در شهادت سعید سلطانپور
خانهام
دریاچهی کوچکیست
که صدای موج موج آبی پرندگانش
ستارهساز طاقها و رواقهاست.
از زخمهایت
آفتابی روشن کن!
در عصر دلتنگی بابونهها
و قناریهایت را بگو
تا از اصالت آب و نسیم و ستاره
پنجرهیی بگشایند.
ای ساعتهای
پنج!
تلخیِ خشکیدهی صدایتان را
با عطر آبی سپیدارها تازه کنید.
این اقیانوس دستها
صدای قلب تو را
تا دور دستها میبرد.
تلخیِ خشکیدهی صدایتان را
با عطر آبی سپیدارها تازه کنید.
این اقیانوس دستها
صدای قلب تو را
تا دور دستها میبرد.
در شوق سبک روزهایت
تاب میخورم
ای سفر کرده
در غمناکی پاییز و باد و خاطره!
بر زلالی جعد آشفتهی موهایت
ـ که خون پیروزمند سالهای ما
بر آن نگارینه شده است ـ
بوسه میزنم.
تاب میخورم
ای سفر کرده
در غمناکی پاییز و باد و خاطره!
بر زلالی جعد آشفتهی موهایت
ـ که خون پیروزمند سالهای ما
بر آن نگارینه شده است ـ
بوسه میزنم.
پرتو کلامت
صداقت آینه را ویران میکند
افسانهها
در پیچ و خم راه
عزلت گرفتهاند
وقتی در دهلیز اسطورهها
گام میزنی.
با تو میسرایم
با تو
«تا رنگی دیگر
بر این زمانه زنم»...
صداقت آینه را ویران میکند
افسانهها
در پیچ و خم راه
عزلت گرفتهاند
وقتی در دهلیز اسطورهها
گام میزنی.
با تو میسرایم
با تو
«تا رنگی دیگر
بر این زمانه زنم»...
م .
وحيدي ( م . صبح )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر