینه برای این واقعیت است که ابعاد تنفر عمومی از فساد سازمانداده شده تا چه میزان به سیستم اعصاب متولیان و کارگزاران رژیم راه پیدا کرده و بدین سان راه حل را به مانند همیشه تنها در سرکوب، اعدام و پاک کردن صورت مسئله با دستگیری مهرهای ریز حکومتی می بیند.

آخوند صادق لاریجانی در نامه خود می‌نویسد «نظر به شرایط ویژه اقتصادی کنونی که نوعی جنگ اقتصادی محسوب می‌شود و متأسفانه عده‌ای از اخلال گران و مفسدان اقتصادی هم در راستای اهداف دشمن موجبات آن را فراهم و مرتکب جرائمی می‌شوند که ضرورت برخورد قاطع و سریع با آنان را می‌طلبد، در صورت صلاحدید به رئیس قوه قضائیه اجازه فرمانید در چارچوب قانون مجازات اخلال گران در نظام اقتصادی کشور مصوب ۱۹ / ۹/ ۱۳۶۹ با اصلاحات و الحاقات بعدی و ماده ۲۸۶ قانون مجازات اسلامی مصوب ۱۳۹۲ با رعایت موارد ذیل اقدام نماید».
خامنه‌ای نیز پاسخ می‌دهد «مجازات مفسدان اقتصادی سریع انجام گیرد». (سایت حکومتی مشرق ۲۰ مرداد ۱۳۹۷)

واقعیت در لابلای این جملات آن است که اساسا مقوله‌ای بنام «فساد» در حکومت آخوندی نه تنها نهادینه شده، بلکه فراتر از آن به صنعتی از سوی کارگزاران و متولیان رژیم در ابعادی غیر قابل تصور تبدیل گردیده است.
به هر سو و به هر جرم اقتصادی و یا فساد مالی در میهن اسیرمان نظر بیافکنم، به یقین رد پا و یا دستان آلوده ارگان‌های حکومتی، سران، روسا، مدیران، وزرا و یا دولت دست نشانده ولی‌فقیه را به‌خوبی می‌بینیم. در رأس این فساد سازمانداده شده باید به بیت خامنه‌ای و چنبره وی بر قریب «۹۵ میلیارد دلار» از سرمایه‌های ملی در چارچوب بنیادها و تولیت‌های مختلف و باز گذاشتن دستان سپاه پاسداران اشاره شود تا بدین سان پازل آن وضعیت مخرب را بهتر درک نمائیم.

به موازات این واقعیات، فریادهای مردم به جان آمده «لاریجانی قاضیه، با دزدها هم بازیه» و یا «آقا خدایی می کنه، ملت گدایی می کنه» به یقین انعکاس خشم و تنفرم جامعه از نظامی است که قرار است موضوع «فساد» را در دستور کار خود قرار دهد.
پیشتر نیز پاسدار احمدی نژاد در یک درگیری باندی، به ابعاد فساد برادران لاریجانی به‌ویژه شخص رئیس قضائیه حکومت اذعان کرده بود. وی از وجود «۶۳ حساب بانکی با سرمایه‌ای بالغ بر ۲۵۰ میلیارد تومان» متعلق به رئیس قوه قضائیه خبر داده بود.

همچنین وزیر امور خارجه آمریکا نیز اخیرا در توئیتی ضمن افشاء ابعاد دزدی‌های صادق لاریجانی نوشته است: «صادق لاریجانی رئیس قوه قضاییه را در نظر بگیرید. ثروت او از طریق اختلاس دارایی‌های عمومی و ریختن آن به حساب بانکی‌اش حداقل ۳۰۰ میلیون دلار است».

۱۳۹۷ مرداد ۲۳, سه‌شنبه

هوشنگ اسدیان(پگاه):‌ " آی بی بی مریم کجایی با اَسب و تفنگت و قطار پُر فشنگت

 در رقص شعله‌های آتش تفنگت هنوز برق در قنداق چشمک میزند. شیر زنِ اسب‌سوار، کوهها برایت آغوش گشوده اند. آی مدافع حقوق زنان در کارزار سیاست؛ آی مدافع حقوق زحمتکشان و پابرهنگان سرزمینت در میدان جنگ؛ کجایی سردار، یله کن.
استبداد و استثمار هنوز پابرجا و خونین است. شکوفه‌های بهاری بادام قبل از سپید شدن پلاسیده و فرو می‌ریزند. بهار خزان شده؛ بلبل بی ذوق شده است و دخترانت بالغ نشده پیر گشته‌اند.
آی، سردارِ سنگر گرفته در بامهای بهارستان، هنوز هم صدای غرش تفنگت طنین‌انداز زندگی است.
بی بی جانِ مریم! تکیه‌گاه سردار اسعد بختیاری؛ کجایی؟ شیخکانِ تباهی و نکبت هم تبارانت را به خاک و خون کشیده است. این منادیان جهل و جنون، این غاریان قرآن تشنه به خون، ایذه و قهدریجان و بختیاری و تمام سرزمینت ایران را به رگبار بسته‌اند.
 با شیهۀ اسب سپیدت و دستار گل‌بندی‌ات، با تفنگ پُر فشنگ بر فراز دستت، با قطار بسته به شانه‌هایت، از کوه‌های بختیاری و لُر نشین هی هی کنان، بخوان و به تاخت بیا که خواهرانت توسط شیخکان و والی و جانشین خدا، به فروش می‌رسند، سنگسار می‌شوند، شکنجه و تجاوز می‌کنند، در کوی و برزن شلاق می‌زنند و گیسوان عاشقان را می‌گیرند و بر خاک می‌کشند؛ اما همچنان خونین بی بی‌جانشان را صدا می‌کنند.
بی بی مریم! مادرم به فدایت؛ کجایی؟ اکنون گرامی داشت و سرِ تعظیم فروآوردن به جاودانه ققنوس‌های کشتار دهۀ شصت، علی‌الخصوص کشتار دسته‌جمعی تابستان سال شصت‌وهفت می‌باشد که گویی اژدهایی هولناک درون ایران را بلعیده بود و بیش از سی هزار از رشیدترین و شجاع‌ترین دلاوران آزادی ستان و برابری طلب را در دادگاه‌های دو سه دقیقه‌ای سر بدار کردند و ایران را برای همیشه در سوگ نشاندند. از کجا بگویم بی بی؛ مجاهد و فدایی و دیگر آزادیخواهان در دهۀ شصت تاریخ را دگرگونه ورق زدند و در برابر دژخیم ترین و جنایتکارترین حکومت تاریخ به سرکردگیِ خمینی پلید در برابر سفیر گلوله‌ها و پیچ و تاب خوردن تناب دار؛ قد کشیدند و آنگاه با غرور آفتاب و باد و باران را بغل گیر شدند، اینان شیر زنان و پلنگ مردانِ دشت و کوه و فرزندان رنج و کار بودند که برای آوردن سوغاتی آزادی و آبادی سرزمینشان ایران‌زمین عزم همیشگی سفر کرده بودند، سفرتان به خیر باشد که با آتش رقصیدید؛ با کوه ایستادگی کردید و با امواج خروشیدید و درس مقاومت و پایداری را به نسلهای بعدی خود دادید.
این شمایان بودید که در میدان رقص، تاج فخروپیروزی بر سر گذاشتید.
خمینی جلاد کمیتۀ عفو (کمیتۀ اعدام) درست کرد که به خیال واهی خود شر این غائله را برای همیشه بکند ولی شتر بود و در خواب پنبه‌دانه می‌دید. این احمق دجالِ خرفت که به اندازۀ مرغی هم مغز نداشت؛ نمی‌دانست که این درخت آزادی سر در ریشۀ خاک کهن ایران‌زمین دارد و کانون‌های شورشی از آن جوانه می‌زنند..................
قصۀ ما خلاصی ندارد، بی بی مریمِ جنگجو بیا، سردار سپه باش و فرمان حملۀ نهایی را با سرنا و دُهل صادر کن.
بی بی؛ جانم به فدایت، شاخ خشک درخت سر در ماه کرده و بی‌طاقت شده است، دیگر ماه در برکۀ آب نمی‌خندد و خود را در تاریکی شب پنهان کرده است. جوانان میهن تمام بغض‌های غمگین را در بغل کرده‌اند و ستاره‌ها در دامن اشباح پناهنده شده‌اند.
بی مریم جان، مادرم دیگر پونه‌های وحشی کنار جویبار خانۀ روستایی‌مان را نوازش نمی‌کند، جاهلیت تمام تلاشش را کرده تا چهرۀ آگاهی را غبارآلود کند. 
بی مریم جان؛ از کجا برایت بگویم، هرکول‌های امید برای لقمه‌ای نان فعلگی می‌کنند، اهریمن مازاروتی ویراژ می‌دهد، زورق عشق به باتلاق دین افتاده است، دیگر مجنون گیسوان پریشانِ لیلی را نمی‌بیند و در چادری سیاه پنهانش کرده‌اند و از این بابت شورشی می‌شوند و در میدان انقلاب شیرین‌ها بدون داشتن فرهادی هم کوه و هم چادر می‌کنند و بر آسمان پرتاب می‌دهند.
بی بی جانِ مریم؛ دیگر فرهاد به جای کندن کوهِ عشق به کندن قبر پناه میبرد که از بی‌خانمانی نجات پیدا کند تا از سرما نمیرد و زانوان را به بغل کرده و می‌نالد و عشق شیرین را فقط در خیالِ خود می‌گنجاند.
آی بی بی به قربان گلبندی سرت شوم، بختیاری و سرزمینت ایران دوباره منتظر هی هی و شیهۀ اسب سفیدت می‌باشد که از یالِ کوه با کاکل‌های افشانت از کنار گلبندی سرت نمایان است.
آی مادر علی مردان خان؛ هزاران بارِ دیگر آبستن شو و هزاران قشون از علی مردان خانها را به بختیاری رهسپار کن.
بی مریم؛ زیباییِ جنگیدنت حیرت زا ست و رزمِ زنانه‌ات چه پابرجاست.

و اما جانم برایت بگوید بی بی مریم؛ برایت سوغات دارم. آن هم چه سوغاتی ......
می‌دانم چون آهوی رمیده‌ای در دلِ جنگل برای فرزندانت دلهره داری و بی‌قراری می‌کنی و به فکر سرزمین کهن و سوخته‌ات ایران هستی ولی اصلان نگران نباش، بی بی مریمی دیگر، با هزاران اشرف و کانونهای شورشی از کوه و درو دشت سرازیر و در راه است و اهداف بلند و انسانی‌ات را با خشاب همیشه پُر فشنگ بر قطارِ کمرت و کوله باری از آرزوهایت و تفنگ برنویت را به امانت نگه می‌دارد و رویاهای زیبایت را خرامان از راه می‌رساند. به اتفاق تمام کارگران و زحمتکشان و ستمدیدگان به استقبالِ بهاران آزادی خواهد رفت تا در کنار کوه و دشت و آبشار و چشمه‌های زیبا و گل پونه‌های معطر با پرندگان خوش‌الحانش به جشن و سرور آزادی پرداخته؛ و بر کاکُل قشنگ ایران‌زمین، پرچمِ رویاهای زیبایت به اهتزاز درآورد و فرمان آزادی و آبادی را صادر کند.


(***) بی بی مریم بختیاری خواهر سردار اسعد بختیاری، [مادر علیمردان خان بختیاری و همسر علیقلی خان چهار لنگ] از زنان مبارز عصر مشروطیت است که در سال ۱۲۵۱ هـ. ش در سرزمین بختیاری به دنیا آمد. وی که در بختیاری به «بی مریم» و سردار مریم معروف بود به‌مثابه زندگی ایلیاتی در فنون تیراندازی و سوارکاری ماهر بود و چون همسر و جانشین خان بود عده‌ای سوار در اختیار داشت و در مواقع ضروری به یاری مشروطه‌خواهان می‌پرداخت. او از زنان تحصیلکرده و روشنفکر عصر خود بود که به طرفداری از آزادیخواهان برخاست و در این راه از هیچ چیز دریغ نورزید. سردار بی بی مریم بختیاری، یکی از مشوقین اصلی سردار اسعد بختیاری جهت فتح تهران محسوب می‌شد. وی طی نامه‌ها و تلگراف‌های مختلف بین سران ایل و سخنرانی‌های مهیج و گیرا، افراد ایل را جهت مبارزه با استبداد صغیر (استبداد محمدعلی شاهی) آماده می‌کرد و به عنوان یکی از شخصیت‌های ضد استعماری و استبدادی عصر قاجار مطرح بوده است. سردار مریم بختیاری قبل از فتح تهران مخفیانه با عده‌ای سوار وارد تهران شده و در خانه پدری حسین ثقفی منزل کرد و به مجرد حمله‌ای سردار اسعد به تهران، پشت بام خانه را که مشرف به میدان بهارستان بود سنگربندی نمود و با عده‌ای سوار بختیاری، از پشت سر با قزاق‌ها مشغول جنگ شد. سردار مریم بختیاری در هنگامه جنگ جهانی اول سلاح بر دوش به همراه بختیاری ها با انگلیسی‌ها نبرد می‌کند و در سخت‌ترین شرایط به آزادی خواهان مشهور ایران‌زمین در خانه خود در سرزمین بختیاری پناه می‌دهد. قدرت سردار مریم در منطقه به حدی بود که روس‌ها به هنگام فتح اصفهان خصمانه به منزل او تاختند و اثاثیه او را به یغما بردند و کلیه اموال و املاک او را در اصفهان مصادره کرد... رشادت و دلاوری این زن بختیاری به حدی بود که آوازه شهرت و آزادگیش در سرتاسر میهن پیچید و منزل او مأمن و پناهگاه بسیاری از آزادیخواهان عصر مشروطه شد. همچنین برخی رجال سیاسی و آزادی خواهان دیگر همچون علامه دهخدا، ملک الشعرا بهار، وحید دستگردی و... که در خلال جنگ جهانی اول مورد تعقیب نیروهای متفقین به‌ویژه انگلیسی‌ها بودند به خانه بی بی مریم پناه آوردند. پروفسور گارثویت می‌نویسد: «این پیرزن برجسته روحی سرکش و فکری مستقل داشت و در تعیین سیاست بختیاری به ویژه در جنگ جهانی اول نقش مهمی ایفا کرد.» جریان مبارزات سردار مریم بختیاری با انگلیس‌ها در طی قرارداد ۱۹۱۹ و کودتای ۱۲۹۹ همچنان ادامه یافت در این هنگام دکتر محمد مصدق حاکم فارس در زمان کودتای ۱۲۹۹ پس از مخالفت و عزل از اصفهان راهی بختیاری شد و مدتها مهمان سردار مریم بود. دکتر مصدق تا پایان عمر همواره از این بزرگواری و شجاعت بی بی مریم بختیاری به نیکی یاد می‌کرد.
(1)    سرانجام سردار مریم بختیاری سه سال پس از تیرباران فرزندش برومندش علیمردان خان بختیاری به دستور رضاشاه، در سال ۱۳۱۶ هـ. ش در اصفهان زندگی را بدرود گفت و در تخت پولاد به خاک سپرده شد
 

۱۳۹۷ مرداد ۲۲, دوشنبه

مهرداد هرسینی: مقام معظم: همه‌چیز آرومه، من چقدر خوشحالم!!

 با بالا گرفتن دور تازه قیام مردم به جان آمده در شهرهای میهن که به یقین آینه تماما قدی از تنفر عمومی از نظام فاسد و غارتگر آخوندی می‌باشد، درشت مهره‌های حکومت نیز یکی پس از دیگری به صحنه آمده و با خواندن روضه‌های «صد من یک غاز» تلاش می‌کنند تا اوضاع را درهم‌ریخته نظام را «آرام و تثبیت شده» جلوه دهند.
سخنان اخیر آخوند روحانی و سپس به میدان آمدن ولی‌فقیه طلسم شکسته که گوشه‌هایی از آنها را رسانه‌های حکومتی بیرونی کرده‌اند، مبین این واقعیت است که برعکس تمامی رجزخوانی‌های فرماندهان سپاه و یا مهره‌های ریز و درشت امنیتی نظام، این متولیان اصلی حکومتی‌اند که اولا وضعیت به‌غایت بحرانی رژیم را درک کرده و ثانیا آدرس دقیقی از «چشم‌انداز» سرنگونی نظام می‌دهند.

در این رابطه «پایگاه خبررسانی» مقام معظم (۱۷ مرداد ۱۳۹۷) می‌نویسد: در روز‌های اخیر جمعی از فعالان فرهنگی خارج از کشور با رهبر انقلاب دیدار کردند که در خلال آن یکی از حضار، دغدغه و نگرانی علاقمندان به انقلاب در آن سوی مرز‌ها را از آینده بیان کرد.
رهبر انقلاب در پاسخ به نگرانی این شخص گفتند: «نسبت به اوضاع ما اصلا نگران نباشند، هیچکس هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، مطمئن باشند، هیچ تردیدی در این جهت وجود ندارد؛ این را به همه بگویید».

به یقین نخستین سوالی که در این میان مطرح است، اینکه به‌واقع اگر وضعیت دیکتاتوری خامنه‌ای به این میزان «تثبیت» شده و بقول شیخ مکار «اوضاع» اصلا وابدا «نگران» کننده نیست، پس چه لزومی به خوردن قسم و آیه برای حفظ «بیضه اسلام عزیز» می‌باشد؟

اما در فرای این فرافکنی‌ها و خود راضی کردن‌های ولی‌فقیه، باید اذعان نمود که واقعیت از فردای قیام دیماه و با اوجگیری آن طی روزهای در شیراز، اصفهان، مشهد، تهران، برازجان، اهواز، آبادان، بازاریان و یا کامیون داران که در بیش از ۱۴۲ شهر به وقوع پیوسته است، به یقین حقیقت دیگری را به ثبت رسانده است.
این واقعیت همان بروز «شرائط انقلابی» در جامعه‌ای مملو از فقر، فلاکت، بیکاری، سرکوب، اعدام، ترور و شکاف عمیق طبقاتی است که می‌خواهد «ریش و ریشه» آخوندهای دزد و فاسد را به آتش بکشد.

شعار «مرگ بر اصل ولایت‌فقیه»، «مرگ بر خامنه‌ای، مرگ بر روحانی» به همراه به آتش کشیدن دفاتر «نمایندگان» مقام معظم در شهرها و حمله به حوزه‌های جهل و خرافه، اکنون این حقیقت را به اثبات رسانده که وضعیت هرگز به قبل از دیماه سال ۹۶ برنخواهد گشت.
رشد مطالبات مردم که اکنون به یمن ضریب نیروی پیشتاز مجاهدین و کانون‌های شورشی که از هر فرصتی برای به میدان آوردن عنصر اجتماعی استفاده می‌کنند، همان جوهره و مضمون ریشه‌دار بودن قیام‌های اخیر و در روند خود چشم‌انداز هرچه بیشتر سرنگونی این نظام پوسیده می‌باشد.

در این راستا است که مردم امیدوار و جوشان و حاکمان با اعصابی درهم‌ریخته در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کرده‌اند. بر این منطق و برخلاف «فرمایشات» رهبر معظم، اکنون شاهد هستیم که با شکل گیری کوچکترین تجمعات و اعتراضات، به سرعت برق و باد خواسته ای به‌ظاهر صنفی و فریادهای «نان من کو»، به شعارهای رادیکال سیاسی علیه کلیت نظام آخوندی با تمامی باندهای قلابی آن تبدیل می‌شوند.
شعار «توپ، تانک، فشفشه، آخوند باید کشته شه»، به یقین ترجمان بخش کوچکی از همان عمق تنفر مردم از وضعیت و مبین خواسته عموم مردم بررای دگرگونی بنیادین می‌باشد.
.
همچنین باید اذعان نمود که این منطق تمامی دیکتاتورها در دوران پایانی نظام است که وضعیت بحرانی و انقلابی جامعه را با بیان «دری، وری» نه تنها تثبیت شده، بلکه حتی فراتر از آن، چشم‌انداز را تا «سده‌ها» و رسیدن به «دروازه‌های تمدن»، حال از نوع ارتجاعی و یا آریامهری آن باشد، امیدوار کننده تر از همیشه ترسیم می‌کنند!!.

بر این منطق است که خامنه‌ای بر سر قبر خمینی دجال، ضمن خواندن لغز، پیام می‌دهد که «فشار عملی شون عبارت است از اینکه در کشور آشوب ایجاد کنند، این برنامه قطعی اونهاست ما خبر داریم نشستند برنامه‌ریزی کردند برای این کار»!!
سوت زدن‌های ولی‌فقیه در تاریکی به یقین از موضع ترس و استیصال برای حکومتی است که تمامی تخم‌مرغ‌های خود را در سبد «سرکوب و تروریسم» گذاشته است.
وضعیت کنونی ولی‌فقیه، حکایت آن فرد مالیخولیایی است که با خود در روز صدبار زمزمه می‌کرد: «همه‌چیز آرومه، من چقدر خوشحالم»!.


۱۳۹۷ مرداد ۱۹, جمعه

مراسم گرامیداشت یاد احمد شاملو

عصر روز شنبه ۸ مرداد ۱۳۷۹، به دعوت شورای ملی مقاومت، مراسم گرامیداشت یاد احمد شاملو، شاعر بزرگ و ملّی ایران، در منطقۀ سن مارتین پاریس (نزدیک مرکزفرهنگی ژرژ پمپیدو) برگزار شد. مسئولیت ادارۀ این مراسم را دکتر منوچهر هزارخانی، مسئول کمیسیون فرهنگ و هنر در شورای ملی مقاومت و از یاران قدیمی احمد شاملو برعهده داشت. در آغاز برنامه، پس از پخش پیام مسئول شورای ملی مقاومت به مناسبت درگذشت احمد شاملو، دکتر هزارخانی طی سخنانی پیرامون جایگاه والای شاملو به عنوان «یکی از درخشانترین ستارگان شعر و ادب جهان» سخن‌ گفت.
مشروح سخنان دکتر هزارخانی را در زیر می خوانید.

 ***
 گردهمایی امروز ما، هم‌چنان که می‌دانید، برای ادای احترام به ‌بزرگمرد فرهنگسازی است که در گذشتش در شب ۲ مرداد، همۀ جامعۀ آگاه و اندیشه ‌ورز ما را در اندوهی جانکاه و غیرقابل بیان فروبرد. این ادای احترام، امّا، به ‌معنای ادای دین نیست. ادای دین به‌ قلّۀ سربلند و استواری که نفس حضورش در شش‌ دهۀ اخیر، از نشانه ‌های راهنما و جهت‌یاب برای بسیاری از روشنفکران و اهل ادب در جامعه ما بوده و کیفیت و کمیت انبوه کارهای هنری، ادبی و تحقیقی او، با وجود تبعید و تحریم بیست‌ ساله‌ اش در خاک میهن، درحدّی است که نسلها بعد از نسلِ او را سیراب خواهد کرد و بر‌ آنها اثر خواهد گذاشت؛ اگر برای همعصرانش اساساً میسّر باشد، دست‌کم به‌ این زودیها ممکن نخواهد بود و به ‌گذشت زمان نیاز خواهد داشت.
 امّا سرفرودآوردن در برابر این قلّۀ رفیع شعر و ادب و ادای احترام به‌ بزرگمرد وارستۀ آزاده‌ یی که هرچند در زندان زیست و در زندان مرد، امّا هیچ‌گاه تن‌به‌ اسارت نداد، وظیفۀ امروز ماست، یا به ‌زبان سیاسی به ‌مثابه نوعی اعلام موضع است در برابر حادثۀ بزرگی که روی داده و نمی‌توان بی‌اعتنا از کنارش گذشت.
 من اگر از درگذشت شاملو به‌عنوان از دست رفتن بزرگترین شاعر معاصر میهنمان یادکنم، تقریباً یقین دارم که شما به ‌من ایرادی نخواهید گرفت، چون احتمالاً خودتان هم چنین نظری دارید. فکر هم نخواهید کرد که دارم اغراق می‌کنم چون می‌خواهم هندوانه زیر بغل او بگذارم. شاملو تا زنده بود یک کشتزار از این نوع هندوانه را که مرتّب زیر بغلش می‌گذاشتند، به‌ زمین ریخته بود تا سبکبال باشد، حالا، پس از مرگش چه نیازی به‌ هندوانۀ خیالی من دارد؟ با این همه، من چنین حکمی نمی‌کنم، چون به‌گمانم این حکم فقط بخشی از واقعیت را بازگو می‌کند و تقلیل دهندۀ کل واقعیت است. البته درست است که شاملو شاعر است و شاعر، بر ‌وزن فاعل، برای منِ ناوارد، خالق شعر را به‌ ذهن متبادر می‌کند، ولی از دیدگاه شاملویی، این تداعی درست نیست. از نظر او در جریان پدیدآمدن شعر، شاعر فاعل نیست بلکه خودش مخلوق عاملی است که او آن را «ذهنیت شاعرانه» می‌نامد. این ذهنیت شاعرانه یا روح شاعرانه یا استعداد الهام پذیری یا هر اسم دیگری که به‌ آن بدهید، به ‌این یا آن محل جغرافیایی، به‌ این یا آن قوم، به‌ این یا آن نژاد و به‌ این یا آن زمان وابسته نیست، جوهری واحد و همه جا حاضر است.
 وقتی شاملو می‌گوید «من به‌ شعر نمی‌پردازم. شعر به ‌من می‌پردازد. من هیچ وقت شعری را به‌عنوان مشغلۀ ذهنی توی سرم ندارم، شعر خودش در یک لحظه پیدا می‌شود و به ‌من دستور می‌دهد که بنویسمش و می‌نویسمش»، من از این حرف او نتیجه می‌گیرم که شعر همین کار را با ناظم حکمت، لورکا و ریتسوس و اِلوار و دیگران هم کرده است و می‌کند. خود شاملو در مصاحبه ‌یی ناگهان می‌گوید «من جمعیتی کثیرم. ریلکه ام، روبه‌روسنوسم، آراگون نه‌چندان ولی پل الوارم. لورکا هستم و خیمنز و غیره… غیره» این حرف یعنی چه؟ یعنی این‌که «مبتلایان» به‌ ذهنیت شاعرانه در هرنقطه از جهان که باشند و به‌ هر زبان که سخن بگویند، درد بشریت ‌ـ‌ بشریت حی و حاضر‌ـ‌ را دارند و همان را بازتاب می‌دهند.
 «قصه نیستم که بگویی
 نغمه نیستم که بخوانی
 صدا نیستم که بشنوی
 یا چیزی چنان که ببینی
 یا چیزی چنان که بدانی
 من درد مشترکم
 مرا فریاد کن».
 پس هر چند وسیلۀ بیان شاملو زبان فارسی است و بنابراین بهره‌گیران بی‌واسطه از شعرهای او جماعت فارسی زبانی است که تازه قلمروِ زندگیش بسی گسترده‌ تر از محدوده «میهن» است و هرچند مصداقها و سمبلهای شعری او غالباً ایرانی هستند، ولی مفاهیمی که از آنها نشأت می‌گیرند، مفاهیمی عام و جهانی و مربوط به‌کل بشریت ‌اند و بنابراین بهره‌گیران با واسطه از شعرهایش در گسترۀ جهان پراکنده‌ اند.
 می‌خواهم بگویم یک ونزوئلایی، یک الجزایری، یک آلمانی یا یک ژاپنی همان قدر شعر شاملو را می‌فهمد و از آن بهره مند می‌شود که یک فارسی زبان ایرانی، یا همان قدر شعر شاملو را نمی‌فهمد و از آن بی‌نصیب می‌ماند که یک فارسی زبان ایرانی. مفاهیمی که در شعرهای او آمده اند، چنان نیستند که برای ایرانی آشنا و برای غیر ایرانی بیگانه و غریب باشند.
 همۀ این پرگوییها را کردم تا به‌این نتیجه برسم که در شب ۲ مرداد سال ۱۳۷۹ یکی از درخشانترین ستارگان شعر و ادب جهان معاصر خاموش شد. کل واقعیتی که پیشتر به ‌آن اشاره کردم، همین است.
اما بگذارید مسألۀ شعر و ذهن شاعرانه و ملاحظات مربوط به‌ آن را بگذارم تا دوستان شاعرم که بی‌تردید واردتر و ذیصلاح‌تر از من هستند، به‌آن بپردازند. من فقط به ‌یادآوری یک نکته اکتفا می‌کنم و آن این‌که رهابودن ذهن شاعرانه از قید و بندهای زندگی روزمرّه، لاابالیگری یا خوشباشی یا حتی برج‌ عاج‌ نشینی روشنفکرانه را به‌دنبال نمی‌آورد. بلکه، از دیدگاه شاملویی، مسئولیت، تعهّد اجتماعی را جدّی‌تر و سنگین‌تر می‌کند. و در این زمینه ترجیح می‌دهم به‌جای این‌که من روضه بخوانم، حرفهای خود شاملو را نقل کنم.
 در مصاحبۀ مفصّلی با شاملو که متن آن در «دفترهای زمانه» در مهر ۷۰ در آمریکا منتشر شد، او در توضیح علت دلبستگی خاصش به ‌حافظ گفته است «از نظرگاههای مختلف می‌توان به ‌حافظ پرداخت. برای من جالبترین جنبۀ حافظ، جنبۀ مبارزه جویانۀ اوست، مردی که در پرفریب‌ترین دوره‌ های تاریخی مملکت که خانقاه بازی و ریاکاری و عوام فریبی به ‌اوج رسیده، تنها ‌ـ ‌می‌گویم تنها، البته می‌شود مثلاً عبید را هم کنار او نشاند، ولی عبید مسألۀ دیگری است ـ‌ تنها در مقابل شیخان خانقاهی می ‌ایستد و شروع‌ به‌ افشاگری می‌کند. و این در شرایطی است که آدمکشهایی مثل امیر مظفّر و پسرش شاه شجاع، از این خانقاهها و از این زهد‌بازیها برای مشروع جلوه دادن حکومتشان استفاده می‌کردند و در‌واقع خانقاهها شریک دربار بودند. این جنبۀ اجتماعی ‌ـ‌ سیاسی حافظ در مرتبۀ اول برای من فوق‌العاده مهم بود».
 و چند سطر پایین‌تر دوباره تأکید کرده است «من یک‌بار در گفتگویی راجع به‌ حافظ گفتم، اگر ما نتوانیم تعهّد و مسئولیت را از حافظ یاد بگیریم، دست‌کم باید از حافظ خجالت بکشیم. مردی در آن روزگار وانفسا، یک تنه جلو قشریها می‌ایستد و‌ تو سرشان می‌زند و زهدشان را معادل ریا می‌آورد…این جنبۀ مبارز بودن با تمام گوشت و پوست و عصب است که برای من یک سرمشق است، سرمشق زندگی: و آن حقیقت‌جوییش که می‌گوید:


 رند عالم سوز را با مصلحت‌بینی چکار
 کار مُلک است آن‌که تدبیر و تأمّل بایدش»
 او در مورد کتاب کوچه، در مقابل این سؤال که آیا شده است که به ‌خاطر گرفتن اجازۀ نشر، به‌خود سانسوری تن دهید؟ گفته است «نه، برای این‌که اجازه دادن به‌ سانسورشدن یک نوع تسلیم است. من حتی ترجیح می‌دهم اثری که دستور می‌دهند مثلاً فلان جایش را باید حذف کرد، اصلاً منتشر نشود».
 در سراسر زندگی اجتماعی و فعالیتهای ادبی و هنری شاملو، این پایبندی‌به ‌مسئولیت پذیری و تعهّد چشمگیر است. او، برای آن‌که به‌این احساس وظیفه برسد، مجبور شد در بحبوحۀ جوانی خودش را اعدام کند:
 «نه آبش دادم
 نه دعایی خواندم
 خنجر به‌گلویش نهادم
 و در احتضاری طولانی
 او را کشتم
 آهنگی فراموش شده را در تنبوشۀ (۱) گلویش قرقره کرد
 و در احتضاری طولانی
 سرد شد».
 اما وقتی به ‌این احساس مسئولیت رسید تا پایان عمر پربارش به‌ آن وفادار ماند.
 او، در همان مصاحبۀ پیشگفته، در برابر این سؤال که در ترجمۀ قصه ‌ها آیا هدف خاصی را دنبال می‌کرده یا زیبایی داستان انگیزۀ اصلی او بوده است؟ جواب داده: «من، دست‌کم در ابتدا، به‌ دنبال زیبایی نیستم. دنبال اینم که تجربه ‌یی را منتقل کنم و اصولأمعتقدم که از همین جاست که مسئولیت، مسئولیت خطیر و خطرناک به عهدۀ نویسنده می‌افتد. نویسنده باید درک فردیش را تعمیم بدهد و به‌ صورت شعور توده در بیاورد…
 وقتی به دنبال این فکر برویم که نویسنده باید درک و تجربه ‌اش را تبدیل کند به شعور عام، به شعور توده، آن وقت است که گرانی این بار را حس می‌کنیم».
 در جایی دیگر او به میان حرف مصاحبه‌ کننده می‌دود تا یادآوری کند که این تعهّد، فقط یک موضع نظری نیست. در گرفتاریهای عملی روزمرّه هم مصداق دارد: «آیدا یک روز حرف بزرگی به من زد. گفت اگر دستگیر شدی، سرشکسته پیش من برنگرد…خط نبود که به من داد، دلگرمی به من داد. چون می داند ممکن است حضور او برای من تبدیل به نقطۀ ضعف بشود.[گفت] اگر از پشت تلویزیون برگشتم خانه، دیگر آیدا نخواهد بود. این را نه به عنوان اتمام حجّت، بلکه به عنوان تأیید من گفت».
 و همه یادمان هست که چندسال پیش از این، در دورۀ زمامداری پدرخواندۀ مافیای حاکم که لقب سردار سازندگی به خود داده بود، نهیب پرصلابت شاملو بود که جمعی از نویسندگان و اهل ادب را از افتادن در دام حکومت ـ یا به‌ قول خودش از خوردن غذای فاسدی که بوی گند می‌داد ـ بازداشت.
 طی بیست‌سال حاکمیت استبداد دینی، احمد شاملو، به‌ جرم سرفرود نیاوردن دربرابر توحّش مجسّم، محکوم‌ به انزوا و محروم از حق بیان و نشربود. او این همه را، در حالی که از بیماری قدیمی و کهنه‌ اش هم رنج می‌برد، تحمّل کرد ولی کارش را ـ که به‌قول خودش پیش‌بردن مبارزۀ فرهنگی بود ـ تا دم‌مرگ هیچ‌گاه وانگذاشت.
 «تو نمی‌دانی غریو یک عظمت
 وقتی در شکنجۀ یک شکست نمی‌نالد
 چه کوهی است!
 تو نمی‌دانی نگاه بی ‌مژۀ محکوم یک اطمینان
 وقتی که در چشم حاکمان یک هراس خیره می‌شود
 چه دریایی است!
 تو نمی‌دانی مردن
 وقتی انسان مرگ را شکست داده‌است
 چه زندگی است!»
 خاطره ‌اش جاودان باد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 ۱ ـ تَنبوشه: لولۀ سفالی کوتاه برای ساختن راه آب.
 (سخنان دکتر منوچهر هزارخانی در مراسم بزرگداشت احمد شاملو در پاریس در روز ۸ مرداد ۱۳۷۹. به نقل از نشریه «مجاهد»، شماره ۵۰۵، ۱۰ مرداد ۱۳۷۹).

۱۳۹۷ مرداد ۱۶, سه‌شنبه

نکیسا بامداد:‌ شعله های خشم و فولاد آبدیده

شعله های خشم شهرها و خیابان های ایران را درنوردیده است. مردم ایران به درستی شعار می دهند: "دشمن ما همینجاست دروغ میگن آمریکاست" و این یعنی مردم ایران به خوبی هم به ماهیت آخوندها آشنایند و هم به درستی دشمن اصلی این آب و خاک را می شناسند.
از این روی وقتی اخیرا آخوند روحانی در واکنش به سخنان دونالد ترامپ رییس جمهوری آمریکا گفت: اگر قرار باشد که ایران نفت صادر نکند ما هم تنگه هرمز را خواهیم بست و یا آنکه تهدید کرد که آقای ترامپ با دم شیر بازی نکن! این گنده گویی ها از سوی او و قاسم سلیمانی ها دستمایه ایی شد برای طنز نویسان و کاریکاتوریست ها و خلاصه هر آنکه کوچکترین ذوقی داشت تا به طریقی نشان دهد که نه تنها دیگر کسی برای حرف هایی که جز لاف زدن های بی مایه و خط و نشان کشیدن های بی پایه است تره هم خورد نمی کند بلکه برای دفعات بعد باید متوجه عواقب ناگوار حرف های ناسنجیده خودش نیز باشد تا جاییکه بعد از آن آه از نهاد جواد ظریف برخاست و اعتراف کرد که دردا و دریغا قدر دوران باراک حسین اوباما را بعضی ها خوب ندانستند.
 آری گذشت آن زمانی که آنسان گذشت که از یک سو شعار مرگ بر آمریکا بدهید و پرچم ملتی را بسوزانید و از سوی دیگر در حالیکه ایران را تبدیل به جهنمی برای مردمش کرده اید بچه های خودتان را به همان بلاد کفر برای یک زندگی بهتر بفرستید. اکنون دوران دورانِ افشاگری هاست و زمان زمانِ برخاستن ها و اعتراض هاست. اکنون زمانی است که رییس خزانه داری دولت آمریکا فاش می کند که: ۵ هزار و ۴۳۲ تن از فرزندان مسئولان نظام در آمریکا هستند که این افراد به جز املاک‌ و دارایی های شخصی ۱۴۸ میلیارد و ۲۶۷ میلیون دلار در حساب های بانکی خود دارند و جالبتر آنکه ۳۹۴۷ تن از نامبردگان فاقد هر گونه تخصصی هستند و بقیه نیز در حرفه های نه چندان خاص مشغول به کار هستند. 
حال مقایسه کنید شانس و اقبال جوان با استعدادی که در ایران نه تنها رویای زندگی در آمریکا را نمی تواند داشته باشد حتی از تحصیل در دانشگاه های ایران نیز به دلیل سیاسی یا مذهبی و یا فقر محروم است و اصولا حق داشتن حداقل های شهروندی را هم ندارد و شوربختانه وقتی از سر استیصال کامل به دستفروشی و کولبری روی بیاورد به راحتی سینه اش آماجگاه گلوله های مزدوران خامنه ای می شود، به یاد بیاورید کودک زیبایی را که شبانگاه است و سر کار و حتی نمی داند آرزو چیست، به یاد بیاورید نوجوانی که بخاطر فروخته شدن دوچرخه اش توسط مادر درمانده اش خودکشی می کند و به یاد بیاورد بی شماران دردهای جامعه را ... بنابراین واقعیت جامعه ایران نه تهدید کردن توخالی در بسته شدن تنگه هرمز بلکه بسته شدن گلوگاه تنفسی نظام توسط مردمی است که کامشان طی ۴۰ سال حکومتی توامان با جهل و جنایت و ظلم و فسادهای افسار گسیخته تلخ شده و روزگارشان بدتر از زهر است. واقعیت شعله های آتش قیامی است که هر روز زبانه می کشد و زنان و مردانی که به خیابان ها آمده اند و اراده کرده اند تا سکوت را بشکنند و در برابر استبداد آخوندی بایستند و این لکه ننگ تاریخی را برای همیشه به زباله دان تاریخ بیاندازند و آن را سرنگون کنند.
در تایید نشانه های سرنگونی محتوم نظام آخوندی همین بس که اینبار جریان های انحرافی شتابان در پی معرفی آلترناتیوهای دست ساز خود هستند چرا که می دانند دیگر امیدی به عمر آخوندها نیست از این روی بسیاری از بازیگران سیاسی به رنگ های مختلف خود را آراسته اند و به میدان آمده اند. جالبتر آنکه گاه شاهد مدعیانی هستیم که معلوم نیست در طول ۴۰ سال ظلم و جنایت آخوندها تا به امروز کجا بوده اند و چه بهایی برای مبارزه داده اند و با کدامین ابزار و کارنامه مبارزاتی می خواهند به عنوان آلترناتیو معرفی شوند؟ البته همه اینان بازیگرانی هستند که به صحنه می آیند تا نقش خود ایفا کنند و بروند اما قبل از آن می بایست یک هدف را به انجام برسانند و آن سنگ انداختن جلوی پای مقاومتی است که حتی یک روز هم از مبارزه در برابر دیکتاتوری کوتاه نیامده و با پرداخت بالاترین بها تا امروز مشعل مبارزه را همواره روشن نگاه داشته و بدیهی است که اکنون شانس و اقبال و توان بالایی به عنوان بهترین گزینه دارد. اما باید گفت حال که مردم ایران زخم ها و ضربه های هولناکی بر پیکر تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادیشان وارد شده و جسم و جانشان از هر سوی آسیب دیده و فرسوده است مرهمی می خواهند تا التیام بخش دردهای عمیق وارد شده باشد. آلترناتیوی که درد را می شناسد و درمان را هم می داند. بر دوشش کوله باری از تجربه هاست و در کارنامه اش جز عشق و فدای بی نهایت نسبت به مردم ایران دیده نمی شود. وقت آن رسیده است تا مردم ایران بر اساس شایستگی هایشان صاحب حکومتی مردمی و دمکراتیک بر اساس میثاق های بین المللی شوند تا پرچم شیر و خورشید نشان ایران را بر قله های افتخار به اهتزاز درآورد.

۱۳۹۷ مرداد ۱۴, یکشنبه

آهنگ رام: قرارداد با شیطان، نهاد وکالت و جاودانگی انسانیت

نی نی برو مجنون برو 
 خوش در میان خون برو 
 از چون مگو بی چون برو 
 زیرا که جان را نیست جا. 
 مولانا

۱. یک اصطلاح آلمانی میگوید: زمانی که با شیطان قرارداد ببندیم....... این اصطلاح معنایش این است که: ما از اول میدانیم که شیطان ذات خوبی ندارد، تمام مدت در فکر گول زدن ماست، قابل اعتماد نیست، اگر به حرفش گوش کنیم و کار به معامله یا قرارداد با او برسد خودمان از نتایج آن از قبل با خبر بوده ایم و این کار میتواند عواقب سنگینی برای ما داشته باشد. در ضمن شیطان هم به ساده لوحی ما در دلش خواهد خندید و اهداف پلیدش را پیش خواهد برد.....
هر گاه من این اصطلاح را میشنیدم به یاد قراردادهایی که دولت های اروپایی و آمریکایی در زمان سیاست مماشات با آخوندها میبستند میافتادم. از خود میپرسیدم: چگونه میشود به یک رژیم قاتل، جنایتکار، آدمکش و تروریست اعتماد کرد؟ چند سال است که اروپایی ها و آمریکایی ها رژیم را میشناسند؟ افشاگری های بسیار زیادی که مقاومت ایران در این سالها کرده در باره نقض وحشتناک حقوق بشر توسط آخوندها، جنگ افروزی های آنها در منطقه، صدور تروریسم و ساختن بمب اتم ....... و اطلاعاتی که خود دولت های خارجی از آنها داشتند و یا در اثر نشستهایشان با وزرای رژیم آخوندی بدست آورده بودند باعث شده بود که آخوندها را خوب بشناسند ولی با این حال با آنها قرارداد میبستند!....
لابد پیش خودشان فکر میکردند که آخوند ها فقط مردم خود و منطقه را میکشند..... ولی بمب اتم برای ما هم خطرناک است و باید جلوی آنرا از طریق روابط دیپلماتیک و اقتصادی و نهایتا قراردادی مانند برجام گرفت.........
امروز دیگر بعد از طراحی تروریستی رژیم برای گردهمایی بزرگ ایرانیان در پاریس و دستگیری دیپلمات وابسته به وزارت اطلاعاتش در آلمان، بعد از افشای تحویل بمب توسط همین دیپلمات تروریست در لوکزامبورگ به مزدورانش و به خطر افتادن شخصیت های بزرگ سیاسی مدافع حقوق مردم ایران از کشورهای از جمله اروپا، امریکا و کانادا که در این گردهمایی بسیار با شکوه در پاریس شرکت داشتند، امیدواریم که برای دولت های خارجی بخصوص اروپایی جا افتاده باشد که وقتی با شیطان قرار داد میبندند عمیقآ چه معنایی میدهد ! 
۲. قیام مردم عزیزمان در شهرهای کشور شعله ور است. یکی از وحشت هایی که رژیم آخوندی دارد این است که با میلیون ها مخالف چه باید بکند؟ چه میتواند بکند؟ 
 آخوند ها دیگر وضع وخیم رژیمشان را بهتر از هر کس دیگری متوجه شده اند و میدانند که بزودی سرنگونند. 
پس در این وانفسای اوضاع سیاسی داخلی و بین المللی، ارائه یک لیست بیست نفره از وکلای قابل اعتمادش توسط قوه قضاییه به مراجع قضایی برای پرونده های سیاسی و امنیتی، آنهم در این دوره تاریخساز قیام مردم قهرمانمان چه معنایی میدهد؟ لیستی که در آن بیست جنایتکار از خودشان از جمله قاضی ای که حکم اعدام ریحانه جباری بیگناه را صادر کرد نام برده شده اند. و این خود گویای همه چیز است ! 
البته عدالت از روز اول در رژیم آخوندی وجود نداشت. چقدر زیاد بوده اند زندانیان سیاسی عزیزی که خودسرانه توسط آخوندها دستگیر و اعدام شدند! اصلاً برای آنها دادگاهی تشکیل نشد... بسیاری دیگر از زندانیان سیاسی هم در دادگاههای چند دقیقه ای به اعدام محکوم شدند. اگر هم در این سالها تحت شرایطی یک زندانی سیاسی اجازه داشتن وکیل داشت، وکیل او تنها بدلیل انجام وظایف حرفه ای اش مورد آزار و اذیت رژیم قرار میگرفت. هنوز هم بسیاری از وکلای شریفمان در زندانهای آخوندی بسر میبرند. و بسیارند وکلایی که اصلاً اجازه کار به آنها داده نمیشود.....
درست است که آخوندها از قبل زمینه سازی چنین لیستی را در قانونشان انجام داده بودند ولی چرا آنرا در این دوران سرنگونی به مراجع قضایی داده اند آن هم تنها نام بیست نفر را؟ 
تجربه ثابت کرده است که وقتی سرنگونی دیکتاتورها نزدیک میشود آنها دست به کارهای مبهم و عجیب در زمان نامناسب میزنند! اگر منظورشان سرکوب بیشتر است، که تا همین الان هم از همه مرزها گذشته اند و جنایتی نبوده که از دستشان بر آمده باشد و انجام نداده باشند، حتی در مورد وکلا و حرفه وکالت. آنها در اول انقلاب بسیاری از وکلای مردمی را اعدام کرده و به قتل رساندند!
امروز بسیاری از وکلای شریفمان خواهان نجات نهاد وکالت در رژیم آخوندی هستند ولی واقعیت این است: 
تغییر رفتار این رژیم غیر ممکن است، آخوندها اصلاح پذیر نیستند! وجود وکالت و یک دستگاه قضاییه مستقل و سالم (آنگونه که در طرح ده ماده ای خانم مریم رجوی در ماده شماره شش آمده)، تنها در سرنگونی این رژیم و در ایران آزاد فردا متصور است.

۳. آخوندها در این چهل سال میخواستند و هنوز هم میخواهند آگاهانه همه ارزش ها را خراب کنند و از بین ببرند. سیاست آنها تخریب است: رژیم آخوندی باعث شده که اقتصاد سقوط کند، اجتماع در اثر فساد، فحشاء، اعتیاد، فقر و.... مریض شده است. آنها حقوق مردم عزیزمان را همه جا پایمال میکنند. محیط زیست را کاملاً از بین برده اند تا جائیکه حتی نفس کشیدن برای خیلی از هموطنانمان در شهرهای میهن خطرناک است... و همه میدانیم که آخوندها حتی اسلام را در انحصار خود در آوردند، بنیادگرایی را جایگزین مذهب کردند تا بتوانند با سوء استفاده از نام دین هر جنایتی را مرتکب شوند. آنها از اول خواهان یک رژیم قرون وسطایی بودند که در آن «انسانیت» را نیز نابود کنند تا از این طریق بتوانند تا ابد بر روی «همه این خرابه ها» به حکومت نامشروعشان ادامه دهند. اما در همین نقطه شکست خوردند !
پنج مرداد روز شروع کشتار زندانیان سیاسی سال شصت و هفت است. میخواهم در سی امین سالگرد این قتل عام هولناک یاد همه شهدای بسیار گرانقدرمان را گرامی بدارم که برای آزادی مردم عزیزمان علیه آخوندهای جنایتکار جان خود را فدا کردند! 
گر قالبت در خاک شد 
جان تو بر افلاک شد
گر خرقه تو چاک شد 
جان تو را نبود فنا 
مولانا 

۱۳۹۷ مرداد ۱۰, چهارشنبه

فریدون تَولّلی: «این آغل است، مجلس شورا نیست»!

فریدون تولّلی: زادۀ ۱۲۹۸ در شیراز ـ درگذشتۀ ۹خرداد۱۳۶۴ در تهران.
در سال ۱۳۲۰ در رشتۀ باستان شناسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و مدتی رئیس ادارۀ باستان شناسی استان فارس بود.
 پس از شهریور ۱۳۲۰ و پایان یافتن دیکتاتوری رضاشاه و پدیدآمدن فضای سیاسی بالنسبه آزاد، وارد فعالیتهای سیاسی شد و به نوشتن مقالات سیاسی طنزآمیزی در نشریات مختلف پرداخت که مجموعه آن در کتابی به نام «التفاصیل» منتشر شد. التفاصیل دربردارندۀ شعرهای طیزآمیز فریدون تولّلی است تا سال ۱۳۲۴شمسی است.
 از او به جز مجموعۀ التفاصیل، مجموعه های شعر دیگری هم در سالهای پس از آن منتشرشد که عبارتند از:
«رها» (سال ۱۳۲۹)، «کاروان» (۱۳۳۱)، «نافه» (۱۳۴۰)، «پویه» (۱۳۴۵)، «شگرف» (۱۳۵۳)، «بازگشت» (۱۳۶۹)، «کابوس» (۱۳۸۶).
 تولّلی در قطعه شعر «قوچ» که از مجموعه «التفاصیل» انتخاب شده، درگیریهای مجلس شورای ملی دورۀ چهاردهم را، که در بهمن ۱۳۲۲انتخابات آن برگزارشده بود، به باد انتقاد می گیرد. در این انتخابات دکتر محمد مصدق نماینده اول تهران شد و در همین مجلس بود که وی نطقهای افشاگرانه یی علیه سیدضیاءالدین طباطبایی، از سرسپردگان سیاست انگلیس در ایران ایراد کرد و با پافشاری بر سیاست «موازنۀ منفی» با نمایندگان حزب توده که اساس کارشان بر «موازنۀ مثبت» بود و برای واگذاری نفت شمال به شوروی تلاش می کردند و هم با سرسپردگان سیاست انگلیس که واگذاری و غارت نفت ایران در جنوب کشور به انگلیس مدار اصلی فعالیتشان در مجلس بود، سرسختانه درافتاد و با اتّکا به یاری مردمی که پشتیبانش بودند، تا پایان این دورۀ مجلس و هم در دوره های بعد این سیاست ملی و آزادیخواهانه را به پیش برد تا سرانجام این تلاشهای بی وقفه و پیگیرانه پیشوای نهضت ملی ایران،به ملی کردن صنعت نفت ایران و قطع دست انگلیس از این سرمایه مهم ملی راه برد. 
 فریدون تولّلی* در باره «قوچ» که نمایندگان مجلس را به آن تشبیه می کند، می نویسد: «... خاصیت قوچ آن که چون با گرگش مواجهت اوفتد دم برنیاورد و دنبه حواله کند و شاخ خداداد در مقام دفاع نجنباند و بالعکس چون با میشانش به هنگام چرا نِقار (=ستیزه و دشمنی) اوفتد برادری فراموش کند و آن شاخ که از خصم بازگرفتی بر شکم ایشان زند.
 و در مجاز مجلسیان بعضی از بلاد مشرق زمین را نیز قوچ گویند؛ چه اینان نیز چونان آن حیوان تسلیم بیگانگان شوند و سرنیزۀ بیداد بر ملت بی دفاع کشند».
شعر «قوچ»:
«این آغُل است مجلس شورا نیست/
 مجلس مکان مردم رسوا نیست

قوچند این گروه وکیلان، قوچ/
 در طبع قوچ حمله به اعدا نیست

گرگان ز شاخ قوچ کجا ترسند؟/
 این شاخ جز برای اَحِبّا نیست

قانون مجلسی که چنین باشد/
 جز تیغ تیز و خنجر برّا نیست

در مجلسی که رخنه کند اشراف/
 بر توده جز نهیب بلایا نیست؛

در مجلسی که خصمِ وطن باشد/
 جز حرف مفت و گفتۀ بیجا نیست

بیجاست چشم یاری و همراهی/
 از مجلسی که بِخرد (=خردمند) و دانا نیست

بی حاصل است حاصل آن مجلس/
 کِش (=که او را) عقل پیر و همّت برنا نیست

این خود نه مجلس است خرابات است/
 جز خون مردمش می و صَهبا (=شراب) نیست

افتاده جمله (=همگی) مجلسیان مدهوش/
 یک تن، به جمع، قائم و برپا نیست

این بسته چشم و آن شده نابینا/
 نام و نشان ز مردم بینا نیست

عجز است و ناتوانی و بیحالی/
 یک تن درین میانه توانا نیست

آلوده دامنند و تهی مغزند/
 در این قبیله پاک و مصفّا نیست

مجلس چه خوانی اش که چنین مجلس/
 جز ننگ ما و سُخرۀ دنیا نیست

بازار حیلت است و درین بازار/
 کس جز متاع حیله فروشا نیست

ای توده، چشم برکن ازین مجلس/
 این سمّ قاتل است، مداوا نیست

برخیز و شکوه بس کن و سر بردار/
 جای درنگ و ناله و غوغا نیست

هنگام انقلاب و مجازات است/
گاه گذشت و رحم و مدارا نیست...»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فریدون تولّلی در زمانی که شعر «قوچ» را سرود از حزب توده دفاع می کرد و از هواداران این حزب در شیراز بود و در سال ۱۳۲۶ از هواداری از آن حزب دست کشید و با سرودن شعری که سه بیت آن را در زیر می خوانید، کناره گیری اش را از این حزب اعلام کرد:
 «المنّة لِله که از این شعبده جستیم/
 جستیم و ز هم رشتۀ تزویر گسستیم
 آن بت که به ما آیۀ تعظیم همی خواند/
 از بتکده کندیم و فکندیم و شکستیم
آن وسوسه دیدیم و از آن حلقه بریدیم/
 آن سفسطه خواندیم و از آن دمدمه رستیم...»