«قولنج خانواده» ولایت

خب تا حدودی در جریان بیماری قولنج قرار گرفتیم. نگاهی کوتاه به تاریخچهٔ ننگین رژیم قرونوسطایی ولایتفقیه، نشان میدهد که هر بار مجاهدین و رزمآوران آزادی به موفقیت و به پیروزیهای بزرگ دستیافتهاند، رژیم دچار قولنج شده و آه و فغانش به هوا میرود که: «وای از گسسته شدن روابط خانوادگی مجاهدین!»؛ یعنی درست درزمانی که رژیم در یک- و بعضاً در چند- جبهه از مجاهدین شکست میخورد، یکدفعه یاد ارتباط و پیوندهای خانوادگی مجاهدین میافتد. درحالیکه خوب میداند، همین مجاهدین ازقضا بیشترین دلبستگی و پیوستگی را به خانواده خود دارند و برای همین است که طی سالیان جان خود را در کف نهاده و آن را نثار آزادی خانواده خود بلکه میهن و خلق محبوبشان و میلیونها خانوادهای که به آنها عشق میورزند، میکنند تا آنچه را که این رژیم میهن برباد ده تباه کرده است، دوباره از نو بسازند و ایرانی آباد و آزاد بر پا کنند. آنهم رودرروی رژیمی که فقط یک دیدار برجستهترین زندانی سیاسی، علی صارمی با عزیزانش در اشرف؛ و فقط یک بوسه قهرمان اشرفی، بهروز کاظمی بر گونه فرزندش در اشرف را با اعدام و چوبه دار برای آنها پاسخ میدهد. رژیمی سفاک و خونریز که صدهاهزار خانواده را با قساوت و سنگ دلی تمام گسسته و هزاران مادر را در اعدام جوانان برومندشان داغدار و شکسته ساخته است…
واقعیت این است که پس از انتقال پیروزمند مجاهدان اشرفی و هجرت بزرگ رزمآوران آزادی که ولیفقیه زهرخورده را حیران و ماتمزده و سوتهدل بر جای گذاشت، رژیم آخوندی از سر ناچاری و استیصال، در چنبرهٔ معضلات بیدرمانی که او را فراگرفته و در ماتم زهری که براثر به دنیا آمدن طفل گورزاد خود، یعنی برجام، در سراپای وجودش جاریشده، بازهم قولنج خانواده گرفته و یقهدرانی میکند که باید عواطف و احساسات اعضای مجاهدین به خانوادههایشان را در صدر همه مسائل کشور دانست و این یک تکلیف شرعی است. سؤال اینجاست: چه شده که رژیم جهل و جنایت آخوندی که هلاککننده حرث و نسل است، میلیونها خانواده به خاک سیاه نشسته و زیرخط فقر دستوپا زده در زیر حاکمیتش را ول کرده و اینچنین به حرارت و غلیان عواطف و احساسات! افتاده است؟ پاسخ را در علل قولنج باید جست: «قولنج ممکن است به علت نگرانی، ترس و استرس (همان دلواپسی) باشد». ترس از چه؟ پاسخ ساده و بدیهی است، مثل احساسات هر جانور بهیمی، ترس و هراس از مرگ است، ترس از جنگ بیشتر مجاهدان و رزمآوران ارتش آزادی با این رژیم پابهگور در مرحله نوینی است که آغازشده است.
باید به آخوندهای قساوت پیشه و به مأموران رذل خانواده وزارتی گفت: اینقدر به قولنجهایتان بها ندهید؛ چرا که سرانجام، قولنج به وسواس، مالیخولیا و صرع میانجامد. آخر مگر رفتارهای مالیخولیایی در اشرف و لیبرتی با ۳۰۰ بلندگو فراموششده است که کف بر لب، افسار پاره کرده و عربده میکشیدید: «…از شدت عاطفه خود، خون همهتان را میریزیم و سقف را بر سرتان خراب میکنیم و از شدت عشق! زبانتان را از حلقومتان بیرون میکشیم…».
اینطور به نظر میرسد که اشرفیها با این حرکت خود، چنان ضربهای به ولیفقیه و مأموران وزارتی زدهاند که صدای ترق تروق، خرت خرت، قرچ قروچ و تلق تلوق و همه صداهای مختلفی که یک رژیم پوسیده و درهمشکسته در واپسین ایام عمر ننگین خود به آن دچار میشود، از آن به گوش میرسد، غافل از اینکه قولنج دیگر به فلج تبدیلشده و به ستون فقرات یا همان عمود خیمه نظام آسیب جدی رسانده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر