«هر کس در برابر این نظام و امام عادل مسلمین بایستد، کشتن او واجب
است. اسیرش را باید کشت و زخمیاش را زخمیتر کرد که کشته شود… هرکس از اطاعت امام
عادل خارج شود و در برابر نظام بایستد حکمش اعدام است.» موسوی تبریزی
«اگر آن روز (منظورم اوایل انقلاب است) دویست نفر از اینها را میگرفتیم و اعدامشان میکردیم، امروز اینقدر نمیشدند. امروز اگر با قاطعیت در مقابل این گروهکهای مسلّح منافق... نایستیم، سه سال دیگر به جای هزار اعدام، باید چندین هزار نفر را اعدام بکنیم…». هاشمی رفسنجانی
«اسلام اجازه نمیدهد که بدن مجروح اینگونه افراد باغی به بیمارستان برده شود بلکه باید تمام کُش شوند. اسلام اجازه میدهد حتی اگر زیر تعزیر آنها جان هم بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است و... قاضی میبایست یک مقدار قسی باشد... عواطف بیجا مشکلات برای ملت ایجاد میکند!» (1) محمدی گیلانی
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
بارویی پی افکندن...
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم. (1)
«اگر آن روز (منظورم اوایل انقلاب است) دویست نفر از اینها را میگرفتیم و اعدامشان میکردیم، امروز اینقدر نمیشدند. امروز اگر با قاطعیت در مقابل این گروهکهای مسلّح منافق... نایستیم، سه سال دیگر به جای هزار اعدام، باید چندین هزار نفر را اعدام بکنیم…». هاشمی رفسنجانی
«اسلام اجازه نمیدهد که بدن مجروح اینگونه افراد باغی به بیمارستان برده شود بلکه باید تمام کُش شوند. اسلام اجازه میدهد حتی اگر زیر تعزیر آنها جان هم بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است و... قاضی میبایست یک مقدار قسی باشد... عواطف بیجا مشکلات برای ملت ایجاد میکند!» (1) محمدی گیلانی
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
بارویی پی افکندن...
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم. (1)
در روزهایی سیاهتر از شقاوت شب
در روزهایی که سیاهتر از شقاوت شب بود و در شبهایی که با فانوس خون ما و تق تق تیرهای خلاص بر شقیقههای داغ به روز میپیوست، گفتند:
«بنا به فرموده امام! ما «مهدورالدم » ایم، کشتنمان واجب است؛ با تازیانه و تیرباران، یا تبر و تپانچه و تیغ و هر چیز سوزان و بران دیگر؛ حتی حرق زنده زنده در آتش» گفتند: خود امام فرمودند: «ضرب حتی الموت» … اسلام اجازه میدهد حتی اگر زیر تعزیر آنها جان هم بدهند کسی ضامن نیست، که عین فتوای امام است... آری، این عین فتوای امام است. فرمودند بزنید تا بمیرند... زدن تا دم مرگ، کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحت بارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود از بچه 9ساله منافقین تا پیرمردها و زنانشان را میشود با عذاب کشت.
دویدن بر جادهیی از شمشیر
راه ادامه پیدا کرد و ما با پاهای برهنه بر جادهیی از شمشیر یکنفس دویدیم.
ذبح یکصد و بیست هزار فرشته آزادی، خونبهای دفاع از آزادی؛ حلقآویز سیهزار گلوی حق حق گو، قیمت وفاداری به یک ممنوع نام. پنجاه و دو شقیقه گلوله خورده تنها برای دفاع از کیان یک آرمانشهر... .
یاران ناشناختهام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فروریختند سرد
که گفتی
دیگر
زمین
همیشه
شبی بیستاره ماند. (3)
در روزهایی که سیاهتر از شقاوت شب بود و در شبهایی که با فانوس خون ما و تق تق تیرهای خلاص بر شقیقههای داغ به روز میپیوست، گفتند:
«بنا به فرموده امام! ما «مهدورالدم » ایم، کشتنمان واجب است؛ با تازیانه و تیرباران، یا تبر و تپانچه و تیغ و هر چیز سوزان و بران دیگر؛ حتی حرق زنده زنده در آتش» گفتند: خود امام فرمودند: «ضرب حتی الموت» … اسلام اجازه میدهد حتی اگر زیر تعزیر آنها جان هم بدهند کسی ضامن نیست، که عین فتوای امام است... آری، این عین فتوای امام است. فرمودند بزنید تا بمیرند... زدن تا دم مرگ، کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحت بارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود از بچه 9ساله منافقین تا پیرمردها و زنانشان را میشود با عذاب کشت.
دویدن بر جادهیی از شمشیر
راه ادامه پیدا کرد و ما با پاهای برهنه بر جادهیی از شمشیر یکنفس دویدیم.
ذبح یکصد و بیست هزار فرشته آزادی، خونبهای دفاع از آزادی؛ حلقآویز سیهزار گلوی حق حق گو، قیمت وفاداری به یک ممنوع نام. پنجاه و دو شقیقه گلوله خورده تنها برای دفاع از کیان یک آرمانشهر... .
یاران ناشناختهام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فروریختند سرد
که گفتی
دیگر
زمین
همیشه
شبی بیستاره ماند. (3)
گناهمان چه بود؟
شاید گناه ما این بود که نخواستیم ناممان در چارراههای نفرین بر قنارههای لعنت آویزان شود... که نخواستیم با چشمانی گوسفند مرده، شاهد بیتفاوت و کمک کارِ خاموشِ جلادان، برای شقه کردن کلمات و ساطور نهادن بر پرنده و ماه و شقایق باشیم.
گناه بزرگ ما، تنها گناه ما این بود که نخواستیم شرف انسان بودن و حس و رنگ انسانی داشتن را، به حراج بازار آنچه «رایج» و «عادت» است ببریم.
ما «کودکان ناهمگون توفان زاد»، برخلاف «غافلان همساز»، ناهمسازیم. ما ناهمسازیم با آنچه ساز یک حاکمیت نفرین شده تاریخی را کوک میکند؛ و به همین دلیل، جلاد، ناممان را «محارب «و «هنجار شکن» نهاده است و خونمان را در شریعت تاریکش مباح و حلال اعلام نموده است. ما همان نامهای ممنوعیم که تصویرهایمان را بر چارراهها آویخته و برای سر هر کداممان پاداشها تعیین کردهاند.
بله، ما نخواستیم در «هیأت زندگان»، مردگانی باشیم که آری گفتن و کرنش و تائید را وث یقه جان پاییزی خود میکنند تا در سرزمینی که مرگ کالای خود را ارزانتر از پشیز جار میزند، دمی بیشتر در اتمسفر سرب آجین اختناق برآورند.
دل به دریا افکندگان
ما ریشه در خون هابیل داریم؛ ما ادامه خون سیاووشیم آنجا که بر طشت ریخت و دشت را از خون سیاووشان لبالب کرد. ما واژگان سرخ چکیده از سر بریده یحیی پیامبریم. مگر نشنیدهیی آنجا که یحیی را کشته بودند آن خون پیوسته میجوشید و هر چند که خاک بر سر آن میریختند خون بر سر خاک میآمد و نمیآرامید.
این خون، همان خونی است که در کربلا نیز کمانه کرد و در صدای مردی تنها پژواک انداخت. «ان کان دین محمد لایستقیم الا بقتلی فیاسیوف! خزینی!». چه مردی! آنکه مرگ را زیباتر از گردنبند بر گردن نوعروسان میپنداشت. چهارده قرن بعد صدای او در وصیتنامههای مردی دیگر از سلالهاش طنین انداخت؛ و ما از آن وصیتنامه جوشیدیم.
ما «دل به دریا افکندگان» ی، «به پای دارنده آتشها» ییم؛ «زندگانی دوشادوش و پیشاپیش مرگ» ؛ آنان که «تباهی از درگاه بلند خاطرهشان شرمسار و سرافکنده میگذرد».
خون یحیی و آتش پرومته
خون یحیی نمیآرامد. این خون از رگی به رگهای دیگر تزریق میشود. این خون جوشان تاریخ است. خون جاودانه انسان. ما وارثان این خونیم. خونی سازمانیافته و متشکل، مسلح به حقانیت و روشن نگری. حتی اگر یکی از ما بماند، بذر این خون را در استخوان امروز و فردا خواهد کاشت. آیندهداری و بالندگی با این بذر عجین است. حتی اگر یکی از ما نماند، خاکسترمان حامل این بذر است.
ما هر جا باشیم، همانیم که هستیم و همانیم که بودیم. دو تن از ما با هم یک سازمانند. سه تن، یک شهر، جمعی از ما قادر به خیزاندن و به آتش کشیدن وجدانهاست. آیا این بزرگترین گناه نیست؟
آنچه ما را «ما» میکند نه بعد مسافت، نه طول و عرض جغرافیایی، نه نوع و رنگ خاک، که هویت ماست. ما کاشفان چشمههای شرافت در اعماق رازآمیز انسانیم؛ «کاشفان فروتن شوکران»، (4) جویندگان شادی در مجری آتشفشانها؛ آری، آری، آری «به پای دارندگان آتشها»، در زمستانیترین شبهای یلداخیز. آتش باید پیوسته الو گیرد و گدازان باشد. اخگرپارههای آن باید زندگی را فروزان دارد ولو هیمههای آن از نازک نی استخوانهای ما باشد. «در برابر تندر ایستادن و خانه را روشن کردن» بزرگترین گناه نابخشودنی ماست؛ مانند گناه «پرومته» که آتش را از خدایان دزدید و به انسان هدیه کرد و اگر چه خود به عقوبت رسید، در خاطرات جاودانه آتش و انسان ماندگار شد.
... و اکنون
آنجا که گمان میبردند ما را در ابعادی به کوچکی یک قوطی کبریت گیرانداختهاند، مرگ سیاسی ـ تشکیلاتی ما را خوابی طولانی دیدند و زرادخانة موشکی خود را برای درهم شکستنمان به آزمایش کشیدند. افاقه نکرد، تشنگی دادن شمروار و بستن راه غذا و دارو را بر آن افزودند اما ما سبزتر از پار و پیرار بر زانوان شکسته خود بالابلند و رشکبرانگیز قدبرافراشتیم.
گفتند: «هیچ کشور ثالثی حق ندارد آنها را بهصورت متمرکز بپذیرد. آنان نباید سازمان منسجم خود را حفظ کنند.
بهزودی کره زمین از وجود آنها پاک خواهد شد.
ما در مجلس پیگیری خواهیم کرد تا همه اینها را تحویل ایران دهند».
آری خواستند کبوتران آزادی را در خفا سر ببرند. گرداگرد قفس آتشها افروختند با سوختباری از هیمه استخوان پرندگان به خاکافتاده... و گفتند «شش جهت حد است و بیرون راه نیست». ما به عشق که خود ترجمان بایستن و توانستن است نگاه کردیم؛ به پچپچ لبهایش که میگفت: «راه هست و رفتهام من بارها». بالهایمان به هم بافتیم، بایدهایمان را روی هم انباشتیم و از آن ارادهیی بزرگ برای کارستانی شگفت برآوردیم؛ ارادهیی برای به پرواز درآوردن؛ پروازی معجزهآسا از روی آتشها.
و به این ترتیب، ناممکن جامه امکان پوشید.
شاید گناه ما این بود که نخواستیم ناممان در چارراههای نفرین بر قنارههای لعنت آویزان شود... که نخواستیم با چشمانی گوسفند مرده، شاهد بیتفاوت و کمک کارِ خاموشِ جلادان، برای شقه کردن کلمات و ساطور نهادن بر پرنده و ماه و شقایق باشیم.
گناه بزرگ ما، تنها گناه ما این بود که نخواستیم شرف انسان بودن و حس و رنگ انسانی داشتن را، به حراج بازار آنچه «رایج» و «عادت» است ببریم.
ما «کودکان ناهمگون توفان زاد»، برخلاف «غافلان همساز»، ناهمسازیم. ما ناهمسازیم با آنچه ساز یک حاکمیت نفرین شده تاریخی را کوک میکند؛ و به همین دلیل، جلاد، ناممان را «محارب «و «هنجار شکن» نهاده است و خونمان را در شریعت تاریکش مباح و حلال اعلام نموده است. ما همان نامهای ممنوعیم که تصویرهایمان را بر چارراهها آویخته و برای سر هر کداممان پاداشها تعیین کردهاند.
بله، ما نخواستیم در «هیأت زندگان»، مردگانی باشیم که آری گفتن و کرنش و تائید را وث یقه جان پاییزی خود میکنند تا در سرزمینی که مرگ کالای خود را ارزانتر از پشیز جار میزند، دمی بیشتر در اتمسفر سرب آجین اختناق برآورند.
دل به دریا افکندگان
ما ریشه در خون هابیل داریم؛ ما ادامه خون سیاووشیم آنجا که بر طشت ریخت و دشت را از خون سیاووشان لبالب کرد. ما واژگان سرخ چکیده از سر بریده یحیی پیامبریم. مگر نشنیدهیی آنجا که یحیی را کشته بودند آن خون پیوسته میجوشید و هر چند که خاک بر سر آن میریختند خون بر سر خاک میآمد و نمیآرامید.
این خون، همان خونی است که در کربلا نیز کمانه کرد و در صدای مردی تنها پژواک انداخت. «ان کان دین محمد لایستقیم الا بقتلی فیاسیوف! خزینی!». چه مردی! آنکه مرگ را زیباتر از گردنبند بر گردن نوعروسان میپنداشت. چهارده قرن بعد صدای او در وصیتنامههای مردی دیگر از سلالهاش طنین انداخت؛ و ما از آن وصیتنامه جوشیدیم.
ما «دل به دریا افکندگان» ی، «به پای دارنده آتشها» ییم؛ «زندگانی دوشادوش و پیشاپیش مرگ» ؛ آنان که «تباهی از درگاه بلند خاطرهشان شرمسار و سرافکنده میگذرد».
خون یحیی و آتش پرومته
خون یحیی نمیآرامد. این خون از رگی به رگهای دیگر تزریق میشود. این خون جوشان تاریخ است. خون جاودانه انسان. ما وارثان این خونیم. خونی سازمانیافته و متشکل، مسلح به حقانیت و روشن نگری. حتی اگر یکی از ما بماند، بذر این خون را در استخوان امروز و فردا خواهد کاشت. آیندهداری و بالندگی با این بذر عجین است. حتی اگر یکی از ما نماند، خاکسترمان حامل این بذر است.
ما هر جا باشیم، همانیم که هستیم و همانیم که بودیم. دو تن از ما با هم یک سازمانند. سه تن، یک شهر، جمعی از ما قادر به خیزاندن و به آتش کشیدن وجدانهاست. آیا این بزرگترین گناه نیست؟
آنچه ما را «ما» میکند نه بعد مسافت، نه طول و عرض جغرافیایی، نه نوع و رنگ خاک، که هویت ماست. ما کاشفان چشمههای شرافت در اعماق رازآمیز انسانیم؛ «کاشفان فروتن شوکران»، (4) جویندگان شادی در مجری آتشفشانها؛ آری، آری، آری «به پای دارندگان آتشها»، در زمستانیترین شبهای یلداخیز. آتش باید پیوسته الو گیرد و گدازان باشد. اخگرپارههای آن باید زندگی را فروزان دارد ولو هیمههای آن از نازک نی استخوانهای ما باشد. «در برابر تندر ایستادن و خانه را روشن کردن» بزرگترین گناه نابخشودنی ماست؛ مانند گناه «پرومته» که آتش را از خدایان دزدید و به انسان هدیه کرد و اگر چه خود به عقوبت رسید، در خاطرات جاودانه آتش و انسان ماندگار شد.
... و اکنون
آنجا که گمان میبردند ما را در ابعادی به کوچکی یک قوطی کبریت گیرانداختهاند، مرگ سیاسی ـ تشکیلاتی ما را خوابی طولانی دیدند و زرادخانة موشکی خود را برای درهم شکستنمان به آزمایش کشیدند. افاقه نکرد، تشنگی دادن شمروار و بستن راه غذا و دارو را بر آن افزودند اما ما سبزتر از پار و پیرار بر زانوان شکسته خود بالابلند و رشکبرانگیز قدبرافراشتیم.
گفتند: «هیچ کشور ثالثی حق ندارد آنها را بهصورت متمرکز بپذیرد. آنان نباید سازمان منسجم خود را حفظ کنند.
بهزودی کره زمین از وجود آنها پاک خواهد شد.
ما در مجلس پیگیری خواهیم کرد تا همه اینها را تحویل ایران دهند».
آری خواستند کبوتران آزادی را در خفا سر ببرند. گرداگرد قفس آتشها افروختند با سوختباری از هیمه استخوان پرندگان به خاکافتاده... و گفتند «شش جهت حد است و بیرون راه نیست». ما به عشق که خود ترجمان بایستن و توانستن است نگاه کردیم؛ به پچپچ لبهایش که میگفت: «راه هست و رفتهام من بارها». بالهایمان به هم بافتیم، بایدهایمان را روی هم انباشتیم و از آن ارادهیی بزرگ برای کارستانی شگفت برآوردیم؛ ارادهیی برای به پرواز درآوردن؛ پروازی معجزهآسا از روی آتشها.
و به این ترتیب، ناممکن جامه امکان پوشید.
و ببین به کجا رسیدهایم؛ به
کهکشان، به جاودان
اکنون و در کهکشانی دیگر از گرداگرد جهان میجوشیم و گرداگرد زنی آسمان نگاه، گرد میآییم تا به گامهای پیش و پیشین با غرور نظر ببندیم و برای آیندهیی نزدیکتر از عشق به قلبهایمان طرحی دیگر بریزیم؛ طرحی از سپیدهدمان با جرقههای سوزان رهایی.
آری با غرور به او نگاه میبندیم که تمام امید و سپیدهدمان را در کرانة چشمانش خلاصه کرده است و با ما چنان سخن میگوید که پنداری با پچپچههای قلب خویش؛ به او که قلبش را برای ما اینچنین میسراید:
«هیچ کجا، هیچ زمان فریاد زندگی بیجواب نمانده است
به صداهای دور گوش میدهم از دور به صدای من گوش میدهند
من زندهام
فریاد من بیجواب نیست، قلب خوب تو جواب فریاد من است» (5)
و «جامههای خوبمان را بپوشیم». قلبهایمان را در کاسههای بلوری بر سر دست بگیریم و بدانیم که «عشق ما را دوست دارد» ؛ و به او ـ که دستان نیازوارش را برای ایرانی آزاد به سوی ما برافراشته است ـ بگوییم:
«با ما از روشنی حرف میزنی و از انسان که خویشاوند همه خداهاست
با تو ما دیگر در سحر رویاهایمان تنها نیستم».
پانوشت: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) اظهارات مقامات رژیم در کیهان 29شهریور و 11مهر 1360:
موسوی تبریزی: «اگر اینها را دستگیر کردند، دیگر معطّل این نخواهند شد که چندین ماه اینها بخورند و بخوابند و بیت المال مصرف کنند. اینها محاکمهشان توی خیابان است. کشتن اینها واجب است نه جایز... هر کس را که در خیابان، در درگیری و تظاهرات مسلّحانه و آنها که پشت این اشرار مسلّح قایم میشوند و اینها را تقویت و راهنمایی میکنند و موتور میدهند و یا میخواهند ماشین بدهند و دستگیر میشوند، بدون معطلی، همان شب که دو نفر پاسدار و یا مردم شهادت بدهند که آنها در درگیری بودند و مسلحانه یا پشت سر افراد مسلح و علیه نظام جمهوری اسلامی قیام کردهاند، کافی است و همان شب اعدام خواهند شد… هر کس در برابر این نظام و امام عادل مسلمین بایستد، کشتن او واجب است. اسیرش را باید کشت و زخمیش را زخمیتر کرد که کشته شود… هرکس از اطاعت امام عادل خارج شود و در برابر نظام بایستد حکمش اعدام است.»
محمدی گیلانی: «... محارب بعد از دستگیری توبهاش پذیرفته نیست. کیفر همان کیفری است که قرآن تعیین میکند؛ کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحت بارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود. اسلام اجازه میدهد که اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند، دستگیر شوند، در کنار دیوار همان جا آنها را با گلوله بزنند. از نظر اصول فقهی لازم نیست به محاکم صالحه بیاورند، برای اینکه محارب بودهاند. اسلام اجازه نمیدهد که بدن مجروح اینگونه افراد باغی به بیمارستان برده شود بلکه باید تمام کُش شوند. اسلام اجازه میدهد حتی اگر زیر تعزیر آنها جان هم بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است و... قاضی میبایست یک مقدار قسی باشد... عواطف بیجا مشکلات برای ملت ایجاد میکند»!
هاشمی رفسنجانی: «… بر طبق فرامین الهی، چهار حکم بر اینها لازم الاجراست: 1) کشته شوند؛ 2) بدار کشیده شوند؛ 3) دست و پایشان قطع شود؛ 4) اینها از جامعه جدا شوند… اگر آن روز (منظورم اوایل انقلاب است) دویست نفر از اینها را میگرفتیم و اعدامشان میکردیم، امروز اینقدر نمیشدند. امروز اگر با قاطعیت در مقابل این گروهکهای مسلح منافق... نایستیم، سه سال دیگر به جای هزار اعدام، باید چندین هزار نفر را اعدام بکنیم… بار دیگر اعلام میکنم که ما به حکم قرآن راه قاطعِ قلع و قمع منافقین مسلحی را که در برابر اسلام و مسلمین ایستادهاند، در پیش گرفتهایم…».
(2) احمد شاملو ٫ آیدا در آینه ٫ شعر «از مرگ».
(3) احمد شاملو ٫ باغ آینه٫ از شعر «بر سنگفرش».
(4) احمد شاملو ٫ «کاشفان فروتن شوکران».
(5) احمد شاملو٫ هوای تازه ٫ از شعر «دیگر تنها نیستم».
ع. طارق
8تیر 96.
اکنون و در کهکشانی دیگر از گرداگرد جهان میجوشیم و گرداگرد زنی آسمان نگاه، گرد میآییم تا به گامهای پیش و پیشین با غرور نظر ببندیم و برای آیندهیی نزدیکتر از عشق به قلبهایمان طرحی دیگر بریزیم؛ طرحی از سپیدهدمان با جرقههای سوزان رهایی.
آری با غرور به او نگاه میبندیم که تمام امید و سپیدهدمان را در کرانة چشمانش خلاصه کرده است و با ما چنان سخن میگوید که پنداری با پچپچههای قلب خویش؛ به او که قلبش را برای ما اینچنین میسراید:
«هیچ کجا، هیچ زمان فریاد زندگی بیجواب نمانده است
به صداهای دور گوش میدهم از دور به صدای من گوش میدهند
من زندهام
فریاد من بیجواب نیست، قلب خوب تو جواب فریاد من است» (5)
و «جامههای خوبمان را بپوشیم». قلبهایمان را در کاسههای بلوری بر سر دست بگیریم و بدانیم که «عشق ما را دوست دارد» ؛ و به او ـ که دستان نیازوارش را برای ایرانی آزاد به سوی ما برافراشته است ـ بگوییم:
«با ما از روشنی حرف میزنی و از انسان که خویشاوند همه خداهاست
با تو ما دیگر در سحر رویاهایمان تنها نیستم».
پانوشت: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) اظهارات مقامات رژیم در کیهان 29شهریور و 11مهر 1360:
موسوی تبریزی: «اگر اینها را دستگیر کردند، دیگر معطّل این نخواهند شد که چندین ماه اینها بخورند و بخوابند و بیت المال مصرف کنند. اینها محاکمهشان توی خیابان است. کشتن اینها واجب است نه جایز... هر کس را که در خیابان، در درگیری و تظاهرات مسلّحانه و آنها که پشت این اشرار مسلّح قایم میشوند و اینها را تقویت و راهنمایی میکنند و موتور میدهند و یا میخواهند ماشین بدهند و دستگیر میشوند، بدون معطلی، همان شب که دو نفر پاسدار و یا مردم شهادت بدهند که آنها در درگیری بودند و مسلحانه یا پشت سر افراد مسلح و علیه نظام جمهوری اسلامی قیام کردهاند، کافی است و همان شب اعدام خواهند شد… هر کس در برابر این نظام و امام عادل مسلمین بایستد، کشتن او واجب است. اسیرش را باید کشت و زخمیش را زخمیتر کرد که کشته شود… هرکس از اطاعت امام عادل خارج شود و در برابر نظام بایستد حکمش اعدام است.»
محمدی گیلانی: «... محارب بعد از دستگیری توبهاش پذیرفته نیست. کیفر همان کیفری است که قرآن تعیین میکند؛ کشتن به شدیدترین وجه، حلقآویز کردن به فضاحت بارترین حالت ممکن و دست راست و پای چپ آنها بریده شود. اسلام اجازه میدهد که اینها را که در خیابان تظاهرات مسلحانه میکنند، دستگیر شوند، در کنار دیوار همان جا آنها را با گلوله بزنند. از نظر اصول فقهی لازم نیست به محاکم صالحه بیاورند، برای اینکه محارب بودهاند. اسلام اجازه نمیدهد که بدن مجروح اینگونه افراد باغی به بیمارستان برده شود بلکه باید تمام کُش شوند. اسلام اجازه میدهد حتی اگر زیر تعزیر آنها جان هم بدهند کسی ضامن نیست که عین فتوای امام است و... قاضی میبایست یک مقدار قسی باشد... عواطف بیجا مشکلات برای ملت ایجاد میکند»!
هاشمی رفسنجانی: «… بر طبق فرامین الهی، چهار حکم بر اینها لازم الاجراست: 1) کشته شوند؛ 2) بدار کشیده شوند؛ 3) دست و پایشان قطع شود؛ 4) اینها از جامعه جدا شوند… اگر آن روز (منظورم اوایل انقلاب است) دویست نفر از اینها را میگرفتیم و اعدامشان میکردیم، امروز اینقدر نمیشدند. امروز اگر با قاطعیت در مقابل این گروهکهای مسلح منافق... نایستیم، سه سال دیگر به جای هزار اعدام، باید چندین هزار نفر را اعدام بکنیم… بار دیگر اعلام میکنم که ما به حکم قرآن راه قاطعِ قلع و قمع منافقین مسلحی را که در برابر اسلام و مسلمین ایستادهاند، در پیش گرفتهایم…».
(2) احمد شاملو ٫ آیدا در آینه ٫ شعر «از مرگ».
(3) احمد شاملو ٫ باغ آینه٫ از شعر «بر سنگفرش».
(4) احمد شاملو ٫ «کاشفان فروتن شوکران».
(5) احمد شاملو٫ هوای تازه ٫ از شعر «دیگر تنها نیستم».
ع. طارق
8تیر 96.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر