سعيد عبداللهي
بر درخت فكر من
تبرها مي شكنند
سنگها منفجر
ميشوند
و
صخرهها از هم مي شكافـند...
بر قامت فكر من
جوانه هاي گرسنه
از ساقههاي باران
بالا ميروند
از پستان ابرها شير
ميخورند
در آينههاي دريا
تكثير ميشوند...
بر تنديس فكر من
طوفانها ميشكنند
سپيدهها بوسه ميافشانند
و شب
به معبد ميلاد
ازلياش باز ميگردد.
بر درخت فكر من
شاخه هاي رؤيا
سر بر شانه هاي نورند...
آزادي
برگ ميافشانـد...
ـ بر تنه هاي فكر
من...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر