۱۳۹۷ آبان ۹, چهارشنبه

محمد اقبال: آن لوبیاى سحرآمیز... در رثاى دکتر زرى اصفهانى



در سوگ دکتر زرى اصفهانى چه می‌توان کرد جز انتشار نوشته‌هایش؟.
پزشک، شاعر، نویسنده، نقاش و هنرمندى که سالیان با رژیم ددمنش حاکم بر میهنمان مبارزه کرده بود، با علم پزشکی‌اش، با نوشته‌هایش، شعرهایش و نقاشی‌های ساده و زیبایش و با دکلمه‌هایش.
ساده و بی‌آلایش بود... و بی‌تکلف، در نوشته‌هایش خیلى دنبال رعایت شئونات مرسوم نبود. در برخى نقاط با یکدیگر اختلاف‌نظر داشتیم اما این هرگز رابطه بینمان را - که در دوران اخیر متأسفانه به دیدار حضورى نیانجامید - خدشه‌دار نکرد.
با نام اصلى «زرى ایزدی»، دکتر فهیمه (که نام فهیمه را از نام مجاهد شهید فهیمه تحصیلى یک هم‌دوره دانشگاهش گرفته بود) شمشیر بُرائى بود که وقتى پاى مقاومت و مجاهدین و به‌طور خاص رهبر مقاومت پیش می‌آمد یک‌تنه می‌تاخت و کسى جلودارش نبود.
انبوه نوشته‌هایش شاهد این مدعا است و او را بیان می‌کند. از همین رو قصد ندارم از زرى اصفهانى بنویسم. تنها می‌خواهم یک یادداشت وى به خودم را براى اولین بار منتشر کنم، یادداشتى که نشان می‌دهد دکتر نازنین ما چگونه همچون شمعى می‌سوخت و چقدر عاشق مجاهدین بود. یک روز، چندى پیش، دست‌ به‌قلم برده بود، وقتى دیدم، نتوانستم از تجلیل خوددارى کنم و یک پیام خصوصى دادم و تشکر کردم. آنچه در زیر می‌آید پاسخ اوست که من در آرشیو مسنجر فیس‌بوک دارم:
با سلام.
من کار مهمی نکرده‌ام. جایی تشخیص می‌دهم که دیگر جای سکوت نیست. آنچه بیش از همه خشم و نفرت مرا برمی‌انگیزد دروغ است. دزدیدن رنج دیگران و از آن خود کردن است. استثمار است. آن بی‌همه‌چیزها می‌خواهند تمام عرق ریختن‌ها تمام خونین‌ومالین شدن‌ها تمام (آنچه را) که ما ذره‌ذره ساختیم، خاک‌خوردیم، خون خوردیم، ده‌به‌ده و شهر به شهر و بیابان به بیابان زخمی شدیم، زمین خوردیم، و به بدرقه یارانمان به گورستان رفتیم، و گیاهی را سبز کردیم. یک گیاه مثل آن لوبیای سحرآمیز. و آن را دشت به دشت بردیم و با خون‌دل و اشک و عرق خود آبش دادیم را یک مرتبه از جا بکنند. یک مرتبه به زمین اش بیندازند و با پوتین‌هایشان له و نابودش کنند.
ما نمی‌گذاریم. ما آن گیاه را می‌خواهیم همچنان حفظش کنیم و برای رفتن به آسمان آزادی و رفاه ملتی که دوستش داریم همان گود نشیننان و شوش نشینان، این گیاه را سبز و شاداب نگاه‌داریم و وجینش کنیم و زیبایی‌هایش را نشان دهیم.
آن‌کس که بفهمد زیبایی چیست و هنر چیست و عشق چیست و ادبیات چیست نگران و دلواپس این گیاه است و اگر نیست یعنی بقول نام کتاب کامو (اوت سایدر است) بیرون از دنیاست. بیرون از این رویاست. بیرون از این دایره عشق است.
برای من هر مجاهدی چون عطر گلابی است تقطیرشده، هزاران هزار گل پرپرزده در تمام طول راه. این عطر باید که منتشر شود و فضای میهن ما را پرکند. کار ما حفظ آن لوبیای سحرآمیز است. و هرکجا که دیو به آن نزدیک شود البته حمله می‌کنیم. وسیعا حمله می‌کنیم.
من قدرت کلمات را دارم و حس زیبایی‌شناسی و قدرت رنگ‌ها را. این ابزار جنگ من است ولی من راحتشان نمی‌گذارم. مجاهدین تک‌به‌تک ارزش‌های تاریخی ما هستند. چون واحه‌ای در میان بیابان. در برابر ابتدال هنر در برابر ابتذال خرافات در برابر همه رذالت‌ها و انسان کشی‌ها و کودک کشی‌ها و هوای آلوده. یک نقطه تنفس وجود دارد. یک روزنه گرچه کوچک، که باید حفظ شود، که باید فراخ‌تر شود، که باید مردم را به آن امیدوار کرد، که باید آن را شناساند و (از) ارزش‌هایش گفت. نه شعارگونه، به‌طور واقعی. و این کار من به‌عنوان یک نویسنده و یک شاعر است.
کار آسانی نیست. درگیر می‌شوم. فحش می‌خورم بیمار می‌شوم. بی‌خواب می‌شوم و مجبورم دارو بخورم. نومید می‌شوم. به سوگ فرو می‌روم. و کنترل سلول‌های مغزیم که مرتب پرو خالی می‌شوند از دستم بیرون می‌رود. ولی آن لوبیای سحرآمیز وجود دارد و دارد می‌روید و بالا می‌رود و دیو آنجا نشسته است. و جنگ ادامه می‌یابد. شاید هم که برای فتح قله اورست همگی در نزدیکی قله از پا درآئیم، اما کوهنوردان دیگری پشت سرمان هستند. راه را باید رفت. و چیزی هم برای از دست رفتن نمانده است.
هر بار آن گیاه معجزه‌آسا را به نفر پشت سرخود می‌سپاریم و عبور می‌کنیم. راه ما این بوده است. خدا حفظ‌تان کند. ذهنی آرام و بی تشویش و صبور و قلمی فاخر و زیبا برایتان آرزو میکنم.

۱۳۹۷ آبان ۸, سه‌شنبه

یزدان حاج‌حمزه:‌ سرانجام سقوط «قدرت خرید» حقوق‌بگیران


گرانی در ایران کنونی بیداد می‌کند. قیمت مایحتاج عمومی بی‌وقفه بالا می‌رود. این پدیده فقر‌افزا را بیش از همه کارگران معلمان وسایرحقوق‌بگیران که دستمزد و حقوق آن‌ها از ابتدای سال ۹۷ تاکنون افزایش نیافته هرروزه لمس می‌کنند.
اخیراً بخش کارگری ارگان حکومتی «شورای عالی کار» که ظاهراً سعی می‌کند حداقل دستمزد کارگران را متناسب با رقم حداقل هزینه سبد خانواده کارگری (با میانگین جمعیتی ۳.۳ نفر) تغییر دهد، به این ارزیابی رسیده که از ابتدای سال ۹۷ تا شهریورماه همین سال رقم هزینه تهیه اقلام این سبد از ماهی ۲ میلیون و۳۰۰ هزار تومان به بیش از۵ میلیون تومان رسیده و با این حساب قدرت خرید حداقل دستمزد ماهانه حدود یک ونیم میلیون تومانی که شورای مذکور برای سال ۹۷ تعیین کرده طی این مدت به کمترازنصف رسیده است. سوای این، منابع رسمی داخلی و خارجی نیز از افزایش سرسام‌آور نرخ تورم در ایران خبرمی‌دهند. به گزارش خبرگزاری تسنیم رئیس مرکز آمار ایران روز۳ آبان ۹۷ در مورد تورم نقطه‌به‌نقطه ایران اعلام کرده نرخ افزایش قیمت‌ها درمهرماه ۹۷ نسبت به مهرماه ۹۶ نزدیک به ۳۳ درصد بالا رفته همین منبع در مورد نرخ افزایش قیمت مواد خوراکی که قوت لایموت حقوق‌بگیران را تشکیل می‌دهد اعلام کرده این رقم ۴۷ درصد جهش داشته است. صندوق بین‌المللی پول طی گزارشی جدیدی که در مورد اقتصاد ایران منتشر کرده اعلام نموده که « انتظارمی رود میزان تورم در اقتصاد ایران در سال ۲۰۱۸ به ۲۹.۶ درصد برسد و رشد اقتصادی ایران طی این سال منفی شود و۱.۵ درصد نسبت به سال قبل کاهش یابد. این منبع اقتصادی بین‌المللی پیش‌بینی کرده که اقتصاد ایران در سال ۲۰۱۹ با رکود تورمی شدیدتری دست‌به‌گریبان شود و طی این سال تورم ایران به رقم ۳۴.۱ درصد برسد و نرخ رشد اقتصادی به رقم منفی ۳.۶ درصد برسد .
این نکته را نیز درمنورد وضعیت جهش قیمت‌ها در ایران باید یاد آورشد که به گزارش بانک جهانی سرعت افزایش قیمت‌ها در ایران حتی پیش از موج تورمی شدید اخیر ۵ برابر میانگین جهانی آن بوده است، بانک جهانی در این مورد اعلام کرده طی سال‌های۲۰۰۰  نا ۲۰۱۶ شاخص قیمت سبدی از کالاهای مشخص در ایران ۱۲.۵ برابر شده حال‌آنکه به گزارش همین منبع میانگین شاخص قیمت همین کالاها طی همین مدت در جهان ۲.۵ برابر شده ه یعنی کالا در ایران با آهنگی ۵ برابرسریعترازمیانگین جهانی گران می شود .(خبرگزاری تسنیم ۷ دسامبر۲۰۱۷ ).
تحمیل فقر،پاسخ رژیم به حقوق‌بگیران تهی‌دست 
باوجود گواهی مراجع اقتصادی در مورد تداوم بحران، روحانی شیاد رئیس قوه مجریه رژیم ولایت‌فقیه از لاف‌زنی و دادن وعده‌های توخالی‌اش دست برنمی‌دارد .او روز۵ آبان در مجلس رژیم بار دیگر وعده عبور کوتاه‌مدت از این وضعیت فاجعه‌بار را داد وازتریبون مجلس وقیحانه اعلام کرد «آن‌هایی که می‌گویند ابرتورم داریم یا اقتصاد را نمی‌فهمند یا دروغ می‌گویند. ما ازتورم یک‌رقمی عبور کردیم ولی قطعاً می‌توانیم تورم را تک‌رقمی کنیم این روند صعودی تورم ادامه نخواهد داشت»
این ادعا در شرایطی مطرح می‌شود که رژیم دست از شرارت‌هایی که باعث بازگشت تحریم‌های آمریکا شده برنمی‌دارد و در این شرایط هیچ سرمایه‌گذار داخلی و خارجی نمی‌تواند ریسک سرمایه‌گذاری ثابت و مولد را در ایران بپذیرد. در این شرایط دولت شیاد روحانی راه‌حلی برای عبور از این بحران و مقابله با فقیر‌سازی جامعه ایران ندارد ونشان نمی‌دهد. پیش‌ از این او با اعلام «امید درمانی» به‌طور تلویحی اعتراف کرده بود که برای خروج از بحران راه‌حل ندارد و با وعده وعید باید به مردم امید کاذب داد. معنای عملی«امید درمانی» روحانی بدون ارائه راه خروج از بحران، آنستکه او به سیاست فریب برای تحمیل فقر به مردم محروم و تهی‌دست ایران روی آورده ودرعمل می‌خواهد فقر را به این مردم بقبولاند و آن‌ها را وادار کند که با حذف یا کاهش مواد ضروری غذایی از سفره خانواده خود، فقر غذایی را نیز به‌پذیرند .این سودای خام قوه مجریه و تمامیت رژیم است. 

واکنش محرومان تهی‌دست به سیاست تحمیل فقر
اما تداوم واستمرار حرکتهای اعتراضی بیکاران و جامعه حقوق‌بگیران ایران پس از قیام‌های دی‌ماه ۹۶ ، گویای آن است که رژیم ایران با جامعه‌ای مستعد شورش و انقلاب روبروست. سوای میلیون‌ها جوان بیکار که راهی جز درگیری با رژیمی که مسبب زندگی وخامت‌بار آن‌هاست، ندارند، برخوردهای اعتراضی جامعه حقوق‌بگیران محروم ایران به‌خصوص معلمان و کارگران آگاه نیز گویای آنستکه این اقشار محروم به نیت شومی که رژیم برای تحمیل فقر به آن‌ها در پیش‌گرفته پی برده‌اند، نمی‌خواهند به آن تن بدهند وازاین روی به سمت مقابله‌ای سرنوشت‌ساز با این رژیم می‌روند
راه عبورازبحران 
پدیده شوم فقر آفرینی اقتصاد کنونی ایران ریشه در ساختار سیاسی رژیم دارد. برآیند نظم سیاسی ولایت‌فقیه است. به‌این‌علت برخی از کارشناسان اقتصادی داخلی نیز به این نتیجه رسیده‌اند که بحران اقتصادی ایران راه‌حل اقتصادی ندارد و جز با سقوط رژیم نمی‌توان از آن عبور کرد. (نگاه کنید به مقاله محسن رنانی عضوهیات علمی گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان زیر عنوان « شورش پابرهنگان » که در آن به این نتیجه رسیده که تنها راه پیش رو تغییر نظام سیاسی و اجتماعی کشوراست . آدینه، ۴ آبان ماه ۱۳۹۷ =۲۶اکتبر۲۰۱۸)



۱۳۹۷ آبان ۷, دوشنبه

رحمان کریمی: تا به کجا می‌خواهید ملت عاصی را دست‌به‌سر کنید؟

منظر سیاسی – اجتماعی امروز ایران تار و مبهم نیست، هرچند از حیث روان‌شناختی اجتماعی به دلیل ادوار طولانی استبداد و سرکوب، گره‌گاه‌ها و پیچیدگی‌های خاص و مزاحم خود را داراست که نباید در ارزیابی‌ها و بررسی‌های علمی آنان را نادیده گرفت.
هر ناظر بی‌طرف خارجی که به ایران نگاه کند، رژیم فاشیستی فاسد حاکم را در بن‌بست محتوم می‌بیند و ملتی که سرنگونی این رژیم را منتظر است و انتظار خود را به اشکال مختلف مثل اعتراض، اعتصاب تا قیام نشان داده و می‌دهد . 
اگر گیجی، سردرگمی و ندانم‌کاری هست؛ متأسفانه از حوزه‌های خود ایرانیان است که یک عیب بزرگ و زیان‌آور ملی هم دارد . کسی که در امری فاقد اعتقاد و اطمینان ذهنی هست اگر صمیمی باشد و ریگی در کفش او نباشد، باید برود به دنبال اطمینان یافتن و نه اینکه به کمک فضای مجازی، ذهنیت پریشان خود را به دیگران منتقل کند. اگر کند بیانگر این هست که به‌شدت خودخواه، خودپسند، جاه‌طلب و نام گستر است. مردم ستمدیده و طغیانگر ایران با خیل زیادی از این «نوابغ » روبرو هستند. حالا خائنان، دلالان و جیره‌خواران داخل و خارج کشور را هم به آن جمعیت پریشان‌گوی، جمع بزنید و ببینید که واقعاً کار بر دلسوزان مبارز تا چه حد مشکل می‌شود.
در نظر بگیرید آب خروشان سنگینی به راه افتاده است و هر دسته‌ای می‌کوشد که جهت حرکت آب را به سمت مطلوب و منظور خود سوق دهد. دقیقاً این وضعی ست که انواع گروه‌ها و محفل‌ها برای ایران بپا خاسته، ایجاد کرده‌اند. دم از سرنگونی می‌زنند با خرواری اگر و مگر و بایدوشاید که درنهایت جز سردرگمی چیزی دستگیر خواننده و شنونده نمی‌شود. به‌عنوان‌مثال یکی که واقعاً هم دردمند جسمی و هم روحی ست تا مرحله شورش خلق هم می‌آید اما هشدار می‌دهد که نباید انقلاب شود زیرا انقلاب زیان‌بخش است !!!. توجه ندارد یا نمی‌خواهد داشته باشد که شورش خود شکلی از انقلاب است. این‌گونه آدم‌ها و محفل‌ها از انقلاب خمینی سوار، چنان سخت گزیده و رمیده شده‌اند که دیگر هر گردی را گردوی پوک می‌بینند. آقاجان! صدا و تصویر را ول کن. چند ایامی به تأمل در خانه به زیج اندیشه بنشین تا اول تکلیفت با خودت روشن شود و بعد بیا برای ملتی که بهتر از من و تو می‌دانند چه کنند، تعیین تکلیف بفرما.
تکرار می‌کنم که امروزه واقعاً کار مجاهدان خلق و مبارزان راستین راه آزادی به‌شدت سخت است و پشت و شانه‌های ستبر استوار می‌خواهد و بس. ایمان و اعتقاد و عزم قاطع خلل‌ناپذیر عمل می‌خواهد و بس و نه خطابه‌های غرای بلیغ فردگرایانه. در رژیم پیشین به تاریخ پیوسته در همین خارج کشور اولاً احزاب و سازمان‌ها و محفل‌ها و مدعی‌ها تا بدین حد نبوده، اینترنت هم نبوده که هر بچه از مکتب گریخته‌ای بتواند با آن عرض‌اندام کند. کنفدراسیون دانشجویان با همه تضاد و تناقض‌ها و اختلاف روش‌های مبارزاتی، در مفهوم و تجلی کلی، خود وزنه متشکل و واحدی بود در برابر رژیم حاکم بر ایران. روشنفکران بدین گونه که امروز می‌بینیم، وانداده بودند بلکه تشخص و اعتبار خود را در وزن مبارزه با رژیم می‌دیدند. ایران دردمند امروز در مفارقت با روشنفکران به سرمی برد. در داخل کشور که آتش بیداد از هر سو شعله‌ور‌است، روشنفکران، هنرمندان و صاحبان قلم ( که قدیمی‌هایشان مخلص را می‌شناسند و من نیز آنان را) در کجای صحنه می‌توان پیدایشان کرد؟ متأسفانه اکثریت آنان در حاشیه و در تأمین زندگی شخصی، برای خودشان خوش‌دست وپایی می‌زنند. باز توجه کنید که کار مبارزان چقدر مشکل‌تر می‌شود. این روشنفکران‌اند که باید بستر ذهنی تحول را هموار و مردم را به اراده و تصمیم رهنما شوند که موجب تسهیل کار مجاهدان و مبارزان و امر سرنگونی هم خواهد شد. وای بر آن روشنفکری که نان‌وآبش را به سکوت یا سازش از قِبَل سیستم استبدادی حاکم تأمین کند و ملت به‌جان‌آمده خود را دردهان خونین گرگ‌ها رها نماید، وای بر چنین روشنفکری .
چنین است که این قلم می‌گوید مردم جلوتر از روشنفکران‌اند . مردم با شمار دردها، محرومیت‌ها و صدها تضییقات زندگی و روال اجتماعی با حقایق آشنا می‌شوند و این آشنایی خواه‌ناخواه بدین آگاهی ختم می‌گردد که جرثومه جنایتکار و فاسد و دغل‌کار حاکم، تحت هیچ شرایط سیاسی نمی‌تواند پاسخگوی حداقل خواسته‌ها و نیازهای آنان باشد؛ مگر آنکه در تمامیتش ساقط شود. اعتصاب اصناف و اقشار جامعه از کارگران گرفته تا کامیون داران تا معلمان و بازاریان به دلالت و عینیت، گواه این امر ناگزیر است. بالاخره خلق محروم به مدد نیروی پیشتازش امر سرنگونی را به انجام خواهد رساند.



۱۳۹۷ آبان ۵, شنبه

ابراهیم مازندرانی: سرنوشت مشابه بازار و بازاریان در نظام ولایت‌فقیه با دریاچه ارومیه



هنوز چهار ماه از اعتصاب سراسری بازاریان و اصناف در تیرماه نگذشته بود که دومین اعتصاب آن‌ها ایران را فراگرفت و لرزه بر اندام پوسیده رژیم ولایت‌فقیه انداخت.
در اعتصاب اول که در حدود ۱۱ روز به طول انجامید بازاریان و کسبه و اصناف در شهرهای بزرگ و کوچک ایران دست به اعتراض و اعتصاب زده و از گرانی سرسام‌آور، مخصوصاً مواد اولیه و صعود شتابان قیمت ارز و رکود اقتصادی به فغان آمده بودند...
ناتوانی مردم در خرید کالا و کاهش قدرت خرید جامعه باعث شده بود که بازار فروش نداشته و کسب‌وکار راکد شود. این رکود تا آنجا پیش رفته بود که بازاریان مجبور بودند به‌طور فزاینده مغازه‌های خود را با اعلام ورشکستگی اجاره بدهند و خود به دست‌فروشی برای تأمین حداقل معیشت خانواده خود پناه ببرند و در همین زمینه هم به‌طور روزمره درگیر سرکوب رژیم و زیر فشار نیروهای انتظامی هستند.
در فاصله دو اعتصاب بازاریان هیچ اقدامی از طرف ایادی رژیم و مقامات دولت آخوند روحانی برای جلوگیری از فاجعه اقتصادی صورت نگرفت، بلکه برعکس از یکسو ارزش ریال و تومان به‌طور مستمر سقوط کرد و از سوی دیگر دلارهای ۴۲۰۰ تومانی که می‌توانست تکانی به افزایش واردات بدهد، در چاه ویل نظام ولایت‌فقیه گم شد. به روایت آخوند روحانی، حدود ۹ میلیارد دلار، و به روایت خامنه‌ای ضد بشر ۱۸ میلیارد دلار در فاصله همین چند ماه مفقود شد و آنچه برجای ماند و نصیب جامعه شد افزایش سرسام‌آور قیمت دلار، گرانی وتو رم و بالاخره کاهش قدرت خرید مردم و رکود بازار بود.
- به‌خوبی می‌بینیم که وضعیت فاجعه‌بار اقتصادی بازار چیزی شبیه دریاچه ارومیه است که به‌تدریج خشک‌شده است. توان اقتصادی بازار هم افت می‌کند و فرجامی جز فروپاشی، قفل‌شدگی و ایست اقتصادی ندارد. بازار در دوران گذشته یک قدرت اقتصادی بود که مرکز توزیع کالاهای داخلی و مرکز عمده‌فروشی و بنکداری و مرکز صادرات و واردات بود. در دوران رژیم ولایت‌فقیه ابتدا قدرت واردات و صادرات را از دست داد، سپس عمده‌فروشان و بنکداران به کسبه جزء و خرده‌فروشان تبدیل شدند و حالا دارند اعلام ورشکستگی کرده، مغازه‌های خود را اجاره می‌دهند، به دست‌فروشی روی می‌آورند و چشم‌اندازی هم برای آینده خود در این نظام ندارند جز سرنوشت دریاچه ارومیه و دیگر دریاچه‌ها و تالاب‌های ایران نمی بینند.
اعتصاب دوم بازاریان و اصناف و کسبه در چنین شرایطی صورت گرفت و بازاریان در اعتصاب پنج‌روزه خود نشان دادند که مسیر فلج شدگی اقتصادی و ساقط شدن از حیات اقتصادی را طی می‌کنند، مهیج چشم‌اندازی برای خود، در این نظام دزد و غارتگر نمی‌بینند بدین‌جهت به‌طور روزافزون بر نفرت آن‌ها از نظام ولایت‌فقیه افزوده می‌شود و راه خود را در شعارهای سیاسی علیه نظام و برای تغییر نظام جستجو می‌کنند شعارهایی مانند سوریه را رها کن فکری به حال ماکن، مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر اصل ولایت‌فقیه، ..... 
دومین اعتصاب بازاریان و کسبه و اصناف درسراسرکشور نشان داد که تهدیدهای سرکوبگرانه رژیم علیه بازاریان، تهدید به دستگیری و گرفتن جواز کسب آن‌ها، تهدید به بستن مغازه‌های آن‌ها..نه‌تنها مانع تداوم اعتراض و اعتصاب آن‌ها نشده است، بلکه دستگیری نمایندگان و افراد بازاری و به زندان انداختن و زیر شکنجه بردن، آن‌ها را بیشتر به خشم آورده و آن‌ها را در ادامه مبارزه‌شان جدی‌تر و قاطع‌تر کرده است. چراکه آن‌ها می‌بینند رژیم ولایت‌فقیه در سراشیب سرنگونی و فروپاشی دست‌وپا میزند و همان‌طور که توان حل مسائل اقتصادی را ندارد، قدرت سرکوب ومهارکردن خیزش‌ها و قیام‌های اجتماعی را هم ندارد. 
درزمینهٔ تداوم قیام بازاریان و اصناف و کسبه یک عامل مهم و اساسی نقش داشته است و آن اعتصابات و اعتراضات و تحصن‌ها و خیزش‌های سایر اقشار و طبقات اجتماعی بوده است. ازجمله: 
۱-سومین اعتصاب رانندگان کامیون که به مدت متجاوز از سه هفته سراسر ایران را فراگرفت و در ۳۱۰ شهر بزرگ و کوچک ایران گسترش یافت. این اعتصاب‌ها به‌شدت سازمان‌یافته و دارای خواست مشترک بود و رژیم را به‌زانو درآورد. فشارهای سرکوبگرانه و تهدیدها برای متوقف کردن آن‌ها به‌جایی نرسید. دستگیری بسیاری از آنان و متهم کردن آن‌ها به قطاع‌الطریق و تهدید آن‌ها به اعدام، مسئله‌ای از رژیم حل نکرد و قیام رانندگان کامیون‌ها ادامه یافت. تا آنجا که رژیم مجبور شد در برابر این قیام سازمان‌یافته عقب‌نشینی کند و به برخی از خواست‌های آن‌ها جواب مثبت دهد. بااین‌وجود رانندگان قانع نشدند و مشروط کردند به اینکه ببینند در عمل رژیم چه می‌کند و چگونه به خواست‌های آن‌ها اقدام می‌کند. 
در پیوند با این اعتصاب رانندگان بود که رانندگان مینی‌بوس‌ها و رانندگان تاکسی و حتی لنج داران جنوب هم به اعتراض روی آوردند و همبستگی خود را با رانندگان کامیون اعلام کردند. 
۲-اعتصاب معلمین که با اعلام قبلی به مدت دو روز به‌طور سراسری گسترش‌یافته و همبستگی خود را با رانندگان کامیون‌ها اعلام کردند . این اعتصاب هم بسیار سازمان‌یافته است چراکه معلمین سال‌ها تجربه مبارزه و اعتراض و اعتصاب دارند و جایگاه مهم و انگیزاننده‌ای در جامعه ایران دارند. به دنبال اعتصاب آن‌ها دانش آموزان مدارس نیز در حمایت از معلمین خود در مدارس دست به اعتصاب زدند. این نوع جدیدی از گسترش و عمق گیری قیام مردم ایران به شمار می‌رود. 
۳-بازنشستگان نیز با اعلام قبلی اقدام به تظاهرات و اعتراض دسته‌جمعی و سراسری کردند و قدرت‌نمایی خوبی از خود نشان دادند و همبستگی ملی و مردمی خود را در برابر رژیم به نمایش گذاشتند. 
این اعتصابات و اعتراضات سراسری رژیم را به در انظار مردم به ضعف می‌کشاند و بقیه اقشار اجتماعی را به حرکت و اعتراض فرامی‌خواند . 
۴-سازمان‌یافتگی این حرکات اعتراضی باعث شده است که از یک‌سو مقاومت قیام‌کنندگان در برابر سرکوب بالا برود و از سوی دیگر به قیام مردم تداوم بخشد، تا آنجا که علیرغم دستگیری‌ها و ضرباتی که رژیم سرکوبگر و جنایتکار به قیام میزند ولی آمادگی جمعی و پشتیبانی و همبستگی و همیاری عمومی تلاش‌های سرکوبگرانه رژیم را به شکست می‌کشاند و گسترش قیام‌ها را تضمین کند . 
۵- بدین‌جهت بازاریان و دیگر اقشار و طبقات اجتماعی که در نظام ولایت‌فقیه راهی برای بقاء و حیات اجتماعی و اقتصادی خود نمی‌یابند استراتژی سرنگونی رژیم را در پیش می‌گیرند و با شعار مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر اصل ولایت‌فقیه، می‌جنگیم؛ می‌میریم - ایران را پس می‌گیریم، مصمم به تغییر نظام و سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه می‌شوند . در این زمینه همه این اقشار و طبقات اجتماعی همبسته و متحد هستند.

«مرغ سحر ناله سرکن»!




«مرغ سحر ناله سرکن»!
سراینده این ترانه که پس از اجرایش در دلها نشست و بر زبانها جاری شد، ملک الشعرای بهار بود.
اما وقتی در سال ۱۳۰۶ اجرا شد نام سرایندۀ آن را پنهان داشتند. زیرا این ترانه، «ترانه یی است که استاد بهار برای مخالفت با رضاشاه سروده است» (۱). 
«بهار» در هنگام اجرای این ترانه «اگر چه مغضوب دستگاه بود، هنوز نمایندگی مجلس را برعهده داشت... به روایت نیّر سینا، یک ماه پس از ضبط "مرغ سحر" با صدای ملوک ضَرّابی، شهربانی رضاشاهی جلوِ توزیع آن را گرفت» (۲).
«در هفتم تیر ۱۳۰۶، روزنامۀ طنزآمیز "ناهید" جشنی به مناسبت آغاز هفتمین سال انتشار خود برپاکرد و "تصنیف در ماهور"، "یادگار جشن آغاز هفتمین سال ناهید"، "اثر طبع یکی از اساتید سخن" در آن جشن اجرا شد و متنش را پیوست اولین شمارۀ سال هفتم کردند. محل اجرا هم "باغ سهم الدّوله" بوده است»(۳)

 

***
(سری اوّل)
«مرغ سحر ناله سر کن/ داغ مرا تازه‌تر کن
زآه شرربار این قفس را/ 
بر شکن و زیروزبر کن
بلبل پربسته ز کنج قفس درآ/ نغمۀ آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصۀ این خاک توده را/ پرشرر کن.
ظلم ظالم، جور صیّاد/ آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت/ شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل به بار است/ ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است.
شعله فکن در قفس ای آه آتشین/
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه/ ای تازه گل از این/ بیشتر کن
بیشتر کن/ بیشتر کن.
مرغ بیدل/ شرح هجران/ مختصر، مختصر کن.
(سری دوّم)
عمر حقیقت به سرشد/ عهد و وفا پی سپر شد
نالۀ عشّاق/ ناز معشوق/ هر دو دروغ و بی‌اثر شد.
راستی و مهر و محبّت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پیِ (=به خاطر) دزدی، وطن و دین بهانه شد/
دیده تر شد
جور مالک/ ظلم ظالم/ زارع از غم گشته بی‌تاب.

***

«شادروان [یزدان بخش] قهرمان، از قول [پدر زنش] مرحوم بهار می‌گفت: "تصنیف مرغ سحر را ساخته بودم و در آن قسمت از آهنگ که می‌گویم "شام تاریک ما را سحر کن"، ابتدا گفته بودم: "شام من، شام من را سحر کن". یک‌شب شنیدم رهگذری به شام من، شام ما می‌گوید: "شام تاریک ما را سحر کن" و من دیدم چه کلمۀ مناسبی را همین مرد رهگذر که میزان سوادش هم معلوم نیست، انتخاب کرده، درحالی‌که من توجه نداشته‌ام و شعر را، به همین شکل اصلاح کردم» (۴).
این نکته هم گفتنی است که «سالی پس از نخستین اجرای "مرغ سحر" [ملک الشّعرای بهار] به زندانی افتاد که آغاز یک دورۀ رنج آمیز پنج‌ساله بود» (۵).
(تارنمای رسمی ملک الشعرای بهار، «دربارۀ ترانۀ "مرغ سحر"، نوشتۀ دکتر ناصرالدین پروین. این یادداشت، نخست در مجلۀ «بخارا» به چاپ رسیده است).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱ ـ «قصۀ شمع»، خاطرات هنری اسماعیل نوّاب صفا، تهران، نشر البرز، ۱۳۷۷، ص۳۴۱.
۲ ـ «ضبط موسیقی در ایران»، ساسان سپنتا، اصفهان، نشر «نیما»، ۱۳۶۶.
۳ ـ «نمایش به مناسبت تجدید سال ناهید»، «ناهید»، شماره ۱، سال ۷، تیر۱۳۰۶.
۴ ـ «قصۀ شمع»، نوّاب صفا، ص۷۷.
۵ ـ «یادگار زندان»، دیوان ملک الشعرای بهار، چاپ ملک زاده، جلددوم، صفحۀ ۶۵.

۱۳۹۷ آبان ۳, پنجشنبه

مهرداد هرسینی: راه‌ کار اروپا - نجات‌بخش یا طناب دار

با نزدیک شدن موعد تحریم‌های ثانویه از سوی ایالات‌متحده علیه دستگاه مالی، بیمه، کشتی‌رانی و صادرات نفت و پتروشیمی رژیم آخوندی، اکنون دل‌شوره عجیبی در میان متولیان و کارگزاران حکومتی پدیدار شده است.
گذشته از هارت‌وپورت‌های هفته‌ای از سوی ولی‌فقیه زهر خورده که صرفاً مصرف داخلی و برای روحیه دادن به نیروهای زهوار دررفته سپاه، بسیج و اطلاعات رژیم دارند، باید به بی‌انگیزگی، بی‌روحیگی، وارفتگی و «عاقبت‌اندیشی» بخش بزرگی از روسا، مدیران حکومتی و حتی در سطح وزرا در دولت آخوند روحانی اشاره نمود که تماماً سخن از «بی چادری بی‌بی» درصحنه روزگار رادارند.
بر این منطق ریزش نیروها، فرار آقازاده‌ها و خانواده‌های گزمگان خامنه‌ای به خارج و یا انتشار ابعاد اختلاس و دزدی میلیاردها دلار از سرمایه‌های مردم محرم و انتقال آن‌ها به بانک‌های خارج کشور، به‌یقین مکمل همان پازل بحران عمیق در درون رژیم آخوندی می‌باشند.
این وضعیت، به‌ویژه رشد نارضایتی‌های عمومی و خیزش مردم به‌جان‌آمده در شهرهای میهن که روزانه خود را در مجموعه بزرگی از اعتراضات و تحصن‌ها به نمایش می‌گذارند، در منطق خود رژیم را نه‌تنها «هاج و واج » نموده، بلکه آخوندها را وادار به دست انداختن به هر خس و خاشاک نموده است.
سیاست روی آوردن ولی‌فقیه به «شرق » و یا آویزان شدن به «طناب پوسیده‌ای » بنام «راه کار اتحادیه » اروپا که این روزها در رسانه‌های حکومتی به‌وفور منتشر می‌شوند، سخن از رازهای پنهان برای سرخ نگه‌داشتن صورت و پنهان نمودن وضعیت بحرانی رژیم رادارند. 
جواد ظریف در تازه‌ترین سخنان خود بی‌محابا تمامی پرده‌ها را کنار زده و می‌گوید: « با توجه به محدودیت زمانی چهارماهه‌ای که ما داریم، ناچار هستیم اف ای تی اف را بپذیریم ». ( خبرگزاری سپاه پاسداران، فارس ۱ آبان ۱۳۹۷)
ترجمان این جملات شکست همان سیاست «عزت» است که تا چندی پیش بخشی از شعارهای توخالی خامنه‌ای را تشکیل می‌داد. قبول عجولانه لایحه مربوط به کنوانسیون پالرمو و به‌تبع آن جمع‌کردن «جنازه‌ای» بنام، اف ای تی اف که تا به امروز به ایجاد شکاف هرچه بیشتر در درون رژیم راه برده، دقیقاً بخشی از خواسته‌های اصلی اتحادیه اروپا به‌عنوان شریک تجاری رژیم می‌باشد. 
همچنین پیش‌شرط دیگری بنام «راه‌اندازی و بازگشایی» دفتر اتحادیه اروپا که آن نیز به موضوع کشمکش‌های باندی تبدیل‌شده است، از دیگر بخش‌های شروط آن «رفیق نیمه‌راه » می‌باشند.
درحالیک آب دهان دولت آخوند روحانی برای هرچه زودتر «آنتنی» نمودن و سرانجام «راه کار» جدید به راه افتاده و وی آن را به‌عنوان ناجی برای «حفظ » دیکتاتوری آخوندی می‌پندارد، باند مقابل که تا به امروز و به فرموده رهبر معظم، همچنان به عربده‌کشی ادامه می‌دهد، بازگشایی چنین دفتری را صرفاً برای «نفوذ و خرابکاری » می‌داند.
اما بسیاری به‌درستی بر این باورند که سکوت ولی‌فقیه زهر خورده در رابطه با چنین مسائل مهم و راهبردی که به‌یقین از «اوجب واجبات» حکومتی است، خود به بهترین بینه برای «سردرگمی» درراس نظام برای «تقابل یا عدم تقابل» با خواسته‌های طرف مقابل است.
در این راستا نگاه باند روحانی به اروپا اساساً «اقتصادی و مالی» بوده و تلاش وی بر این است تا با دورزن تحریم‌های آمریکا، مکانیزمی برای گرفتن «تضمین » برای صادرات نفت و چرخش مالی رژیم از سوی بانک‌های اروپایی به دست آورد. 
بر این منطق نیز تنها آرزوی وی، پیدا کردن «چوب زیر» بغل برای حفظ نظام بوده تا بدین‌سان باند مقابل را مجاب نماید و مجموعه فشارها بر دولت بی «تدبیر» و بی «امید» را کم‌تر کند.
اما نگاه باند مقابل به چنین درخواست‌ها و پیش شرایطی، اساساً نگاهی «امنیتی» است و در پشت هر مراوده تجاری و یا اقتصادی، نخست «درجه و میزان» ضربه‌پذیر بودن کلیت نظام را مدنظر قرارمی‌دهد. 
خامنه‌ای به‌خوبی می‌داند که هدف از باز شدن دفتر اتحادیه اروپا در تهران که منطقاً می‌تواند به‌عنوان «سفارتخانه » نیز عمل نماید، همان «پرداختن به موضوع حقوق بشر» است، امری که به‌یقین پاشنه آشیل دیکتاتوری مذهبی، آن‌هم در شرایط رشد قیام و خیزش‌ها در شهرهای میهن، می‌باشد.
یک کارگزار رژیم این واقعیت را این‌گونه به زبان آورده است: «ما در حالت عادی نیز با اتحادیه اروپا مشکل‌داریم به‌ویژه در موضوع برجام. آن‌ها در حال پیگیری و پیشبرد سیاست‌های خود در تهران هستند و با افتتاح این دفتر در حقیقت ما دست آن‌ها را برای این کار بازتر می‌کنیم... این برای ما ایجاد یک فشار است و ما را در موضع پاسخگویی به سؤالات قرار می‌دهد». ( سایت یورونیوز ۱۵ اکتبر ۲۰۱۸)
به‌هرحال وضعیت برای دیکتاتوری روبه سقوط ولی‌فقیه بسیار بحرانی‌تر آنی است که تصورش می‌رود. ورود رژیم به چنین میدانی، به معنای نزدیک شدن به جام زهر دیگری بنام «حقوق بشر» می‌باشد و عدم قبول به معنای بروز تنگناهای هرچه بیشتر و دوری جستن تنها شریک تجاری رژیم در غرب است. مضافاً بر این خواسته‌ها نیز باید به علائم و فشارهای اتحادیه اروپا به دیکتاتوری خامنه‌ای درزمینهٔ «صدور بنیادگرایی » و جنگ‌های نیابتی در«سوریه» و یا برنامه‌های مخرب «موشکی» اشاره نمود، تا بدین‌سان مجموعه دل هراسی‌های «مقام معظم» روشن‌تر گردند.

۱۳۹۷ مهر ۳۰, دوشنبه

سهیلا دشتی: رژه آزادی



تاریخ را مورخین می نویسند، شرح می دهند و شاید نتیجه گیری بکنند؛ و واقعه ای را مثبت و یا منفی ارزیابی کنند. تاریخ شرح آنچه گذشت است و در همه شاخه‌های علمی و هنری و سیاسی و اجتماعی وجود دارد. تاریخ سینما، تاریخ هنر، موسیقی و قس علیهذا! برخی واقعه نگاری می کنند و خاطرات می نویسند، این کار من نیست. در این مطلب کوتاه سعی کردم که آنچه که خوب به یادم مانده و در حافظه‌ام ثبت شد را بنویسم. بیشتر در مورد خودم است تا کسانی که در این نوشته می‌آید.
کودکان مجاهدین در اوج بحران جنگ خلیج فارس، از عراق به کشورهای اروپائی و آمریکا رسیده بودند. خروج این کودکان از یک طرف از سوی آنان که درد مبارزه نداشتند، مستمسکی شد که سازمان و رهبری را زیر ضرب ببرند و از طرف دیگر باعث حیرت و تعجب مقامات کشورهای اروپائی شده بود که چگونه تمامی کودکان با سلامت کامل به مقصد رسیده بودند و براساس گفته های خودشان تجربه ای بود که سابقه نداشت. اما خوش نشینان عافیت‌طلب، اعضا سازمان بخصوص زنان را زیرسئوال بردند و آنان را به نداشتن عاطفه و علاقه به فرزندان خود متهم کردند، که تا به امروز هم ادامه دارد. اما آنچه که مورد نظر من است تجربه شخصی و دیداری است که از اشرف داشتم.
در مهرماه سال هفتاد آقای مجاهدی که در شهر ما مسئول بود از هواداران دعوت کرد که برای دیدار به عنوان مهمان به اشرف بروند. دوران دانشجوئی بود و از نظر مالی توان زیادی نداشتیم و بالاخره قرعه شانس از طرف خواهران وبرادرم به من افتاد که من بروم. هر کدام مبلغی پول به من دادند که بتوانم بلیط رفت و برگشت را تهیه کنم. از شرح جزئیات سفر می گذرم. شب دیر وقت به اشرف رسیدیم و از درٍ شیر گذشتیم. آسمان آنقدر سخاوتمند بود که نور ستارگان را بر زمین می پاشید. هیچ‌وقت در تمام عمرم این همه ستاره ندیده بودم. سرم را تمام مدت بالا نگاه داشته بودم تا سحر و زیبایی طبیعت را از دست ندهم. هیجان خاصی من را در بر‌گرفته بود. بیش از ده روز در اشرف، شهری که مجاهدین خشت به خشت و آجر به آجر آن را ساخته اند. در میانه کویر. تعداد زیادی از هواداران از کشورهای مختلف آمده بودند و برای ما در ساختمان دانشکده فروغ جاویدان، محلی برای استقرار آماده کرده بودند. مجاهدین با روی گشاده وصورت های شاد و لبخند بر لب از ما استقبال کردند.
فردای آن روز به ما خبر دادند که رژه بزرگی قرار است برگزار شود. به ما گفتند که همه اعضاء سازمان از صدر تا ذیل مشغول آماده سازی کارها برای رژه بزرگ هستند و پرسیدند که اگر مایل باشیم ما را هم برای کمک بفرستند. تقریبا همه اعلام آمادگی کردند، حتی مادران سالخورده ای که با ما بودند. برای هرکس کاری بود. بعد از خوردن صبحانه، گروه گروه با ماشینهایی ما را به محل های مختلف می‌بردند. از آرامگاه مروارید تا خیابانهای اشرف، از کارهای رنگ آمیزی تا آماده سازی پرچم ها و آرمها. دو یا سه روزی که قبل از رژه آنجا بودیم، دیدم که کار جمعی یعنی چه، خستگی مفهوم دیگری داشت و شوق بیدار شدن و ادامه کار. به اطراف نگاه می کردم انگار که واقعا افق عمودی بود. دید زیادی به خارج از محوطه‌ای که در آن بودیم نداشتیم. خاصیت کویر است مسطح، بدون هیچ پستی وبلندی. در کمترین فاصله ای انگار که زمین به آسمان گره می خورد. اما شبها شکوهی غریب داشت. آسمان و ستارگان پرنور. 
من برای کمک به رنگ آمیزی پرچمها به ساختمانی برده شدم. مطمئن نیستم کدام لشکر بود، ولی به محض ورود، خواهر مسئول قلم مو و ظرف رنگی را به من داد و گفت روی پارچه کار کرده‌ای؟
ـ نه هیچوقت !
ـ یاد می گیری. بدون هیچ شک و تریدی گفت، و ادامه داد اگر موردی بود می توانی سئوال کنی.
چقدر خودمانی حرف می زند، انگار که قبلا همدیگر را می شناختیم. پارچه مخمل قهوه ای رنگی را روی میز باز کرد که حاشیه های زرد طلائی داشتند. درست وسط پرچم یک طرح، فکر می کنم با گچ خیاطی کشیده شده بود؛ و اضافه کرد حالا می توانی شروع کنی. گفتم: آخر این پارچه مخمل است و خواب دارد. اگر برخلاف خواب پارچه رنگ بزنم خراب می شود. پس نکته اصلی را می دانی گفت و رفت. من هم شروع کردم به رنگ زدن. درست یادم نمی آید که چند پرچم را رنگ زدم. دیگر چشمهایم خسته شده بودند و به او که همیشه آنجا حاضر بود گفتم دیگر نمی توانم، رنگها را با هم قاطی می‌بینم، می‌ترسم خراب شود. گفت: خیلی خوب میگم شما را به مقرتون برسونن. خیلی ممنون. خدا حافظی گرمی با من کرد و من رفتم.

رژه انجام شد. با نظمی بی نظیر. خبرنگاران زیادی از سراسر جهان آنجا بودند. قدرت ارتش آزادیبخش ملی ایران و نظم رژه، چشمها را خیره کرده بود. نسیمی می وزید و یگان‌های مختلف از جلو جایگاه ویژه به رژه می‌گذشتند. زیبائی خاص و خیره کننده ای داشت. من هم در بین پرچم‌های یگانهای رژه به دنبال پرچمهایی بودم که خودم رنگ کرده بودم. احساس عجیبی داشتم گویی منهم جزء کوچکی از این خیل بودم. انگار که این رژه، رژه من هم بود. خبر رژه در ایران نیز پیچیده بود و رژیم را در وحشت بیشتری فرو‌برده بود. آنان که تصور کرده بودند از عملیات فروغ جاویدان مجاهدین از بین رفته‌اند برای چندمین بار خجالت زده شده‌بودند.
برای من که نظامی نبودم و تفاوت بین تانک و نفربر را نمی‌دانستم( هنوز هم نمی دانم)، هیچکدام از سلاح ها را هم نمی‌شناختم، بیشتر از همه محصور کار جمعی و نظم‌‌و‌انضباط بی نظیری شدم که رژه داشت. بعد از اتمام رژه به ما گفتند که یکی از لشکرها جشن گرفته اند و شما را هم دعوت کرده اند. اگر خسته نیستید و مایلید می توانید بروید. فکر می‌کنم تقریبا همه پذیرفتند و دوباره سوار برماشینهای بزرگی شدیم و رفتیم. در محوطه آزاد لشکر چراغانی کرده بودند. هوای خوبی بود ومیز وصندلی را عین مهمانی‌های ایران چیده بودند. در آن جمع باصفاویکدل دلتنگی برای ایران مفهموم کمتری داشت. با هر آهنگی که نواخته می‌شد، همه دم می‌گرفتند و دسته جمعی آهنگ را می‌خواندند. مثل اینکه اینها نبودند که تا چند ساعت قبل رژه سنگینی داشته‌اند شاد و سرحال. خستگی غائب بود و آنچه حاضر بود شادی و سرزندگی بود. در دل می گفتم چه روزی بشود آن روزکه اینان پایشان به ایران برسد.
ولی بیشترین حیرت و شگفتی من روز بعد از رژه بود. به ما گفتند که در سالن غذاخوری دانشکده فروغ جاویدان پدر و مادرانی که کودکان خود را به خارج فرستاده‌اند برای دیدار ما می‌آیند. تا اگر کودکی را می‌شناسیم؛ از سلامت و حال کودک به پدر و یا مادرش و یا هر دو خبر بدهیم. من چند تن از این کودکان را از نزدیک می‌شناختم. دچار التهاب زیادی شده بودم. اگر پدر و مادر از حال فرزند خود از من بپرسند، چه جوابی بدهم. اینکه حالشان خوب است را می‌دانستم، ولی نمی دانستم آنها چه می خواهند بدانند. برای یک مادر بوی فرزندش، قد کشیدنش، راه رفتنش، غذا خوردنش، قهر وناز کردنش، حرف زدنش مهم است. آخر فقط حالشان خوب است که کافی نیست. نمی دانستم که دلهره خود را باید با آنها در میان بگذارم یا نه!
از روزی که طاهره نقدی، اولین مجاهدی را که دیده و شناخته بودم، اعتماد بی اندازه ای در من ایجاد شده بود که هنوز هم وجود دارد. چیزی نبود و نیست که نتوانم راجع به آن با مجاهدین صحبت کنم . ولی این بار تفاوت می‌کرد. این جا مجاهدی بود که شیره جانش را داده بود. غریزی‌ترین علاقه‌اش را از خود دور کرده‌بود. در ذهن من نمی‌گنجید که با این مسئله روبرو شوم. مجاهدین خودشان از واژه ابتلاء استفاده می‌کنند و هنوز هم فکر می‌کنم بالاتر از این مرزی نباشد. یعنی نوعی از خود گذشتگی که تاریخ از آن یاد خواهد‌کرد. (البته درسوئد شنیده بودم که در زمان جنگ بین فنلاند و شوروی سابق ۱۹۴۰- ۱۹۳۹ که به جنگ زمستان فنلاند مشهور است، مردم فنلاند بیش از هفتاد هزار کودک خود را فقط با اسمی بر گردن کودک، سوار بر قطار کرده و به کشورهای دیگر اسکاندیناوی و به‌خصوص به سوئد فرستادند. هنوز هم کسانی هستند که هیچ‌وقت نفهمیده‌اند که بر سر پدر و مادرشان چه آمده است.)
در گوشه ای از سالن غذاخوری نشسته بودم و منتظر بودم. سالن شلوغ شد و مادران و پدران رسیدند. سرو صدا زیاد بود. جمله ای شنیدم که من را میخکوب کرد و این جمله را نه یکبار بلکه بارها وبارها شنیدم. "مادر فرزند من که اسمش ..... این جاست." 
مادر فرزند من !!!! ناگهان اسم یکی از کودکانی را که می شناختم شنیدم. مادر..... این جاست؟ این کودک پیش من نبود ولی خانواده اش را می شناختم. خشک شده بودم. پاهایم قدرت کشیدن تنم را نداشت. بلند شدم. روی نوک پا ایستادم تا صاحب صدا را ببنیم. خانمی بود که به نظر کمتر از سی سال می‌آمد. صورت کشیده ای داشت که کاملا آفتاب سوخته بود با چشمانی روشن و شفاف و قدی نسبتا متوسط، روسری‌ای به رنگ سبز روشن صورتش را در بر گرفته بود. از بین جمعیت می‌گذشت و اسم فرزندش را تکرار می‌کرد. با صدائی که از ته گلویم بیرون می‌آمد گفتم من اورا می‌شناسم. به طرف من‌آمد. خودم را معرفی کردم و او هم خودش را معرفی کرد. با هم دست دادیم و او به گرمی من را در آغوش کشید. گفت: یه جا پیدا کنیم و بنشینیم. تقریبا هیچ جا برای نشستن نبود. با هم بیرون رفتیم و در کنار دیوار سالن غذاخوری خود را از هرم گرمای آفتاب پنهان کردیم.
من نمی‌توانستم حرفی بزنم و به او خیره شده‌بودم. انگار فرزندش را می دیدم. کمی بزرگتر! با همان چشم‌های مهربان و شفاف! با حجمی بی نظیر. لبخندی زد و حال او را پرسید. به جای جواب گفتم: چقدر شما با هم شباهت دارید. درست عین این است که دارم با (ا-ر) حرف می زنم. این همه شباهت و حتی حالت حرف زدن. پسرش نزدیک به یازده سال داشت. بی نهایت محجوب و مهربان، تقریبا ساکت. روزهای اول به همه چیز با دقت و کنجکاوی نگاه می کرد. کمتر حرف می زد و در جواب سئوالات با احتیاط، لبخندی بر لب می‌آورد. شعله جنگ بالا گرفته بود و تمامی اخبار رادیو و تلویزیون و روزنامه‌ها مربوط به جنگ بود. خبرهای بسیار کمی از اشرف می‌رسید. ما خود را قانع می‌کردیم که حال همه آنها خوب است. ولی دلهره غریبی ما را لحظه ای آرام نمی‌گذاشت. دوست نداشتیم که بچه‌ها اخبار را دنبال کنند. آخر نمی دانستیم که در دل بیگناه آنها و در سرشان چه می گذرد. جنگ تمام شد. و نفسی به راحتی کشیدم. خبرهائی از اشرف رسید که حال بچه ها خوب است.
و حالا من در مقابل مادری ایستاده‌ام که می‌خواهد بداند فرزندش در کدام خانواده است. فقط برایش همین کافی بود. به او گفتم کمی قد کشیده و خیلی مهربان است. اما سئوال خودم راحتم نمی گذاشت. با احتیاط پرسیدم. شما چی خودتان خوب هستید؟ خنده ای کرد و ادامه داد. بهتر است به خواهرت تو خطاب کنی این طور که سئوال می کنی خیلی رسمی می‌شود. گفتم ببخشید! اصلا لازم نیست معذرت خواهی بکنی. آره خوبم. درست است که دلتنگ می،شوم، درست است دوست‌داشتم هر روز و هر لحظه در کنارم باشد. ولی من راهی را انتخاب کردم که مفهوم خود، و خواسته،های فردی در برابر نیاز خلق و مردم بی‌رنگ می‌شود. من شاید در آغاز می‌دانستم که دلتنگ می‌شوم ولی این دلتنگی چگونه است را نمی‌دانستم. حالا حال مادرانی که از فرزندان خود بی خبر هستند را بهتر می‌دانم. خوب می‌دانم که سخت است. اگر سخت نبود اسمش مبارزه نبود، آن هم با شقی ترین دیکتاتوری قرن! دیکتاتوری که مذهب را دستاویز تمامی زشتی‌ها و سبعیت خود کرده است.
هر کلمه این زن مجاهد، این مادر جوان، نشان از تصمیمی آگاهانه و بی بازگشت بود. 
با خودم گفتم این رژه آزادی مردم ایران است. مجاهدانی که تاریخ خود را می،نویسند و نمی،گذارند سرنوشتشان در دست دیگری باشد. انقلاب مشروطیت شکست خورد و انقلاب سال ۵۷ به یغما برده شد؛ ولی این بار این انقلاب نگهبان دارد. 
سال بعد شورای ملی مقاومت مریم رجوی را به عنوان رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت برای دوران انتقال معرفی کرد. با شکوهی که رژه سال قبل از آن دیده بودم؛ شادی زاید الوصفی وجودم را در بر‌گرفت. لنگر این مقاومت به دست فرمانده توانائی است. در همین حالت بود که صدای آن مادر دوباره در گوشم پچید که گفت: به پسرم بگو که هر چقدر هم قد کشیده باشی او را بغل می‌کنم و به هوا می‌اندازم و دوباره در بغل می گیرم.

۱۳۹۷ مهر ۲۸, شنبه

«ای امیرکبیر، به فریاد من برس»!




بخشی از موعظه آیت‌الله سید محمد طباطبایی، از رهبران انقلاب مشروطه، درباره امیرکبیر و خُفیه نویس او در تبریز:
«... آقا سیّد احمد، پسرعمو، وقتی‌که در عَتَبات بود، نقل کرد از امیرنظام اتابک مرحوم (=امیرکبیر)، که خدایش رحمت کند، حیف آن اسم و لقب که به دیگران داده‌اند، این‌ها کفش پای او حساب نمی‌شوند.
باری سیّد عموزاده در سامره منزلش در بنده‌منزل بود، تعریف می‌کرد که یکی از آقازاده‌های تبریز در خیال مسافرت به وطن خویش بود، پول برای مخارج سفر نداشت. آمد نزد من پول معتدبه از من قرض کرد و رفت.
بعد از مدتی که دیدم پول را نفرستاد، رفتم تبریز، آنچه کردم پول وصول نشد. به مُسامحه و مَماطله می‌گذرانید. آخرش به انکار کشید. 
خداوندا چه بکنم، به کی درد دل خود را اظهار نمایم؛ با امام‌جمعه که نمی‌شود طرف شد؛ عدلیه و مَحکمه و حاکمی که به او اظهار و تظلّم کنم، نیست.
دوستی داشتم رفتم نزد او، مطلب را به او گفته از او استمداد خواستم. گفت: می‌روی در فلان مکان و سه مرتبه به آواز بلند می‌گویی: "ای امیرکبیر، ای اتابک اعظم، به فریاد من برس. 
من گفتم: این امری است محال. امیرکبیر در تهران و من در تبریز. "دست من کوتاه و خرما بر نَخیل (=درخت خرما)"، وانگهی طرف شدن منِ غریب، باکسی که امروز رئیس این شهر است، خارج از عقل است. 
دوست من گفت: "من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم"، جز این راه، راهی برای وصول طلب خود نداری. 
لاعلاج و ناچار روزی به آن محل رفته، دیدم تَلی در آنجا واقع است و شخص آجیل‌فروشی طَبَق آجیل خود را آنجا گذارده و خود محض رفع خستگی آنجا خوابیده است. 
چون او را در خواب پنداشته سه مرتبه به آواز بلند گفتم: "ای امیرکبیر، ای اتابک اعظم، به فریاد من برس و طلب مرا از این آقا ... وصول کن". 
اسم آقای مدیون (=بدهکار) را هم بردم. 
... دو سه‌نفری آنجا جمع شدند. محض این‌که کسی بر حال من مطلع نشود و نگوید این سید دیوانه است، برخاسته به منزل خویش مراجعت نمودم.
بعد از مدتی، یعنی به‌قدری که چاپار تبریز برود به تهران و مراجعت کند، یک روز، آقا (=شخص بدهکار) فرستاد عقب من. 
رفتم نزد او، به التماس و اصرار گفت: "نصف پول تو را نقد می‌دهم و نصف دیگر را شش ماه دیگر می‌دهم". 
گفتم: من حرفی ندارم ولی من نمی‌توانم شش ماه در تبریز بمانم باید بروم تهران. 
گفت: حوالۀ تاجر می‌دهم به فُرجه (=مهلت) شش‌ماهه، که در تهران بپردازند. 
قبول کرده نصف پول را نقد و نصف دیگر را حوالۀ تهران گرفته، به‌طرف تهران حرکت کردم. 
روزی در کوچه‌ای از کوچه‌های تهران گردش می‌کردم، کوکبۀ (=سواران جلودار) امیر نمودار شد. محض تماشای امیر گوشه‌ای ایستاده. امیر اتابک رسید. سلامی کردم. جواب شنیدم. فرمود: آقا سید احمد شما هستید؟ عرض کردم: بلی!
فرمود: چرا راضی شدی که نصف پول را شش ماه دیگر بگیری؟ می‌بایست تمام را نقد بگیری. 
گفتم: من از این پول مأیوس بودم. 
فرمود: بعدازآن که مرا به فریادرسی طلب کردی و صدا زدی البته به فریادت می‌رسیدم، دیگر یأس و حِرمان (=ناامیدی) چه بوده"؟
خیلی تعجّب کردم و اظهار تشکّر و دعاگویی نمودم. 
فرمود: تعجّب و تشکّری ندارد. تکلیف من دادرسی و رسیدگی به عرایض و اِعانتِ (=یاری‌کردن) مظلومین است. من به تکلیف خود عمل نمودم، بر کسی منّتی ندارم.
باری، حال و تفصیل خود را به یکی از دوستان خویش، که اسمش میر هاشم آقا بود، گفتم. 
جواب داد: در آن‌وقتی که فریاد کردی "ای امیر، به فریاد من برس" و مقصود خود را گفتی، کسی آنجا بود یا نه؟ 
گفتم: یک نفر طَبق* دارِ آجیل‌فروش بود. در آنجا خوابیده بود. 
گفت: همان آجیل‌فروش، خُفیه نویس و راپورت نویس امیر بوده و حالِ بیچارگی تو را اطلاع داده است به امیر. این است معنی راپورت نویسی...»
(«تاریخ بیداری ایرانیان»، ناظم الاسلام کرمانی، جلد دوم، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۱، ص۴۵۱).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* طَبَق: ظرف چوبی گرد و مسطّح

۱۳۹۷ مهر ۲۶, پنجشنبه

مهرداد هرسینی: پاسخ بی‌شرمانه «گدای سامره» به مردم به‌جان‌آمده!



با نگاهی به روند روبه رشد اعتراضات اقشار مختلف جامعه طی چند هفته گذشته به‌ویژه کامیون داران و رانندگان، بازاریان و کسبه و همچنین معلمان شریف و دردمند به‌خوبی می‌توان به ابعاد انزجار و تنفر ملی علیه کلیت نطام آخوندی پی برد.
این روند درحالی‌که است که دیکتاتوری ولی‌فقیه در اوج آمادگی اطلاعاتی، پلیسی و امنیتی خاصی قرارداد. تبدیل پاسداران ریشو و زمخت به « لباس شخصی‌های ریش تراشیده » و گسیل گله های مزدوران بسیجی ضد مردمی، ارگان های اطلاعاتی موازی به همراه برگزاری انواع و اقسام مانورهای ضد شورش و عصیان، تماما بینه‌ای بر شرایط بحرانی رژیم و آماده به یراق بودن یک دیکتاتور خون‌ریز برای سرکوب خونین جامعه می‌باشند.
در سایه چنین بگیروببندها و شیوه‌ای سرکوبگرانه و به‌موازات دستگیری، تهدید به اعدام، اخراج از محیط‌های کاری و پرونده‌سازی و کشاندن متحصنین به دادگاه‌های بلخ حکومتی، اکنون جامعه جوشان ما بی‌هراس و بدون هرگونه ترس از وحشی‌گری‌های گزمگان ولی‌فقیه دست به اعتصاب، خیزش و طغیان می‌زند. 
اعتصاب شش‌هفته‌ای از سوی کامیون داران که در ۳۱ استان کشور به ثبت رسیده، تحصن و اعصاب گسترده بازاریان و کسبه متعهد که رژیم آن‌ها را همواره بخشی از تیول خود تلقی می‌کرد و در آخرین نمونه اعتصابات گسترده معلمان و اهل علم و دانش در چنین صحنه‌ای برگزار می‌شوند و مبین واقعیتی بنام دوران « سرنگونی» و پایان کار ملایان را به اثبات می‌رسانند.
در چنین میدانی است که مطالبات به‌حق مردم هرروز رادیکال‌تر و هرروز ابعاد اجتماعی بیشتری به خود می‌گیرند. توده‌های به‌جان‌آمده از ظلم، فساد حکومتی، دزدی، فقر، بیکاری، گرانی، تورم و سیاست‌های سرکوبگرانه رژیم، اکنون با نگاه به یکدیگر، از هر فرصت و امکان موجود استفاده کرده و بدین‌سان نظام غارتگر آخوندی را به چالش می‌کشند. 
در بستر این خیزش‌ها و کنش و واکنش‌های اجتماعی نیز باید به کاتالیزوری بنام « کانون‌های شورشی» که استوار بر عنصر « کیفیت» می‌باشند، اشاره نمود تا پازل و سمت و سوی مجموعه اعتراضات و تحصن‌ها علیه نظام آخوندی روشن‌تر گردند.
در این رابطه اخیرا یک سایت دل‌نگران و روحیه باخته رژیم ( سایت نما ۲۱مهر۹۷) بدبختی نظام و چشم‌انداز واقعیتی بنام نیروی برانداز را این‌گونه به تصویر کشیده است: “ این گروهک ( مجاهدین ) پس از غائله ۳۰خرداد ۶۰ تا به همین امروز، سالی، ماهی، هفته‌ای، روزی و ساعتی نیست که برای هدف خود، یعنی براندازی نظام، طرح و نقشه نکشد، اقدام نکند و تیرهای زهر‌آگین خود را به سمت مقام معظم رهبری و ولایت‌فقیه پرتاب نکند».
ترجمان این جملات به معنای برهم خوردن تعادل و سیستم عصبی نظامی است که طی چهار دهه گذشته تمامی فرصت‌های ممکن را سوزاند و تمامی تخم‌مرغ‌های خود را در سبد « سرکوب و ترور» و خاک پاشیدن بر واقعیت‌ها گذاشته است. 
در تازه‌ترین نمونه، رئیس‌جمهور شیاد و دلقک نظام وضعیت بحرانی جامعه و دردهای مردم را این‌گونه به سخره می‌کشد: « یک پزشکی اگر به یک مریضی می‌رسد اگر بگوید خیلی دیر آمدی وضعت خیلی بده دعا کن؛ خوب اینکه تمام دیگه رفت به احتضار. همان مریض اگر دکتر بگه چیزی نیست خیلی از این بیماری داشتن نجات پیدا کردن یک‌کم سخته عبور می‌کنی هیچ نگران نباش من در کنار تو هستم؛ این ۲۰درصد خوب میشه ... امید درمانی درسته. حالا گفتار درمانی خیلی موثر نیست. اما امید درمانی این داره امید به طرف میده میگه تو مشکلی نداری تو زنده هستی مشکلت حل میشه».
به‌واقع هر انسان دردمندی با خواندن این سطور عرق شرم بر پیشانی‌اش می‌نشیند، به‌ویژه زمانی که مسئول اجرایی حکومتی این‌گونه و با چنین واژه‌هایی و رندانه، جامعه و خواست‌های به‌حق مردم برای نان، آب، آزادی، هوای سالم، اقتصاد و رفاه را به « بیمار» لاعلاج تشبیه می کند که نیازمند «امید درمانی » است!
این وضعیت و پاسخ نظام محتضر و روبه سقوطی است که از راس تا ذیل آن غرق در فساد و غارت اموال ملی می باشند. به‌راستی روحانی و دیگر متولیان فاسد و دزد رژیم از درد و رنج مردم چه می‌دانند؟ آنان چه می‌دانند نداشتن دارو و درمان، هزینه بیمارستان، سفره‌های خالی و یخچال‌های کپک‌زده چیست؟ این حاکمان بی‌درد و بی‌عرضه از زندگی در زیر چادر در مناطق زلزله‌زده، از کمبود پروتئین، ویتامین و مواد غذایی برای کودکان و سالمندان، نداشتن هزینه ثبت‌نام مدرسه و دانشگاه، از بحران گرانی و تورم، از استنشاق هوای آلوده و مملو از سموم، از خشک‌سالی‌های گسترده و از حریت بشری چه می‌دانند؟
تا چشم‌باز کرده‌اند، به ناگهان برسر سفره‌ای بنام « انقلاب» و تبعات آن نشسته و از این خوان یغما و اموال ملی به غارت رفته، حساب‌ها و دارایی‌های خود و آقا زاده های دزد و بی مصرف اشان را پر نموده اند. 
راستی تعریف فقر و فلاکت در تبین چنین موجوداتی چیست؟ حاشیه نشینی، کودکان کار، غار، گور و یا لوله خوابی، زنان خیابانی و رشد افسار گسیخته اعتیاد، فروش و حراج کودکان، فروش کلیه، جنین، قرنیه، کبد در سایه ارگان ها و باند های مافیایی رژیم چه معنایی برای آنان دارند؟
اوج وقاحت و دریدگی را صد البته باید در تمسخر رئیس جمهور « گدایان سامره» یافت که بقول معروف « با وجود ثروتی که هرکدام چندخانه و مسافرخانه دارند، تلاش دارند تا از زائران پاکدل درهم و دیناری برای اعاشه و ارتزاق عایله خویش بستانند».


۱۳۹۷ مهر ۲۵, چهارشنبه

عمر فرخی و شعرش، گذار دو یار و دو همسفر بود با رنجها و آزمایشهای سنگین.  برخی شاعراناند که شعرشان را در گهوارهی زمانهی خود تربیت میکنند. راز عشق و راز « منظر کلمات و نگاه فرخی، منظرهی گلخانه و خرام یار و فلان نبود؛ که کشف بود. فرخی کوهکن چنین معدنی بود و از چنین صاحبدلی، رشتههای فن  »اشک و راز لبخند آموخت.   ، گرسنهی عدالت،  گرسنهی آگاهی ، دفتر شعر او چونان انسان گرسنه است؛ گرسنهی نان گرسنهی آزادی. این است جوهر و بافت تربیت شدهی شعر فرخی یزدی. 



    برخی شاعراناند که شعرشان را در گهوارهی زمانهی خود تربیت میکنند. برخی شاعران، مْهری از خود بر دفتر روزگاران میزنند و با آن مهر، اندیشه و آرمانشان را بی زوال و بیشکست، به امواج دریا و نسیم مکرر زمان میسپرند. فرخی یزدی یکی از این نشانهگذاران در گذر روزگاران بود: آن زمان که سر به پای آزادی بنهاد و دامن محبتش را به خون خویش برای آزادی، رنگین نمود.  شمسی در یک خانواده متوسط بهدنیا آمد. شوق شاعری از کودکی به جانش افتاد. ۱۲۶۴ محمد فرخی یزدی در سال فکر میکرد طبع شعرش بهدلیل مطالعه اشعار سعدی است. علوم مقدماتی را در یزد خواند. قدری در مکتبخانه و سالگی درس خواند و فارسی و مقدمات عربی را یاد ۱۶ مدتی هم در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد تحصیل کرد. تا گرفت.  آشنایی با فاصلههای طبقاتی و جامعهیی عقبمانده و تحت سلطه، نگذاشت که فرخی فقط با شعر و ادب، تنهاییاش را سیراب کند .ظلم و ستم دربار و استعمار را دید. کنج عافیت و  شعر بیدرد سرودن را، درمان دردهای مردم و جامعهاش نمیدانست .چشمش به امیدآفرینیهای مشروطیت باز شد و به دفاع از جنبش مشروطه برخاست.   سر بیترس فرخی به شعرهایش هم سرایت کرد. از این رو بود که شعرش سیاسی شد و با شخصیتش رشد کرد. شاید اولین شعرش در زمان احمدشاه قاجار بوده باشد که دربارهی ظلمها و فجایع حاکم وقت یزد- ضیغمالدوله- نوشت. مضمون شعرش افشای رفتار ستمگرانه حاکم بود. حاکم یزد هم دستور داد دهان فرخی را دوختند. بعد هم به زندانش انداختند.    خورشیدی مخالفت کرد. بر اساس این قرارداد، تمامی امورات کشوری و لشکری ۱۲۹۸ /۱۹۱۹ فرخی یزدی با قرارداد ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز آنان صورت میگرفت. مخالفت با این قرارداد ننگین، دوباره او را به زندان کشاند.   با اوجگیری دستگیری آزادیخواهان در زمان رضاشاه، فرخی ایران را ترک کرد؛ اما در خارج ایران هم بهخاطر انتشار  مورد تعقیب قرار گرفت. فرخی هم ناچار شد از ، افکار آزادیخواهانه بر ضد استبداد و همچنین علیه استعمار انگلیس بیراهه و با پای پیاده به ایران برگردد. ماه حبس تأدیبی محکوم ۲۷ خورشیدی به جرم شعرهایی که علیه رضاشاه سروده بود، به ۱۳۱۶ فرخی یزدی در سال شد. عمر خودش و شعرش، گذار دو یار و دو همسفر بود که با رنجها و آزمایشهای سنگین گذشت. فرخی از شاعرانی بود که شعرش را با گوهر و جوهر آرمان تاریخی کشورش پیوند زد: با آرمان آزادی. در این سیر و سلوک 


 ، و همیاری، به ریشهی طبقاتی شدن زندگی مردمش پی برد. دفتر شعر او چونان انسان گرسنه است. گرسنهی نان گرسنهی عدالت، گرسنهی آگاهی و گرسنهی آزادی. این است جوهر و بافت تربیت شدهی شعر فرخی یزدی.   او را به ، سال زندان و شکنجه، ملازمان و دوستاقبانان زندان، برای خاموش کردن صدا و شعر فرخی ۲ سرانجام پس از ، پزشک تحت امر رضاشاه ـ پزشک احمدی ـ فرخی یزدی را با ۱۳۱۸مهر ۲۵ بیمارستان شهربانی منتقل کردند. روز آمپول هوا بهشهادت رساند.  او و شعرش در مبارزه با استعمار و ارتجاع، با هم وفاداری کردند و وفایشان را به کشور و مردمشان بخشیدند .این مبارزه و وفاداری از زمان او بسا فراتر رفت و تصویر و توصیف فرخی از این وفاداری، بدل به زمزمهیی بر لبان همهی نسلها گشت:   آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی « » دست خود ز جان شستم از برای آزادی این شعر فرخی بهطور خاص از یک ویژهگی تاریخی برخوردار است که درک او از حلقهی مفقوده در مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعهی ما را حکایت میکند. این شعر او همان دریچهی گشوده شده به دنیا و جامعهی آرمانی فرخی یزدی است. از این دریچه بود که او به چیدن تصویرهای عمیق انسانی از شاخساران اندیشههایش دست برد و دیوانش را یکی از گلهای سرخ جاودانه  »شاعر آزادی« یافت. همین کشف  شهودها بود که او را به مرتبت فاخر بر ترمهی ادبیات غنایی فارسی نشاند.    بعد از جنبش مشروطیت، این شعر فرخی یزدی در ادامهی مسیر تاریخ ایران، راه را ادامه داد و شد انگیزاننده و زبان و زمزمهی نسلهای پیاپی ایرانزمین برای رسیدن به آزادی؛ ترانه و تصنیفی که هنوز در ایران کنونی هم مصداق زبان و بیان خواستهی مردم ایران است...  »راز عشق و راز اشک و راز لبخند« منظر کلمات و نگاه فرخی، منظرهی گلخانه و خرام یار و فلان نبود؛ که کشف بود. فرخی کوهکن چنین معدنی بود و از چنین صاحبدلی، رشتههای فن آموخت.  یاد محمد فرخی یزدی تا طلیعهی بامداد خجستهی آزادی بر فلات ایرانزمین گرامی باد...
سعید عبداللهی 

۱۳۹۷ مهر ۲۴, سه‌شنبه

نصرالله اسماعیل‌زاده: اعتصاب معلمین در سال ۱۳۴۰ که منجر به سقوط دولت شریف امامی شد



اکنون‌که معلمین زحمتکش و فداکار میهنمان برای چندمین بار اعتصابات بزرگ و سراسری برگزار می‌کنند، شایان آن است که یادی از یک خیزش تاریخی آن‌ها بشود.
از اواخر سال ۱۳۳۹ معلمین ایران که شرایط بسیار سختی را می‌گذراندند برای رسیدن به حقوق خود شروع به برگزاری تجمعاتی در سراسر کشور و طرح خواسته‌های خودکرده بودند و در ادامه اعتصاباتشان در روز ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۴۰ تحصن بزرگی مقابل مجلس شورای ملی در میدان بهارستان تشکیل دادند و پلیس شاه تجمع آن‌ها را به گلوله بست. اعتصابی که نهایتاً سبب سقوط دولت شریف امامی و پیروزی معلمین و رسیدن آنان به درخواست‌هایشان شد. یادآوری آن تظاهرات در شرایط امروز انگیزاننده است.
معلمین مدارس و دبیران دبیرستان‌ها در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ برای افزایش دستمزد و بهبود شرایط تدریس و … دست به تعطیلی کلاس‌ها و تظاهرات زدند. در ادامه اعتراضات و اعتصابات در روز ۱۲ اردیبهشت در میدان بهارستان مقابل مجلس شورای ملی تظاهرات بزرگی را ترتیب دادند. پلیس با استفاده از آب پرفشار ماشین‌های آتش‌نشانی کوشید آنان را از جلو مجلس پراکنده کند. 
در این موقع تعدادی از معلمین مرد، برای حفاظت از زنان که در معرض آب پرفشار بودند، خط مقدمی تشکیل می‌دهند. دبیر فلسفه آقای دکتر ابوالحسن خانعلی در این ردیف بوده است. خط اولی‌ها ازجمله دکتر خانعلی لوله آب‌پاش را به سمت خود پلیس برمی‌گردانند. پلیس وقتی از آب‌پاش‌ها نتیجه‌ای نمی‌گیرد شروع به تیراندازی هوایی می‌کند. اما معلمان بی بیم ایستادند و به اعتراضات خود ادامه دادند. پس‌ازآن که پلیس با تیراندازی‌های هوایی نمی‌تواند معلمین را متفرق کند، رییس کلانتری - کلانتری در ضلع شمالی میدان بهارستان بود - سرگرد ناصر شهرستانی به صحنه می‌آید و به تیراندازی مستقیم مبادرت می‌کند. در این تیراندازی تعدادی زخمی می‌شوند و دراین‌بین گلوله‌ای به سر ابوالحسن خانعلی اصابت می‌کند و در جا شهید می‌شود. 
معلمین جنازه او را از دست مأمورین بدر می‌برند. آن‌طور که معلمین نگارنده در -گروه شبانه فرهنگی آذر- غروب همان روز می‌گفتند چندین ده نفر جنازه شهید خانعلی را به مسجدی در غرب بهارستان می‌برند. و اضافه کردند که در آنجا حدود صد نفر تا صبح می‌ایستند و از جنازه محافظت می‌کنند تا افراد پلیس و افراد دیگری از دشمن نتوانند به جنازه دسترسی داشته باشند. 
در روز ۱۳ اردیبهشت تشیع جنازه بزرگ و بی‌سابقه‌ای به عمل می‌آید و مردم زیادی هم به معلمین پیوستند. نگارنده هم در آن تظاهرات شرکت داشت. 
معلمین در روزهای بعد به اعتراضات و تظاهرات ادامه دادند. ۴-۵ روز بعد دولت شریف امامی سقوط کرد و امینی به نخست‌وزیری انتخاب شد و دولت مجبور شد که به همه درخواست‌های معلمین پاسخ مثبت بدهد.
معلمین سراسر کشور در بیانیه‌ای در شب هفت خانعلی ۱۲ اردیبهشت را روز معلم در ایران اعلام کردند. هرساله در این روز در مدارس برنامه ویژه و بزرگداشت شهید ابوالحسن خانعلی برگزار می‌شد. آز آنجا که خانعلی که دبیر فلسفه و زبان عربی بود سال آخر دکترای فلسفه در دانشگاه تهران را می‌گذراند، او را به نام دکتر خانعلی یادکردند. 
آری در ادامه اعتراضات و ایستادگی و همبستگی، معلمین توانستند شاه را وادار به عقب‌نشینی کنند. تا آنجا که نگارنده به یاد دارد اعتراضات و تظاهرات معلمین یک حرکت سازمان‌یافته، پس از کودتای خائنانه ۲۸ مرداد بود.
حرکتی که با پیروزی کامل معلمین پایان یافت. معلمین و علاوه بر رسیدن به درخواست‌هایشان، ۱۲ اردیبهشت را نیز روز معلم اعلام کردند، که به‌نوبه خود یک یادآوری از پیروزی در همبستگی، با معلمین و دانش آموزان کشور بود.
بعدها مستقل از روز ۱۲ اردیبهشت در ایران، ۵ اکتبر توسط یونیسف روز جهانی معلم نام‌گذاری شد.
یاد معلم شهید دکتر خانعلی گرامی باد. یاد شهدای ۱۲ اردیبهشت، شهید محمد ضابطی و دیگر مجاهدین شهید گرامی باد.
یادآوری: 
رژیم در اردیبهشت ۵۸ روز معلم را به نفع خود مصادره کرد، یک دزدی آشکار در همان ماه‌های اول انقلاب. در روز ۱۱ اردیبهشت گروه فرقان مطهری را می‌زند. رژیم روز بعد که او را دفن می‌کند بابی شرمی روز 12 اردیبهشت، که در سال ۱۳۴۰به مناسبت شهادت دکتر خانعلی روز معلم نام‌گذاری شده بود را دزدیده و آن روز را منتسب به مطهری و روز معلم نامید.


۱۳۹۷ مهر ۲۳, دوشنبه

سینا دشتی: اسدى در دادگاه، چند سئوال در مقابل دیگران



فرمانده‌ى عملیات ناکام تروریستى بر علیه تجمع سالانه ى مقاومت، اسدى، بعد از استرداد از آلمان، روز چهارشنبه در مقابل قاضى تحقیق حاضر و تفهیم اتهام شد.
این مسئله از زوایاى بسیار زیادى قابل بحث و تامل بوده و هست، روابط دیپلوماتیک فرانسه با رژیم آخوندى منجمد شده است، در شرایطى که نیاز رژیم به یارگیرى از میان کشورهاى اروپائى در شرایط بسیار سنگین بین‌المللى بسیار حیاتى مینمود، تدارک، رهبرى و شروع به این اقدام تروریستى نیاز رژیم به حل‌و‌فصل بحران بزرگترى را نمایان کرد که باید به آن پرداخت .

نمیتوان از مجاهدین سخن گفت و به واکنش هاى رژیم بدون توجه بود. یکى از مهمترین ابزار جنگ روانى رژیم علیه مجاهدین، سایت بدنام وزارت اطلاعات موسوم به اینترلینک هست که توسط مزدوران فاش شده ى رژیم خدابنده و سینگلتون هدایت می‌شود. 
این سایت در مسیر جنگ روانى در مورد هر خبرى که به مجاهدین ربط دارد، وارد لجن پراکنى می‌شود و همه چیز را با بافتن ترو‌خشک به هم متوجه رهبرى مجاهدین می‌کند و با هیسترى بیمار‌گونه‌ى آخوندى از هر نقطه‌اى که بتواند وارد فحاشى به مجاهدین می‌شود.
تا اینجا چیز جدیدى نیست، آنچه جالب است خفه شدن و سکوت این جانورهاى زنجیرى ولایت فقیه در مورد استرداد این تروریست دیپلومات رژیم به دادگاه بلژیک، می‌باشد. 
البته نه که باعث تعجب باشد و باز هم طبیعى هست که هر ضربه به رژیم ولایت فقیه، باعث لال‌مانى این بوقها ى آخوندى به‌شود. 
یکى از قلمزنان زنجیره‌اى این سایت در دفاع از رژیم به نوشتن یاوه هاى می‌پردازد؛ که فقط یک نمونه ى ان را کلمه به کلمه در اینجا نقل می‌کنم که مربوط به چند روز قبل است، این موجود، جوهر قلم را این چنین حرام می‌کند:« اتفاقا در مقام مقایسه با سالهاى قبل، ( رژیم) ایران از وجهه‌ى بین‌المللى بیشترى برخوردار است و از متحدان بالفعل و بالقوه ى زیادترى بهره می‌برد و مشکلات اقتصادى آن با کاربرد واقع بینى بیشتر و استفاده از نظریات اقتصاددان‌هاى مردمى - که ما از این نوع اقتصاددان ها به اندازه ى کافى داریم - قابل حل است. حکومت با تهدیدهاى جدى از طرف باند رجوى مواجه نیستند.( عین کلام موجود! ) و بنا بر این اگر حرفى هم در این مورد مطرح می‌شود، جنبه ى تبلیغى داشته و بیشتر در راستاى هدف قرار دادن کشورهاى سلطه گر و ایادى آن است که براى مجاهدین دانه می‌پاشند»
خدا شاهد است که من عین کلام را نوشتم، حتى تا حدى دستور زبان فارسى ان را تصحیح کردم،  به نظر شما این ها چیزى جز تراوش ذهن روانپریش آخوندها نیست، البته حق با شماست. منظور من این بود که خط تبلیغ رژیم مبنى بر کم و کوچک شمردن مجاهدین را بیشتر با یک مثال روشن بکنم و البته باز هم منطقى است که وزارت اطلاعات رژیم در مورد شکست توطئه ى عظیم تروریستى پاریس سکوت پیشه کند . 
کما اینکه مقاومت هم به درستى به این نکته توجه می‌کند که این عمل تروریستى ناکام رژیم، اعتراف عملى به وزن مجاهدین در معادلات سیاسى است. جایگاه مجاهدین در این زمان به حدى است که دولت ولى فقیه به‌پذیرش بزرگترین ریسک سیاسى - دیپلوماتیک در اروپا دست زد و به طور علنى اعتراف کرد که دشمن رژیم در کجاست. 
سئوالى که در مقابل ناظرین قرار دارد این است که چگونه می‌توان سکوت برخى مدعیان در این موضوع را مورد قضاوت قرار داد؟ آیا آنها مثل سایت انترلینک وظیفه دارند؟ آیا از لحاظ سیاسى به نفع آنها نیست که رژیم و توطئه ى کشتار مجاهدین، مقاومت ایران و مهمانان داخلى و بین المللى شان را محکوم بکنند ؟ آیا باید دستور العمل برسد؟ 
وقتى که مهمترین و رفیع ترین قله هاى تحولات سیاسى این دوران در ایران به نحو مستقیمى با نام مجاهدین خلق گره خورده است، بعضى ها را چه می،شود که با سانسور نام مجاهدین، روزگار را سر می‌کنند ؟ 
ایجاد اولین و بزرگترین شکاف در سر رژیم در خرداد ١٣٦٠، حذف اولین جانشین خمینى در فرداى قتل عام زندانیان سیاسى در سال ٦٧، به گل نشاندن قطار جنگ رژیم، افشاى سراب میانه‌گرائى دوران خاتمى، افشاء ماجراجوئى اتمى رژیم، افشاگرى خستگى ناپذیر سیاست ایران خراب کن مماشات و ... همه مهر مجاهدین را دارد، الان هم در شکست توطئه هاى متعدد رژیم در آلبانى، فرانسه، آلمان، بلژیک و آمریکا که بزرگترین چالش سیاسى رژیم بعد از شروع قرن جدید میلادى هست، مقاومت و مجاهدین در کانون توجه محافل سیاسى و مطبوعات قرار دارند . 
ترهات رژیم مبنى بر " توطئه ى ساختگى دشمنان نزدیک شدن اروپا و رژیم" را کسى جدى نمی‌گیرد . سئوال این هست که آیا می‌شود فرد و نیروى سیاسى که در مورد این مورد مهم سکوت اختیار می‌کند را جدى گرفت ؟؟