۱۳۹۵ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

در سالگر شاعر توانا فروغ فرخزاد


روز۲۴بهمن سال۱۳۴۵، سالگر شاعر توانا فروغ فرخزاد

فروغ در سال ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد، ۱۷ساله بود که اولین دفتر شعرش بنام اسیر را منتشر کرد. پس از آن دفتر شعر دیوار را در سال ۳۵ و عصیان را در سال ۳۶ منتشر نمود.
شعر فروغ، بازتاب رنج و فریاد زن ایرانی بود. فریادی که به مدد آگاهی عمیقتر به دنیای پیرامون و شرایط زمانی و مکانی، به تولدی دیگر انجامید!
او همان گونه که خود سروده بود از پرنده‌یی که مرده بود، پرواز را به خاطر سپرد وسرود:
چرا توقف کنم؟
من از سلاله درختانم
تنفس هوای مانده، ملولم می‌کند
پرنده‌یی که مرده بود به من پند داد که پرواز را به‌خاطر بسپارم
نهایت تمامی نیروها پیوستن است
پیوستن به اصل روشن خورشید و ریختن به شعور نور
چرا توقف کنم؟
فروغ فرخزاد که بدون‌شک یکی‌از بزرگترین شاعران معاصر ایران است عمری کوتاه داشت و دفتر زندگیش با یک سانحه رانندگی در ۳۲سالگی بسته شد
 دفتر شعر دیوار را در سال ۳۵ و عصیان را در سال ۳۶ انتشارداد. محتوای این دفترها، «عصیان» زنی «اسیر» بود، زنی در حصار «دیوار» های کهن که نیمی از جامعه را در زندان خانه و زندان سنتها اسیر کرده است. این شعرها به قول خود فروغ، نقبی به سوی نور بود.
اما آگاهی عمیق‌تر فروغ به دنیای پیرامونش و به شرایط اجتماعی آن زمان، زمانه‌یی که دیکتاتوری مهمترین مشخصه آن است به انتشار کتاب «تولدی دیگر» در سال ۴۲ انجامید! و این سرفصل شکوفایی هنری فروغ بود.
شعر فروغ پس از «تولدی دیگر» دیگر وسیله بیان احساسات خام یک «زن» نیست، بلکه ابزار ارتباط و پیوند با جامعه و با هستی و وجود است،
او در تولدی دیگر، خود را زنی تنها یافت. زنی «در آستانه فصلی سرد»، زنی که نور و گرما را انتظار می‌کشد.
ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه‌های باغهای تخیل
به داس‌های واژگون شده‌ی بیکار
و دانه‌های زندانی.
نگاه کن که چه برفی می‌بارد… .
شاید حقیقت، آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد
ای یار، ای یگانه‌ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد… .
***
فروغ فرخزاد اولین زن شاعر ایرانی است که به زبان و فرهنگ زنان شعر گفته و بخش بزرگی از آثار خودش را به بیان درد و رنج زنان و تبعیض و نابرابری اختصاص داده است. تا پیش از فروغ، شعر شاعران زن با شاعران مرد قابل تشخیص نیست. شعر آنها انعکاس ذهن و وجود آنها به‌عنوان یک زن نیست. اما شعر فروغ، از این نظر شعر نو و متفاوتی است. او به رنجها و دردهای عظیم و بیان ن شده زن ایرانی می‌اندیشید.
فروغ در نامه‌یی که تاریخ ۱۲دیماه۳۴ را دارد، نوشته است: «آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است. من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی‌عدالتیهای مردان می‌برند کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به‌کار می‌برم».
توانایی و استعداد شگرف فروغ فرخزاد تنها به محدوده شعر ختم نمی‌شد. او در زمینه تئاتر، فیلم‌سازی و نقاشی نیز دست داشت و در مدت کوتاه عمرش، آثاری نیز از خود بر جای گذاشت که برجسته‌ترینشان فیلم مستندی است با عنوان خانه سیاه است
خانه سیاه است، درباره جذامیان و زندگی آنها در یک آسایشگاه جذامیان است. که از خلال آن عواطف عمیق فروغ نسبت به این انسانهای محروم را می‌توان دریافت. این فیلم در زمستان سال ۴۲ از فستیوال جهانی اوبر هاوزن آلمان جایزه بهترین فیلم مستند را به‌دست آورد
فروغ همواره خودش بود. صمیمی، بی‌ریا، و صریح. همان‌قدر در شعرهایش صراحت داشت و صادق بود، که در رفتارش. اما این خصوصیتهای فروغ، زیر چتر خصوصیت برتری رشد و نمو پیدا کرده بود. چیزی‌که هیچ گفته نشده یا اگر گفته‌شده تنها در حاشیه و به‌اشاره گذشته‌اند. این خصوصیت، روحیه عاصی و طغیانگر او بود. همان روحیه‌یی که از دوران نوجوانی و بلوغ سنی که «اسیر» سنت یا به تعبیر خودش خانواده بود، سر برمی‌آورد، در دوران زندگی مشترکش سر به «عصیان» می‌زند و در «تولدی دیگر» اوج می‌گیرد. این طغیانگری علیه سنتهای گرانی که زنان را اسیر کرده بود و «همه هستی» فروغ را در برگرفته بود، در این عبارت که در بخشی از خاطراتش از سفر به اروپا نوشته، فشرده شده است.
”شاید زندگی، فشار محیط و فشار زنجیرهایی که به دست و پایم بسته بود و من با همه نیرویم برای ایستادگی در مقابل آن تلاش می‌کردم خسته و پریشانم کرده بود. من می‌خواستم یک «زن» یعنی یک «بشر» باشم. من می‌خواستم بگویم که من هم حق نفس کشیدن و حق فریاد زدن دارم و دیگران می‌خواستند فریادهای مرا بر لبانم و نفسم را در سینه‌ام خفه و خاموش کنند».
راستی این «دیگران» چه‌کس یا کسانی بودند که «زنجیر» به دست و پایش بسته بودند و «حق فریاد‌زدن» را هم از او سلب کرده بودند و «خسته و پریشان» ش ساخته بودند؟ پدر و خانواده؟، همسر؟، دوستان و هم‌اندیشانش؟ یا همه؟ گیریم که هر یک از اینها در برشی از زمان با فروغ درافتادند، با او رفتاری ناشایست و ناعادلانه داشتند که داشتند، ولی آیا اینها از آن قدرتی برخوردار بودند که تهدیدی برای دوختن لبهایش و خفه‌کردن صدایش باشند؟ بله همه بودند، ولی آن که فروغ بابتش طغیان کرد، پدیده‌یی فراگیرتر و قدرتمندتر بود نگرانی اصلی او از آن ترسی‌است که وسعتش به‌اندازهتمام جامعه است:
«همه می‌ترسند
همه می‌ترسند
اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم…
سخن از پچ‌پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روز است و پنجره‌های باز
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ماست
که پلی از پیغام و عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته‌اند».
شعر برای فروغ نه تفریح بود و نه سرگرمی و نه وسیله‌یی برای اسم‌درکردن، . وسیله‌یی بود برای رسیدن به همان هدف. هم‌چنان‌که خودش می‌گفت «مسئولیتی است که در مقابل وجود خودم احساس می‌کنم». او شاعر‌بودن را مساوی «انسان بودن» می‌دانست و می‌گفت «باید در تمام لحظه‌ها شاعر بود. نه فقط موقع شعر گفتن». ولی عمیقاً معتقد بود که این شاعر «اول باید خودش را بسازد و کامل کند. از خودش بیاد بیرون و به‌خودش مثل یک واحد از هستی و وجود نگاه کند». آگاهی را تعریف دیگر شعر و شاعر را تعریف دیگر «آگاه» می‌دانست:. او می‌گفت: «وقتی شاعر، شاعر باشد – و در عین‌حال شاعر یعنی آگاه- آن وقت می‌دانید فکرهایش به چه‌صورتی وارد شعرش می‌شود؟».
فروغ، کل جامعه ایران بعد از کودتای شاه را یک زندان می‌دید.
آه‌ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها..
آنچه به شعر فروغ جلوه درخشنده‌ای می‌دهد، سیمای انسانی اشعار فروغ است
نامه‌های عمیقاً انسانی، محبت‌آمیز و فروتنانه او به «نورمحمد»، بیمار جذامی که پسرش «حسین» را به فرزندخواندگی پذیرفته بود و از او تا پایان عمر هم‌چون فرزند خود نگهداری کرد، بازتاب سیمای انسانی اوست.
«آقای نورمحمد عزیز، متأسفم که مدت درازی نتوانستم برای شما نامه بنویسم، امیدوارم که ناراحت نشده باشید… (حسین) آن‌قدر حالش خوب است که من گاهی اوقات به‌او حسودی می‌کنم. همین الآن که دارم این نامه را می‌نویسم او در حیاط مشغول بازی است… کلاس سوم را تمام کرده با کارنامه خیلی خوب… .. انشاالله وقتی بزرگتر شد و تحمل بیشتری پیدا کرد همه‌چیز را به او خواهم گفت و آن‌وقت اگرخواست می‌تواند برگردد به نزد شما».
فروغ اگر‌چه در شعر خود از نومیدی آغاز کرد، اما به امید رسید، زیرا با حس صمیمی خود دریافته بود که «کسی می‌آید»، و آینده روشنی در راه است، آینده‌ای خالی از ستم و غم و ظلمت، .
”کسی که مثل هیچ‌کس نیست ”
«کسی می‌آید
کسی می‌آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ‌کس نیست…
کسی که در دلش با ماست
در نفسش با ماست
در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی‌شود گرفت
و دست‌بند زد و به زندان انداخت…
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش‌بازی می‌آید
و سفره را می‌اندازد
و نان را قسمت می‌کند
و پپسی را قسمت می‌کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می‌کند
و روز اسم‌نویسی را قسمت می‌کند
و نمره مریضخانه را قسمت می‌کند
و چکمه‌های لاستیکی را قسمت می‌کند….

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر