۱۳۹۵ بهمن ۲۳, شنبه

چند شعر از فرخي يزدي



قسم به عزت و قدر و مقام آزادي که روح‌بخش جهان است نام آزادي
به پيش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادي
هزاربار بود به زصبح استبداد براي دسته پابسته، شام آزادي
به روزگار قيامت بپاشود آن روز کنند رنجبران چون قيام آزادي
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی
همه چيز براي او آزادي بود و انقلاب و تمام اشعارش از اين دو واژه سرشار بود:
اي كه پرسي تا به كي در بند در بنديم ما تاكه آزادي بود در بند در بنديم ما
ناي آزادي كند چون ني نواي انقلاب باز خون سازد جهان را نينواي انقلاب
انقلاب ما چو شد از دست ناپاكان شهيد نيست غير از خون پاكان خون بهاي انقلاب
تا تو را در راه آزادي تن صدچاك نيست نيستي در پيش ياران پيشواي انقلاب
با خط برجسته در عالم علم گردد بنام آنكه بگذارد بر دوش خود لواي انقلاب
گر رهد دستم زدست اين گروه خود پرست با فداكاري گذارم سر به پاي انقلاب
دل چه ميخواهم نباشد در حديث عشق دوست جان چه كار آيد نگردد گر فداي انقلاب
*********
روزيست که اقدام غيورانه کنيم از پير و جوان جنبش مردانه کنيم
وآن کاخ که آشيانه فتنه بود با آلت انتقام ويرانه کنيم
*********
در كف مردانگي شمشير مي بايد گرفت حق خود را از دهان شير مي بايد گرفت
تا كه استبداد سر در پاي آزادي نهد دست خود بر قبضه شمشير مي بايد گرفت
*********
اي دوست براي دوست جان بايد داد در راه محبت امتحان بايد داد
تنها نبود شرط محبت گفتن يک مرتبه هم عمل نشان بايد داد
چون عيش و غم زمانه قسمت کردند ما را غم بيکرانه قسمت کردند
شيخ و شه و شحنه عيش و نوش همه را بردند و برادرانه قسمت کردند
آنانکه ز خون دو دست رنگين کردند آزادي حق خويش تأمين کردند
دارند در انظار ملل حق حيات آن قوم که انقلاب خونين کردند
خيزيد و چو شير شرزه اقدام کنيد خفتان پلنگ زيب اندام کنيد
هر جا نگريد گرگ خونخواري را با حربه انتقام اعدام کنيد
*********
روزيست که اقدام غيورانه کنيم از پير و جوان جنبش مردانه کنيم
وآن کاخ که آشيانه فتنه بود با آلت انتقام ويرانه کنيم
*********
يک عمر چو باد دور دنيا گشتيم چون موج هزار زير و بالا گشتيم
با آنکه ز قطره‌يي نبودم افزون خون‌خورده و متصل به دريا گشتيم
*********
باز گويم اين سخن را گرچه گفتم بارها مي‌نهند اين خائنين بر دوش ملت بارها
پرده‌هاي تار و رنگارنگي آيد در نظر ليک مخفي در پس آن پرده‌ها اسرارها
مارهاي مجلسي داراي زهري مهلکند الحذر باري از آن مجلس که دارد مارها
دفع اين کفتارها، گفتار نتواند نمود از ره کردار بايد دفع اين رفتارها
کشور ما پاک کي گردد ز لوث خائنين تا نريزد خون ناپاک از در و ديوارها
مزد کار کارگر را دولت ما مي‌کند صرف جيب هرزه‌ها، ولگردها، بيکارها،
از براي اين همه خائن بود يک دار کم پر کنيد اين پهن ميدان را ز چوب دارها
بازگويم اين سخن را گرچه گفتم بارها مي‌نهند اين خائنين بر دوشت ملت بارها
غارت غارتگران شد مال بيت‌المال ما با چنين غارتگراني، واي بر احوال ما
زاهد ما بهر استبداد و آزادي بجنگ! تا چه سازد بخت او تا چون کند اقبال ما
حال ما يک چند ديگر گر بدينسان بگذرد بدتر از ماضي شود ايام استقبال ما
*********
تپیدنهای دلها ناله شد، آهسته آهسته رساتر گر شود این ناله ها، فریاد می گردد
ز اشک و آه مردم بوی خون آید، که آهن را دهی گر آب و آتش، دشنه فولاد می گردد
دلم از این خرابیها بـود خوش، زانکه می دانم خرابی چونکه از حد بگذرد، آباد می گردد
ز بیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش علمدار و عـلم، چون کاوه حداد می گردد
به ویرانی این اوضاع، هستم مطمئن، زآن رو که بنیان جفا و جور، بی بنیاد می گردد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر