شیخ احمد بهار از شاعران معروف خراسان بود که به زبان فارسی و لهجۀ مشهدی شعر می سرود. او از بنیانگذاران «انجمن ادبی خراسان» بود که از بهترین محافل ادبی ایران بود و شاعران و ادیبانی چون ملک الشّعرای بهار (پسرعموی شیخ احمد)، ایرج میرزا و استاد فروزانفر در آن شرکت داشتند.
در
شعرهایی که به لهجۀ مشهدی می سرود، «داش غُلُم»
تخلّص می کرد. از جملۀ آنهاست بیت زیر:
«داش غُلُم گفته که زنهای وطن رو نگیرن
مثل آبی که به یک جو مِمَنه، بونگیرن»
احمد بهار ۱۷ ساله بود که انقلاب مشروطه به پیروزی رسید. او از مجاهدان پرشور صدر مشروطه بود و در پیدایش و ادامۀ فعالیت حزب دموکرات خراسان نقش داشت. این حزب با سیاستهای روس و انگلیس در ایران، سرسختانه، مبارزه می کرد. شیخ احمد بهار، به همین جرم سالهایی از عمرش را در زندان و تبعید به سربرد.
او در سال ۱۲۹۶ شمسی روزنامۀ «نوبهار» را انتشارداد و از طریق آن به افشای نقش استعماری روس و انگلیس پرداخت. سرمقاله های روزنامۀ «بهار» با عنوان «کُرزُن چه می گوید؟» در افشای قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله، نخست وزیر وقت، با انگلیس نقشی مؤثر داشت و در تهییج افکار عمومی مردم خراسان علیه این قرارداد ننگین بسیار کارساز بود، به طوری که انگلیسی ها از قوام السّلطنه، حاکم خراسان، خواستند که روزنامه اش را توقیف کند و خود او را به زندان بیندازد.
شیخ احمد پس از یک ماه و نیم حبس به تهران و سپس به خارج از ایران تبعیدشد. بهار چندسالی را در شهرهای قفقار و عثمانی، ازجمله در استانبول، در غربت و تنگدستی گذراند. او در تبعید نیز دست از سرودن و نگارش اشعار و مقالات سیاسی برنداشت و سرانجام نیز به رغم مخالفت انگلیسیها در زمستانی سرد، از راه قفقاز به ایران برگشت و در تهران اقامت گزید.
بازگشت او همزمان بود با روی کارآمدن رضاخان سردارسپه و زمزمۀ تغییر سلطنت و برقراری جمهوری. او و ملک الشّعرای بهار و میرزاده عشقی و چندتن دیگر از آزادیخواهان، علیه تغییر قانون اساسی، که آن را پیش درآمد دیکتاتوری می دانستند، به مبارزه پرداختند. اینان شعرها و مقالاتشان را در روزنامۀ «قرن بیستم» میرزادۀ عشقی انتشار می دادند.
در اردیبهشت ۱۳۳۰ که دکتر محمد مصدق به نخست وزیری رسید، شیخ احمد بهار را به سِمَت رئیس کل دفتر نخست وزیر منصوب کرد که نشانۀ کمال اعتماد مصدق نسبت به وی بود.
شیخ احمد بهار در ۱۴ بهمن ۱۳۳۶ شمسی، بر اثر بیماری قلبی در ۶۸ سالگی درگذشت و در «ابن بابویه» در کنار مزار شهیدان ۳۰ تیر۱۳۳۱ به خاک سپرده شد.
شیخ احمد بهار از کوشندگان راه آزادی زنان بود. شعر زیر، که به لهجۀ مشهدی است، از شعرهای او در این زمینه است:
«داش غُلُم گفته که زنهای وطن رو نگیرن
مثل آبی که به یک جو مِمَنه، بونگیرن»
احمد بهار ۱۷ ساله بود که انقلاب مشروطه به پیروزی رسید. او از مجاهدان پرشور صدر مشروطه بود و در پیدایش و ادامۀ فعالیت حزب دموکرات خراسان نقش داشت. این حزب با سیاستهای روس و انگلیس در ایران، سرسختانه، مبارزه می کرد. شیخ احمد بهار، به همین جرم سالهایی از عمرش را در زندان و تبعید به سربرد.
او در سال ۱۲۹۶ شمسی روزنامۀ «نوبهار» را انتشارداد و از طریق آن به افشای نقش استعماری روس و انگلیس پرداخت. سرمقاله های روزنامۀ «بهار» با عنوان «کُرزُن چه می گوید؟» در افشای قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله، نخست وزیر وقت، با انگلیس نقشی مؤثر داشت و در تهییج افکار عمومی مردم خراسان علیه این قرارداد ننگین بسیار کارساز بود، به طوری که انگلیسی ها از قوام السّلطنه، حاکم خراسان، خواستند که روزنامه اش را توقیف کند و خود او را به زندان بیندازد.
شیخ احمد پس از یک ماه و نیم حبس به تهران و سپس به خارج از ایران تبعیدشد. بهار چندسالی را در شهرهای قفقار و عثمانی، ازجمله در استانبول، در غربت و تنگدستی گذراند. او در تبعید نیز دست از سرودن و نگارش اشعار و مقالات سیاسی برنداشت و سرانجام نیز به رغم مخالفت انگلیسیها در زمستانی سرد، از راه قفقاز به ایران برگشت و در تهران اقامت گزید.
بازگشت او همزمان بود با روی کارآمدن رضاخان سردارسپه و زمزمۀ تغییر سلطنت و برقراری جمهوری. او و ملک الشّعرای بهار و میرزاده عشقی و چندتن دیگر از آزادیخواهان، علیه تغییر قانون اساسی، که آن را پیش درآمد دیکتاتوری می دانستند، به مبارزه پرداختند. اینان شعرها و مقالاتشان را در روزنامۀ «قرن بیستم» میرزادۀ عشقی انتشار می دادند.
در اردیبهشت ۱۳۳۰ که دکتر محمد مصدق به نخست وزیری رسید، شیخ احمد بهار را به سِمَت رئیس کل دفتر نخست وزیر منصوب کرد که نشانۀ کمال اعتماد مصدق نسبت به وی بود.
شیخ احمد بهار در ۱۴ بهمن ۱۳۳۶ شمسی، بر اثر بیماری قلبی در ۶۸ سالگی درگذشت و در «ابن بابویه» در کنار مزار شهیدان ۳۰ تیر۱۳۳۱ به خاک سپرده شد.
شیخ احمد بهار از کوشندگان راه آزادی زنان بود. شعر زیر، که به لهجۀ مشهدی است، از شعرهای او در این زمینه است:
«کوشش برای آزادی و تأمین حقوق زنان»
ای
روزا[1] هرجا مُرُم [2] صحبت مایِه[3] خَلَه جان[4]
ریش مَردا [5] به خدا مینِ[6] حَنایَه[7] خَلَه جان
داش غُلُم واز[8] به مین روزنَمَه هایَه[9] خَلَه جان
روزنَمَش[10] واز ای روزا[11] وقف زنایَه[12] خَلَه جان
نِمِفَهمُم [13] دیگه واز ای چه کُلایَه[14] خَلَه جان
یَرَگی[15] حُقَّه دَم از صحبت و از کار مِزِنه[16]
روزنَمَش از همه جا حرف و گپ مارْ مِزِنه[17]
حرفِ مارِه[18] به سر کوچه و بازار مِزِنه
حرف قحطه که مِیَه[19] اسم زَنارْ[20] جارْ مِزِنه؟
نِمدِنُم[21] هوش و حواسش به کجایَه خَلَه جان
ای بهار حرف و گپش بی سر و بی پایَه خَلَه
عمّه زینب مِگه[22] ای دشمن ماهایَه خَلَه
دشمنیش از همی حرفاش، همه، پیدایَه[23] خَلَه
حُسنِ خوبی شَه[24] که ای یَکّه و تنهایَه خَلَه
به خدا ای یَرَگه خیلی بِلایه[25] خَلَه جان
رو به بالا مِرِه[26] واز طالع و اقبال زَنا
خَلَه جان خوب مِخَنَه[27] واز ای روزا فالِ زَنا
خوب مُجُنبِه[28] خَلَه جان گوش و دم و یالِ زنا
همه کار دست زنایَه، همه چیز مال زَنا
کار عالم، همگی، دست زنایَه خَلَه جان
ما زَنا در کف هر سُفله اسیریم چرا؟
تابع شهوت هر مرد شریریم چرا؟
روز و شب دستخوش آه و نفیریم چرا؟
در جوانی همه افتاده و پیریم چرا؟
عیش ما بی خبرا عین عزایَه خَلَه جان
تا بِکِی دستخوش سُخره و بیغاره[29] شویم
کاش از این زندگیِ پر ستم آواره شویم
که چنین گفته که ما این همه بیچاره شویم
بهتر این است که چندی ز پی چاره شویم
قسمت ما تو مِگی ظلم و جفایَه خَلَه جان؟
کاشکی از یک افقی طالع ما سر بِزِنه[30]
به دل سُخته [31] ما سوزن و نیشتر بِزِنه
به سر مردای[32] بد، گلّه[33] و خنجر بِزِنه
شو اگه شوی مویه، ای خَلَه پرپر بِزِنه
درد مور[34] مرگ همی کوفتی[35] دوایَه خَلَه جان
کار شوم[36] هر شو[37] و روز، پوشت حموم[38] چار بُجُلَه[39]
شو و روز هوش و حواسش پی ساز و دُهُلَه
کی به فکر مو و ای چارتا بچۀ [40] مثل گلَه[41]
مختصر، ای پسرۀ بی سر و پا خیلی خُلَه
دشمن جون مو و ای بچه هایَه خَلَه جان
هفته هفته خَلَه، یک جو[42] نونِ قاقُم[43] نِمِدَه[44]
یک ریزۀ [45] کُنده[46] بِرِی[47] زیر اُجاقُم نِمِدَه
مِرِه تنها مِخوابَه [48] را[49] به اتاقُم نِمِدَه
شو و روز جیز مِزِنُم[50]، کوفتی طِلاقُم نِمِدَه
همی کارا به کجای حکم خدایَه خَلَه جان؟
پسرۀ هرزه به دنبال خُلی[51] رِفتَه مِگن
رفته تیرون و شَگرد [52] هُتُلی[53] رِفتَه مِگن
مثل خانا خَلَه، کوفتی، فُکُلی رِفتَه مِگن
رنگ تارش خَلَه جان زرد و گلی رِفتَه مِگن
نِمدِنُم[54] واز دل او پیش کیایَه[55] خَلَه جان
کَفَن مرگ به ما بهتر از این رخت بود
تختۀ غُسل[56] بسی بهتر از این تخت بود
شوی بد، آفت جان زن بدبخت بود
از چنین مهلکه جان بردن زن سخت بود
بخت ما بیچَرَه ها[57] خیلی سیایَه[58] خَلَه جان
اُف بر این طالع و اقبال، خدایا مددی
آه از این شوهر و این حال، خدایا مددی
تا کی از قافله دنبال، خدایا مددی
حقِّ زنها شده پامال، خدایا مددی
به زَنا[59] تا به کی این ظلم روایَه[60] خَلَه جان؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها:
[1]این روزها [2] می روم [3] صحبت ما هست [4] خاله جان [5] مردها [6] میان [7] حنا است [8] دوباره [9] روزنامه ها است [10] روزنامه اش [11] باز این روزها [12] زن ها است [13] نمی فهمم [14] این چه کلاهی است، این چه حقه ای است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[15] یارو، طرف مربوطه [16] می زند [17] حرف ما را می زند، صحبت ما را می کند [18] حرف ما را [19] می آید [20] زن ها را [21] نمی دانم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[22] می گوید [23] از همین حرف های اش پیداست. [24] از خوبی آن است که .... (البته حسن در مکالمه مزبور زائد است و عوام از بی اطلاعی می گویند و می نویسند) [25] بلا است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[26] می رود [27] می خواند [28] می جنبد
[29] سرزنش، طعنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[30] سر بزند [31] سوخته [32] مردهای [33] گلوله [34] درد مرا [35] کسی که به بیماری کوفت (سیفلیس) مبتلاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[36] شوهرم [37] شب [38] پشت حمام [39] چهار قاب (قاب بازی) [40] چهار تا بچه [41] مانند گل است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[42] به اندازه یک جو [43] نان روغنی که برای صبحانه و چای عصر صرف می شود [44] نمی دهد [45] یک ریزه، یک خورده، یک کمی [46] هیزم [47] برای [48] می خوابد [49] راه، اجازه ورود [50] التماس و درخواست می کنم [51] سبک مغزی و حماقت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[52] شاگرد [53] اتولی، شوفر، کسی که اتومبیل دارد. [54] نمی دانم [55] پیش چه کسانی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[56] مراد تخت غَسّال خانه است [57] بیچاره ها [58] سیاه است
[59] به زنها [60] روا هست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(فصلنامۀ «وکیل مدافع»، ارگان داخلی «کانون وکلای دادگستری خراسان»، سال نخست، شمارۀ دوم، پاییز 1390)
ریش مَردا [5] به خدا مینِ[6] حَنایَه[7] خَلَه جان
داش غُلُم واز[8] به مین روزنَمَه هایَه[9] خَلَه جان
روزنَمَش[10] واز ای روزا[11] وقف زنایَه[12] خَلَه جان
نِمِفَهمُم [13] دیگه واز ای چه کُلایَه[14] خَلَه جان
یَرَگی[15] حُقَّه دَم از صحبت و از کار مِزِنه[16]
روزنَمَش از همه جا حرف و گپ مارْ مِزِنه[17]
حرفِ مارِه[18] به سر کوچه و بازار مِزِنه
حرف قحطه که مِیَه[19] اسم زَنارْ[20] جارْ مِزِنه؟
نِمدِنُم[21] هوش و حواسش به کجایَه خَلَه جان
ای بهار حرف و گپش بی سر و بی پایَه خَلَه
عمّه زینب مِگه[22] ای دشمن ماهایَه خَلَه
دشمنیش از همی حرفاش، همه، پیدایَه[23] خَلَه
حُسنِ خوبی شَه[24] که ای یَکّه و تنهایَه خَلَه
به خدا ای یَرَگه خیلی بِلایه[25] خَلَه جان
رو به بالا مِرِه[26] واز طالع و اقبال زَنا
خَلَه جان خوب مِخَنَه[27] واز ای روزا فالِ زَنا
خوب مُجُنبِه[28] خَلَه جان گوش و دم و یالِ زنا
همه کار دست زنایَه، همه چیز مال زَنا
کار عالم، همگی، دست زنایَه خَلَه جان
ما زَنا در کف هر سُفله اسیریم چرا؟
تابع شهوت هر مرد شریریم چرا؟
روز و شب دستخوش آه و نفیریم چرا؟
در جوانی همه افتاده و پیریم چرا؟
عیش ما بی خبرا عین عزایَه خَلَه جان
تا بِکِی دستخوش سُخره و بیغاره[29] شویم
کاش از این زندگیِ پر ستم آواره شویم
که چنین گفته که ما این همه بیچاره شویم
بهتر این است که چندی ز پی چاره شویم
قسمت ما تو مِگی ظلم و جفایَه خَلَه جان؟
کاشکی از یک افقی طالع ما سر بِزِنه[30]
به دل سُخته [31] ما سوزن و نیشتر بِزِنه
به سر مردای[32] بد، گلّه[33] و خنجر بِزِنه
شو اگه شوی مویه، ای خَلَه پرپر بِزِنه
درد مور[34] مرگ همی کوفتی[35] دوایَه خَلَه جان
کار شوم[36] هر شو[37] و روز، پوشت حموم[38] چار بُجُلَه[39]
شو و روز هوش و حواسش پی ساز و دُهُلَه
کی به فکر مو و ای چارتا بچۀ [40] مثل گلَه[41]
مختصر، ای پسرۀ بی سر و پا خیلی خُلَه
دشمن جون مو و ای بچه هایَه خَلَه جان
هفته هفته خَلَه، یک جو[42] نونِ قاقُم[43] نِمِدَه[44]
یک ریزۀ [45] کُنده[46] بِرِی[47] زیر اُجاقُم نِمِدَه
مِرِه تنها مِخوابَه [48] را[49] به اتاقُم نِمِدَه
شو و روز جیز مِزِنُم[50]، کوفتی طِلاقُم نِمِدَه
همی کارا به کجای حکم خدایَه خَلَه جان؟
پسرۀ هرزه به دنبال خُلی[51] رِفتَه مِگن
رفته تیرون و شَگرد [52] هُتُلی[53] رِفتَه مِگن
مثل خانا خَلَه، کوفتی، فُکُلی رِفتَه مِگن
رنگ تارش خَلَه جان زرد و گلی رِفتَه مِگن
نِمدِنُم[54] واز دل او پیش کیایَه[55] خَلَه جان
کَفَن مرگ به ما بهتر از این رخت بود
تختۀ غُسل[56] بسی بهتر از این تخت بود
شوی بد، آفت جان زن بدبخت بود
از چنین مهلکه جان بردن زن سخت بود
بخت ما بیچَرَه ها[57] خیلی سیایَه[58] خَلَه جان
اُف بر این طالع و اقبال، خدایا مددی
آه از این شوهر و این حال، خدایا مددی
تا کی از قافله دنبال، خدایا مددی
حقِّ زنها شده پامال، خدایا مددی
به زَنا[59] تا به کی این ظلم روایَه[60] خَلَه جان؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها:
[1]این روزها [2] می روم [3] صحبت ما هست [4] خاله جان [5] مردها [6] میان [7] حنا است [8] دوباره [9] روزنامه ها است [10] روزنامه اش [11] باز این روزها [12] زن ها است [13] نمی فهمم [14] این چه کلاهی است، این چه حقه ای است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[15] یارو، طرف مربوطه [16] می زند [17] حرف ما را می زند، صحبت ما را می کند [18] حرف ما را [19] می آید [20] زن ها را [21] نمی دانم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[22] می گوید [23] از همین حرف های اش پیداست. [24] از خوبی آن است که .... (البته حسن در مکالمه مزبور زائد است و عوام از بی اطلاعی می گویند و می نویسند) [25] بلا است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[26] می رود [27] می خواند [28] می جنبد
[29] سرزنش، طعنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[30] سر بزند [31] سوخته [32] مردهای [33] گلوله [34] درد مرا [35] کسی که به بیماری کوفت (سیفلیس) مبتلاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[36] شوهرم [37] شب [38] پشت حمام [39] چهار قاب (قاب بازی) [40] چهار تا بچه [41] مانند گل است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[42] به اندازه یک جو [43] نان روغنی که برای صبحانه و چای عصر صرف می شود [44] نمی دهد [45] یک ریزه، یک خورده، یک کمی [46] هیزم [47] برای [48] می خوابد [49] راه، اجازه ورود [50] التماس و درخواست می کنم [51] سبک مغزی و حماقت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[52] شاگرد [53] اتولی، شوفر، کسی که اتومبیل دارد. [54] نمی دانم [55] پیش چه کسانی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[56] مراد تخت غَسّال خانه است [57] بیچاره ها [58] سیاه است
[59] به زنها [60] روا هست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(فصلنامۀ «وکیل مدافع»، ارگان داخلی «کانون وکلای دادگستری خراسان»، سال نخست، شمارۀ دوم، پاییز 1390)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر