امیرکبیر ـ فریدون مشیری
«... آنچه انگیزۀ نوشتن این سطورست بحث دربارۀ شعری است شورانگیز و خواندنی از فریدون مشیری، شاعر معاصر، با عنوان "امیرکبیر" و در گرامیداشت یاد او... کلمۀ "امیر" و "امیرکبیر" ـ که در حقیقت اندیشۀ بنیادین و حاکم بر ذهن شاعرست ـ بر شعر چیرگی دارد و قافیۀ اصلی است و سبب پیوستگی هم ابیات و بندها به یکدیگر...
مَطلع بدیع شعر مورد نظر چنین است:
"رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر"
این بیت با همه ایجاز خود چند چیز را تصویر می کند: احوال مسافری عطشان و خسته که کویر را پشت سر نهاده است، از کاشان جز "قتلگاه امیر" جایی را نمی بیند، همه چیز به چشم او خونرنگ است، و بر اثر تابش خورشید سوزان با "عطشِ سرخِ آفتاب کویر" رو به روست. اینک در این محیط غم زده خود را غریب و دردمند می یابد و در باغ "فین" هنوز همان حالت روز قتل امیر را احساس می کند.
احساس و تأثّر مسافر (شاعر) از او به همه چیز انتقال می یابد. اوصاف بکر و پرمعنی وی از "زمان" و "زمین" نمودار این کیفیت است و تعبیر از "جهانِ دست بستۀ تقدیر" اندیشه یی عمیق و حکمت آمیز را فرایاد می آورد.
بر اثر این فاجعه از در و دیوار "نفرین" می بارد. "نفرت، وحشت، لعنت" حالتی است که از پسِ بیش از یک قرن در جان شاعر چنگ انداخته نثار پادشاه و جلّادان و توطئه گران قتل امیر می شود:
"زمان، هنوز همان شرمسار بُهت زده!
زمین، هنوز همان سخت جانِ لال شده!
جهان، هنوز همان دست بستۀ تقدیر!
هنوز، نفرین، می بارد از در و دیوار،
هنوز، نفرت، از پادشاهِ بدکردار،
هنوز، وحشت، از جانیانِ آدم¬خوار!
هنوز، لعنت، بر بانیانِ آن تزویر!"
در فضای باغ فین همه چیز در نظر شاعر تحت تأثیر عوالم درونی اوست. وصف، درختهای باغ ـ صنوبر، بید ـ متناسب ظاهر آنهاست: یکی، دست به استغاثه بلندکرده، دیگری از غم، پریشیده است و سر به زیر افکنده دارد. گوشِ جان شاعر "همهمۀ سروها" را نیز می شنود که از آنچه بر آن "شیر در زنجیر» می گذشته در خروشند:
"هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوز همهمۀ سروها که: "ای جلّاد
مزن! مکش، چه کنی، های، ای پلیدِ شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمّام
چگونه تیر گشایی به شیر، در زنجیر!؟"
بند بعد نقشی است از جویبارهای باغ فین ـ که از مناظر بارز آن جاست. گویی در تصوّر شاعر خونِ رگ امیر در آن جویها جاری است. وی تصویرهای تازه یی از این مایع سرخ فام رسم می کند، از جمله خون امیر را با تعبیر بدیعِ "جوهر سیّال ِ دانش و تدبیر" فرامی نماید:
"هنوز، آب به سرخی زند که در رگ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطرۀ گلگونه رنگ می گیرد
از آنچه گرم چکید از رگ امیرکبیر!
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان
نه خون، که داروی غمهای مردم ایران
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر"
هنوز "نالۀ باد" و "زاری آب" در این مصیبت بزرگ به گوش می رسد امّا هنوز هم گوش آسمان دربرابر این فغانها کرست. انسان اندیشه ور هنوز خود را دربرابر این "افسونگرِ پیر" درمانده و ناگزیر می بیند.
بند آخر تعبیری است دیگر از گرمیِ احساس و انتظار یک ملّت نسبت به مردی محبوب و خدمتگزار.
تضمین زیبای شاعر از دو مصرع حافظ اوجی بارز به سخن بخشیده است. اجزای کلام در دیگر مصراعها نیز بافت و لحنی هماهنگ با این مصراعها دارد؛ از آن جمله است ترکییبات "برون خرامیدن"، "آفتاب عالم¬گیر"، "سراچۀ ماتم" و نیز مراعات نظیرِ عبرت آموز "اسب، پیل، رخ، پیاده، شاه، وزیر" به صورتی تازه و متناسبِ مقام ـ که یادآور طرز بیان خاقانی است و همه حاکی از معرفت شاعرست به زیر و بم زبان فارسی.
سرانجام، حُسن خِتام تأثّرآمیز شعرست که با تأکید مکرّر بر کلمات "محال" و "دیر"، طنینی فراموش نشدنی از خود به جای می گذارد.
"هنوز نالۀ باد
هنوز زاری آب
هنوز گوش کرِ آسمان، فسونگرِ پیر!
ـ "هنوز، منتظرانیم تا ز گرمابه،
برون خرامی، ای آفتاب عالم¬گیر!"
"نشیمنِ تو نه این کنجِ محنت آبادست
تو را ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر!"
به اسب و پیل چه نازی؟ که رُخ به خون شستند
در این سراچۀ ماتم پیاده، شاه، وزیر!
چُنو (چون او) دوباره بیاید کسی؟
ـ محال... محال...
هزار سال بمانی اگر،
چه دیر، ...
چه دیر، ...!"
شعر "امیرکبیر" مشیری اثری گرم و پرتپش و دلپذیرست. زبانی بلیغ نیز دارد...
***
ویلیام هَزلیت (William Hazlitt)، نویسنده و منتقد انگلیسی (1778 ـ 1830م)، معتقد بود "کسی که فقط در دورۀ زندگی خویش بزرگ به شمارآید، در حقیقت بزرگ نیست. آزمونِ بزرگی صفحۀ تاریخ است". بزرگی و استقلال شخصیت امیرکبیر نیز پس از کشته شدن او و تأمّل و تحقیق در کارها و خدماتش بیشتر بروز کرد. به قول یکی از سیاست شناسان قرن اخیر (به سال 1329شمسی)، "در دویست سالۀ اخیر تاریخ ایران اگر بشود صفت "فوق العاده" را به کسی اطلاق کرد شایستۀ میرزا تقی خان امیرکبیرست و بس".
بی گمان انگیزۀ فریدون مشیری حُسنِ انتخابی عاطفی بوده که به یاد مردی چنین بزرگ و سزاوار ستایش شعر سروده و انصاف آن است که شعری شیوا و پرتأثیر در یادکردِ امیرکبیر از طبع او تراویده است».
(«چشمۀ روشن»، دیداری با شاعران، دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی، تهران، 1374، از صفحۀ 743 تا748)
مَطلع بدیع شعر مورد نظر چنین است:
"رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر"
این بیت با همه ایجاز خود چند چیز را تصویر می کند: احوال مسافری عطشان و خسته که کویر را پشت سر نهاده است، از کاشان جز "قتلگاه امیر" جایی را نمی بیند، همه چیز به چشم او خونرنگ است، و بر اثر تابش خورشید سوزان با "عطشِ سرخِ آفتاب کویر" رو به روست. اینک در این محیط غم زده خود را غریب و دردمند می یابد و در باغ "فین" هنوز همان حالت روز قتل امیر را احساس می کند.
احساس و تأثّر مسافر (شاعر) از او به همه چیز انتقال می یابد. اوصاف بکر و پرمعنی وی از "زمان" و "زمین" نمودار این کیفیت است و تعبیر از "جهانِ دست بستۀ تقدیر" اندیشه یی عمیق و حکمت آمیز را فرایاد می آورد.
بر اثر این فاجعه از در و دیوار "نفرین" می بارد. "نفرت، وحشت، لعنت" حالتی است که از پسِ بیش از یک قرن در جان شاعر چنگ انداخته نثار پادشاه و جلّادان و توطئه گران قتل امیر می شود:
"زمان، هنوز همان شرمسار بُهت زده!
زمین، هنوز همان سخت جانِ لال شده!
جهان، هنوز همان دست بستۀ تقدیر!
هنوز، نفرین، می بارد از در و دیوار،
هنوز، نفرت، از پادشاهِ بدکردار،
هنوز، وحشت، از جانیانِ آدم¬خوار!
هنوز، لعنت، بر بانیانِ آن تزویر!"
در فضای باغ فین همه چیز در نظر شاعر تحت تأثیر عوالم درونی اوست. وصف، درختهای باغ ـ صنوبر، بید ـ متناسب ظاهر آنهاست: یکی، دست به استغاثه بلندکرده، دیگری از غم، پریشیده است و سر به زیر افکنده دارد. گوشِ جان شاعر "همهمۀ سروها" را نیز می شنود که از آنچه بر آن "شیر در زنجیر» می گذشته در خروشند:
"هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوز همهمۀ سروها که: "ای جلّاد
مزن! مکش، چه کنی، های، ای پلیدِ شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمّام
چگونه تیر گشایی به شیر، در زنجیر!؟"
بند بعد نقشی است از جویبارهای باغ فین ـ که از مناظر بارز آن جاست. گویی در تصوّر شاعر خونِ رگ امیر در آن جویها جاری است. وی تصویرهای تازه یی از این مایع سرخ فام رسم می کند، از جمله خون امیر را با تعبیر بدیعِ "جوهر سیّال ِ دانش و تدبیر" فرامی نماید:
"هنوز، آب به سرخی زند که در رگ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطرۀ گلگونه رنگ می گیرد
از آنچه گرم چکید از رگ امیرکبیر!
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان
نه خون، که داروی غمهای مردم ایران
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر"
هنوز "نالۀ باد" و "زاری آب" در این مصیبت بزرگ به گوش می رسد امّا هنوز هم گوش آسمان دربرابر این فغانها کرست. انسان اندیشه ور هنوز خود را دربرابر این "افسونگرِ پیر" درمانده و ناگزیر می بیند.
بند آخر تعبیری است دیگر از گرمیِ احساس و انتظار یک ملّت نسبت به مردی محبوب و خدمتگزار.
تضمین زیبای شاعر از دو مصرع حافظ اوجی بارز به سخن بخشیده است. اجزای کلام در دیگر مصراعها نیز بافت و لحنی هماهنگ با این مصراعها دارد؛ از آن جمله است ترکییبات "برون خرامیدن"، "آفتاب عالم¬گیر"، "سراچۀ ماتم" و نیز مراعات نظیرِ عبرت آموز "اسب، پیل، رخ، پیاده، شاه، وزیر" به صورتی تازه و متناسبِ مقام ـ که یادآور طرز بیان خاقانی است و همه حاکی از معرفت شاعرست به زیر و بم زبان فارسی.
سرانجام، حُسن خِتام تأثّرآمیز شعرست که با تأکید مکرّر بر کلمات "محال" و "دیر"، طنینی فراموش نشدنی از خود به جای می گذارد.
"هنوز نالۀ باد
هنوز زاری آب
هنوز گوش کرِ آسمان، فسونگرِ پیر!
ـ "هنوز، منتظرانیم تا ز گرمابه،
برون خرامی، ای آفتاب عالم¬گیر!"
"نشیمنِ تو نه این کنجِ محنت آبادست
تو را ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر!"
به اسب و پیل چه نازی؟ که رُخ به خون شستند
در این سراچۀ ماتم پیاده، شاه، وزیر!
چُنو (چون او) دوباره بیاید کسی؟
ـ محال... محال...
هزار سال بمانی اگر،
چه دیر، ...
چه دیر، ...!"
شعر "امیرکبیر" مشیری اثری گرم و پرتپش و دلپذیرست. زبانی بلیغ نیز دارد...
***
ویلیام هَزلیت (William Hazlitt)، نویسنده و منتقد انگلیسی (1778 ـ 1830م)، معتقد بود "کسی که فقط در دورۀ زندگی خویش بزرگ به شمارآید، در حقیقت بزرگ نیست. آزمونِ بزرگی صفحۀ تاریخ است". بزرگی و استقلال شخصیت امیرکبیر نیز پس از کشته شدن او و تأمّل و تحقیق در کارها و خدماتش بیشتر بروز کرد. به قول یکی از سیاست شناسان قرن اخیر (به سال 1329شمسی)، "در دویست سالۀ اخیر تاریخ ایران اگر بشود صفت "فوق العاده" را به کسی اطلاق کرد شایستۀ میرزا تقی خان امیرکبیرست و بس".
بی گمان انگیزۀ فریدون مشیری حُسنِ انتخابی عاطفی بوده که به یاد مردی چنین بزرگ و سزاوار ستایش شعر سروده و انصاف آن است که شعری شیوا و پرتأثیر در یادکردِ امیرکبیر از طبع او تراویده است».
(«چشمۀ روشن»، دیداری با شاعران، دکتر غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی، تهران، 1374، از صفحۀ 743 تا748)
از سايت همبستگي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر