ناصرالدّین شاه در حمّام پاریس
«یکشنبه نهم رَجَبالمُرَجّب (= ماه رجب باشکوه) از سال جاری، یعنی سیچقان ئیل (=سال موش) ترکی، امروز با استاد حسین مشتمالچی باشی و دیگر عَملۀ حمّام همایونی در پاریس مُعظَم بلاد (=بزرگترین شهر) و عاصِمه (=پایتخت) فرانس، پیش از ظهر به حمّام رفتیم.
از حمّامهای اینجا تعریفها شنیده بودیم. مع التعجّب (=با تعجّب)، نه در سرِ بینه (=رختکن سرِ حمّام) و نه در نمبرۀ خصوصیِ ما، که خلوت خلوت بود، از اهالی پاریس احدی دیده نشد. چون میخواستیم با اهالی محل و بومیان فرانس قدری فرانسه صحبت کنیم جز مترجم همایون، همصحبتی نبود که ناچار چند کلمه با او به فرانسه صحبت کردیم.
مردکه با این همه پول که از این بابت میگیرد گذشته از تُیول و سُیورغال (=زمینی که شاه به کسی واگذار می کرد که از درآمدش گذران کند) نمیداند واجبی و سنگپا و لُنگ زیر سر و حتی مشتمال را به فرانسه چه میگویند. غرض، شنیده بودیم اینجا زن و مرد با هم به حمام میروند و از طرف امپراتور و دولت و علماء اعلام هیچ ممانعتی نیست و همچنین، شنیده بودیم که حتی بچههای هشت نه سالۀ فرانس هم مثل بلبل فرانسه حرف میزنند، بودن لُکنت و لهجۀ مخلوط اجنبی که میگویند ما کمی داریم، باری میخواستیم امتحان کنیم ببینیم آیا این امور صحّت دارد یا مترجم همایون مثل بیشتر حرفهایی که میزند از خودش درآورده، دروغ عرض کرده و فیالواقع افسانۀ واهیِ اَفواهی است. غرض، در نُمبرۀ ما که احدی از اهالی خُرد یا بزرگ، زن یا مرد، دیده نشد گویا قبلاً نوکرهای ما از قبیل صدراعظم و رئیس الممالک و سپهسالار و حاجی امام جمعه و غیر هم، که جزء ملتزمین رکابِ (=همراهانِ) آفتاب اِنتساب (=خورشیدشوکت) ما به فرانس آمده اند، حمام را قُرُق کردهاند که خدای نکرده چشم زخمی به وجود مبارک و میمون (=مبارک) ما نخورد.
استاد حسین مُشتمالچی باشی، که با او هم در ضمن مُشتمال به فرانسه اوامری صادر می فرمودیم و بیچاره حیران و هاج واج میشد و همین اسباب انبساط خاطر همایون ما بود، الحق مشتمال مبسوط و مضبوطی عرض کرد. بعداً قدری هم دراز کشیدیم یعنی به عِزّ عرض سَمع مبارک ما رسانیدند که گویا علیالعادة مختصر چرتی هم زده باشیم از قرار در حدود سه چهار ساعت، اگر چه خود ما ملتفت این فَقره چرت مختصر نشده ایم.
مترجم همایون چُرت قیلولۀ توی حمّام را نمیدانست به فرانسه چه میگویند. مرده شورش ببرد که حرام میکند نانی را که از این راه میخورد، مردکۀ بیشعور نفهم. از این بابت به او مختصری اوقات تلخی کردیم و قدری حرفهای نامربوط زدیم مخصوصاً سر بینه نمبرۀ مخصوص جلوِ عده یی از عَمَلۀ حمام به فارسی و فرانسه به او فرمودیم: مردکۀ قُرمدَنگ هیچمَدانِ پفیوز، که شاید تأدیب شود. بیچاره خیلی ناراحت و خَجِل (=شرمگین)شد و با شفیع آوردن مترجمِ حضور، اَعنی (=یعنی) مؤدّب الدّوله موسیو ریشارخان، مترجم همایون با قسم و آیه به پیر و پیغمبر و به جِغّه (=نیمتاج که به کلاه یا جلو سر می زدند)و سر مبارک ما میگفت اصلاً و ابداً، مطلقاً چنین لفظ و معنایی در لِسان (=زبان) فرانس وجود خارجی ندارد.
با حیرت بسیار و تأکید موسیو ریشارخان، که از بومیان فرانس است، کمی باورکردیم امّا چطور ممکن است با این همه اختراعات و ترقّیات و قطار ماشین دودی و آیروپلان (=هواپیما) و غیره، برای چرت قیلولۀ توی حمام در لسان فرانس لفظی و کلمه یی نباشد؟ اگر اینطور باشد که مترجم همایون میگوید، معِ (=با) تأیید مترجمِ حضور، که اهل فرنگ است و "اهلُ البیت اَدری بِما فی البیت"، فیالواقع، لسانِ ناقصی است این لسان. غرض، استحمام مفیدِ میمنت تأییدی بود. وقتی از حمام درآمدیم سرِ بینه خودمان را در آیینه قدری تماشا کردیم، خودمان، از خودمان، فیالواقع، خوشمان آمد...»!
(مقالۀ «سفرنامۀ قبلۀ عالم»، «خاطرات سفر به فرنگ، به خامۀ مرحوم ملّانصرالدّینشاه قاجار»، به نقل از کتاب «بهترین امید»، مهدی اخوان ثالث، انتشارات روزن، تهران، ۱۳۴۸، صفحۀ ۸۴)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر