جیمز لنگستن هیوز
بگذارید این وطن دوباره وطن شود
بگذارید دوباره همان رؤیایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آنجا که آزاد است
منزلگاهی بجوید.
بگذارید این وطن
رؤیایی باشد که رویاپروران
در رؤیای خویش داشتهاند.
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بیاعتنایی نشان دهند
نه ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را
با تاج ِ گل ِ ساختهگی ِ وطنپرستی نمی آرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زندگی آزاد است
و برابری در هوایی است که استنشاق میکنیم.
(در این «سرزمین ِ آزادهگان» برای من هرگز
نه برابری در کار بود و نه آزادی.)
بگو! تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه میکنی؟
کیستی تو که حجابت تا ستارهگان فراگستر میشود؟
ـ سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده، به دورم افکندهاند
ـ سیاهپوستی هستم که داغ بردهگی بر تن دارم
ـ سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش
ـ مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بستهام
اما چیزی جز همان تمهید ِ لعنتی ِ دیرین به نصیب نبردهام
که سگ، سگ را میدرد و توانا ناتوان را لگدمال میکند.
من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمدهام
در زنجیرهی بیپایان ِ دیرینهسالِ ِ
سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر،
قاپیدن شیوههای برآوردن نیاز،
کار ِ انسانها، مزد آنان،
و تصاحب همهچیزی به فرمان ِ آز و طمع.
من کشاورزم ــ بندهی خاک ــ
کارگرم، زر خرید ماشین.
من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رؤیا، هنوز امروز محتاج کفی نانم.
هنوز امروز درماندهام. ــ آه، ای پیشاهنگان!
با این همه، من همان کسم که در دنیای کُهن
در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم
بنیادیترین آرزومان را در رویای خود پروردم،
رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین
که جسارت پرتوان آن هنوز سرود میخواند
در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را
سرزمینی کرده که هماکنون هست.
آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را
به جست و جوی آنچه میخواستم خانهام باشد درنوشتم
و آمدم تا «سرزمین آزادهگان» را بنیان بگذارم.
آزادهگان؟
یک رؤیا ــ
رؤیایی که فرامیخواندم هنوز اما.
آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
ــ سرزمینی که هنوز آنچه میبایست بشود، نشده است
و باید بشود! ــ
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.
سرزمینی که از آن ِ من است
و بار دیگر باید رؤیای پُرتوان ما را بازگرداند.
آری، هر ناسزایی را به دل دارید، نثار من کنید
پولاد ِ آزادی زنگار ندارد.
آه، آری
آشکارا میگویم،
رؤیای آن
همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.
ما مردم میباید
سرزمینمان، معادنمان، گیاهانمان، رودخانههامان،
کوهستانها و دشتهای بیپایانمان را آزاد کنیم:
همه جا را، سراسر گسترهاش را...
و بار دیگر وطن را بسازیم!
(از کتاب: «همچون کوچهیی بیانتها»، اشعار 20 شاعر بزرگ جهان، ترجمهی احمد شاملو)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیشتر بخوانید:
جیمز مرکر لنگستون هیوز (James Mercer Langston Hughes)
۱ فوریه ۱۹۰۲ - ۲۲ مه ۱۹۶۷ نیویورک
شاعر، داستاننویس، نمایشنامهنویس، داستانکوتاهنویس، و نوشتارنویس سیاهپوست آمریکایی بود. او بیشتر بهدلیل کارش در رنسانس هارلم نامدار است.
جیمز لنگستون هیوز در یکم فوریه ۱۹۰۲ در جاپلینِ ایالت میزوری متولد شد. هنگامی که کودکی بیش نبود، پدر و مادرش از هم جدا شدند و پدرش راهی مکزیک شد. تا ۱۳سالگی نزد مادربزرگش ماند؛ آنگاه برای زندگی در کنار مادرش و همسر او راهی لینکلن در ایالت ایلینوی شد و سرانجام در کلیولند، اوهایو ساکن شد در لینکلن، ایلینوی، هیوز سرودن شعر را آغاز کرد.
کودکی
جیمز لنگستون هیوز در یکم فوریة ۱۹۰۲ در جاپلینِ ایالت میزوری متولد شد. هنگامی که کودکی بیش نبود، پدر و مادرش از هم جدا شدند و پدرش راهی مکزیک شد. تا ۱۳سالگی نزد مادربزرگش ماند؛ آنگاه برای زندگی در کنار مادرش و همسر او راهی لینکلن در ایالت ایلینوی شد و سرانجام در کلیولند، اوهایو ساکن شد در لینکلن، ایلینوی، هیوز سرودن شعر را آغاز کرد.
جوانی
پس از فراغت از تحصیل، یک سال در مکزیکو و یک سال را در دانشگاه کلمبیا سپری کرد. در طی این سال کارهای گوناگونی از قبیل کمکآشپز، کارگر خشکشویی و گارسن انجام داد و با کار کردن در لباس ملوانی به اروپا و آفریقا سفر کرد. در سال ۱۹۲۴ راهی واشینگتن دی.سی شد. هیوز نخستین کتاب شعرش را بهدست آلفرد آ. ناپ با عنوان «The Weary Bluess» در مجله بحران در سال ۱۹۲۶ منتشر کرد. سه سال بعد تحصیلات دانشگاهیاش را در دانشگاه لینکلن پنسیلوانیا به پایان رساند.
شکوفایی و شهرت
نخستین رمانش «Not Without Laughter» نشان طلای Harmon را در ادبیات گرفت. هیوز اظهار داشت که پل لارنس دانبر، کارل سند برگ و والت ویتمن تأثیر عمدهای بر کار او داشتند. بهویژه او به واسطه تصویرهای هنرمندانه و درخشانش از زندگی سیاهان آمریکا بین سالهای دهه ۲۰ تا ۶۰ مشهور است. او رمانها، داستانهای کوتاه و نمایشنامههایش را نیز به زیبایی اشعار پدید آورده است. او بهدلیل تعهدی که به دنیای موسیقی Jazzz داشت نوشتههایش تحت تأثیر قرار گرفت. برای نمونه در مونتاژ «رؤیای به تعویق افتاده» مشهود است برخلاف دیگر شعرای سیاهپوست برجسته آن دوره، زندگی و کارهای او تأثیری بهسزا در شکلگیری جنبشهای هنری رنسانس هارلم در دهه ۲۰۰ گذاشت.
مرگ
لنگستون هیوز در ۲۲ می ۱۹۶۷ در اثر سرطان در نیویورک درگذشت. کمیته حفظ و نگهداری شهر نیویورک به یاد او، محل زندگیاش را در کوچه ۲۰ شرقی در خیابان ۱۲۷ هارلم شهر نیویورک سیتی Land markk اعلام کرد.
هیوز و سیاهپوستان
اما اصیلترین کوشش وی، از میان بردن تعمیمهای نادرست و برداشتهای قالبی مربوط به سیاهان بود که نخست از سفیدپوستان نشأت میگرفت و آنگاه بر زبان سیاه پوستان جاری میشد.
بگذارید این وطن دوباره وطن شود
بگذارید دوباره همان رؤیایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آنجا که آزاد است
منزلگاهی بجوید.
بگذارید این وطن
رؤیایی باشد که رویاپروران
در رؤیای خویش داشتهاند.
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بیاعتنایی نشان دهند
نه ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را
با تاج ِ گل ِ ساختهگی ِ وطنپرستی نمی آرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زندگی آزاد است
و برابری در هوایی است که استنشاق میکنیم.
(در این «سرزمین ِ آزادهگان» برای من هرگز
نه برابری در کار بود و نه آزادی.)
بگو! تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه میکنی؟
کیستی تو که حجابت تا ستارهگان فراگستر میشود؟
ـ سفیدپوستی بینوایم که فریبم داده، به دورم افکندهاند
ـ سیاهپوستی هستم که داغ بردهگی بر تن دارم
ـ سرخپوستی هستم رانده از سرزمین خویش
ـ مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بستهام
اما چیزی جز همان تمهید ِ لعنتی ِ دیرین به نصیب نبردهام
که سگ، سگ را میدرد و توانا ناتوان را لگدمال میکند.
من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار، که گرفتار آمدهام
در زنجیرهی بیپایان ِ دیرینهسالِ ِ
سود، قدرت، استفاده،
قاپیدن زمین، قاپیدن زر،
قاپیدن شیوههای برآوردن نیاز،
کار ِ انسانها، مزد آنان،
و تصاحب همهچیزی به فرمان ِ آز و طمع.
من کشاورزم ــ بندهی خاک ــ
کارگرم، زر خرید ماشین.
من مردمم: نگران، گرسنه، شوربخت،
که با وجود آن رؤیا، هنوز امروز محتاج کفی نانم.
هنوز امروز درماندهام. ــ آه، ای پیشاهنگان!
با این همه، من همان کسم که در دنیای کُهن
در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم
بنیادیترین آرزومان را در رویای خود پروردم،
رویایی با آن مایه قدرت، بدان حد جسورانه و چنان راستین
که جسارت پرتوان آن هنوز سرود میخواند
در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را
سرزمینی کرده که هماکنون هست.
آه، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را
به جست و جوی آنچه میخواستم خانهام باشد درنوشتم
و آمدم تا «سرزمین آزادهگان» را بنیان بگذارم.
آزادهگان؟
یک رؤیا ــ
رؤیایی که فرامیخواندم هنوز اما.
آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
ــ سرزمینی که هنوز آنچه میبایست بشود، نشده است
و باید بشود! ــ
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.
سرزمینی که از آن ِ من است
و بار دیگر باید رؤیای پُرتوان ما را بازگرداند.
آری، هر ناسزایی را به دل دارید، نثار من کنید
پولاد ِ آزادی زنگار ندارد.
آه، آری
آشکارا میگویم،
رؤیای آن
همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.
ما مردم میباید
سرزمینمان، معادنمان، گیاهانمان، رودخانههامان،
کوهستانها و دشتهای بیپایانمان را آزاد کنیم:
همه جا را، سراسر گسترهاش را...
و بار دیگر وطن را بسازیم!
(از کتاب: «همچون کوچهیی بیانتها»، اشعار 20 شاعر بزرگ جهان، ترجمهی احمد شاملو)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیشتر بخوانید:
جیمز مرکر لنگستون هیوز (James Mercer Langston Hughes)
۱ فوریه ۱۹۰۲ - ۲۲ مه ۱۹۶۷ نیویورک
شاعر، داستاننویس، نمایشنامهنویس، داستانکوتاهنویس، و نوشتارنویس سیاهپوست آمریکایی بود. او بیشتر بهدلیل کارش در رنسانس هارلم نامدار است.
جیمز لنگستون هیوز در یکم فوریه ۱۹۰۲ در جاپلینِ ایالت میزوری متولد شد. هنگامی که کودکی بیش نبود، پدر و مادرش از هم جدا شدند و پدرش راهی مکزیک شد. تا ۱۳سالگی نزد مادربزرگش ماند؛ آنگاه برای زندگی در کنار مادرش و همسر او راهی لینکلن در ایالت ایلینوی شد و سرانجام در کلیولند، اوهایو ساکن شد در لینکلن، ایلینوی، هیوز سرودن شعر را آغاز کرد.
کودکی
جیمز لنگستون هیوز در یکم فوریة ۱۹۰۲ در جاپلینِ ایالت میزوری متولد شد. هنگامی که کودکی بیش نبود، پدر و مادرش از هم جدا شدند و پدرش راهی مکزیک شد. تا ۱۳سالگی نزد مادربزرگش ماند؛ آنگاه برای زندگی در کنار مادرش و همسر او راهی لینکلن در ایالت ایلینوی شد و سرانجام در کلیولند، اوهایو ساکن شد در لینکلن، ایلینوی، هیوز سرودن شعر را آغاز کرد.
جوانی
پس از فراغت از تحصیل، یک سال در مکزیکو و یک سال را در دانشگاه کلمبیا سپری کرد. در طی این سال کارهای گوناگونی از قبیل کمکآشپز، کارگر خشکشویی و گارسن انجام داد و با کار کردن در لباس ملوانی به اروپا و آفریقا سفر کرد. در سال ۱۹۲۴ راهی واشینگتن دی.سی شد. هیوز نخستین کتاب شعرش را بهدست آلفرد آ. ناپ با عنوان «The Weary Bluess» در مجله بحران در سال ۱۹۲۶ منتشر کرد. سه سال بعد تحصیلات دانشگاهیاش را در دانشگاه لینکلن پنسیلوانیا به پایان رساند.
شکوفایی و شهرت
نخستین رمانش «Not Without Laughter» نشان طلای Harmon را در ادبیات گرفت. هیوز اظهار داشت که پل لارنس دانبر، کارل سند برگ و والت ویتمن تأثیر عمدهای بر کار او داشتند. بهویژه او به واسطه تصویرهای هنرمندانه و درخشانش از زندگی سیاهان آمریکا بین سالهای دهه ۲۰ تا ۶۰ مشهور است. او رمانها، داستانهای کوتاه و نمایشنامههایش را نیز به زیبایی اشعار پدید آورده است. او بهدلیل تعهدی که به دنیای موسیقی Jazzz داشت نوشتههایش تحت تأثیر قرار گرفت. برای نمونه در مونتاژ «رؤیای به تعویق افتاده» مشهود است برخلاف دیگر شعرای سیاهپوست برجسته آن دوره، زندگی و کارهای او تأثیری بهسزا در شکلگیری جنبشهای هنری رنسانس هارلم در دهه ۲۰۰ گذاشت.
مرگ
لنگستون هیوز در ۲۲ می ۱۹۶۷ در اثر سرطان در نیویورک درگذشت. کمیته حفظ و نگهداری شهر نیویورک به یاد او، محل زندگیاش را در کوچه ۲۰ شرقی در خیابان ۱۲۷ هارلم شهر نیویورک سیتی Land markk اعلام کرد.
هیوز و سیاهپوستان
اما اصیلترین کوشش وی، از میان بردن تعمیمهای نادرست و برداشتهای قالبی مربوط به سیاهان بود که نخست از سفیدپوستان نشأت میگرفت و آنگاه بر زبان سیاه پوستان جاری میشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر