روزهای اول ماه مهر و دوران تحصیل روزهائی هستند که بیش از هر چه چیز دیگر خاطراتشان در ذهن جان می گیرد.
با هر کتابی که در دست می گیریم، با هر مطلبی که می خواهیم بنوبسیم، شیطنت ها و بازی ها، هم کلاسی ها و معلمان سخت گیر و مهربان، مدیر و ناظم. بوی کتاب و دفترهای نو و چانه زدن با مادر برای خرید دفتری جلد مقوائی و داشتن خودکار و یا قلمی که دیگران داشتند و ما در آرزویش بود. همه این ها با مهر و شروع سال تحصیلی پر رنگ تر می شود و لبخندی به پهنای صورت و یا سوزش اشکی در گوشه چشم ما را به دنیای کودکی و جوانی می برد.
اما آنچه که از مهر ماه و مدرسه بیشتر در روح من نقش بسته دورانی است که در ایران معلم بودم. فاطمه را به یاد می آورم که با استعدادی فراوان مجبور به ترک تحصیل شد و در سال اول دبیرستان ازدواج کرد. ازدواجی نا موفق. صدیقه را به یاد می آورم که با لکنت زبان، در آخرین ردیف کلاس می نشست و برای ایراد هر کلمه ای صورتش گلگون می شد. داش غلام را به یاد می آورم که برای اینکه هزینه زندگی خود و خانواده اش را تأمین کند نیمه وقت در کارخانه ای کار می کرد، و از اینکه معلم ها درس اخلاق بدهند منزجر بود. خودش می گفت چهره ای از زندگی و جامعه را دیده که با هیچکدام از این چرندیاتی که در مدرسه به اسم دینی و اخلاق درس می دهند، حتی نیمه ای نان سنگک را نمی شود، خرید. مادر فیروزه را به یاد می آورم که با زبان ترکی برایم تعریف می کرد که پسر و دامادش در جبهه های جنگ معتاد شده بودند و دخترش از به علت فقر و گرسنگی در حیاط کوچک خانه که کمتر از هشت متر مربع بود، خود را به آتش کشیده بود و درست در جلو چشمانش در شعله های سرکش آب شده بود. می گفت دیگر نمی تواند، فیروزه را به مدرسه بفرستد. باید او کار کند تا خرج زندگی او و بچه های یتیم دخترش را در بیاورد. هیچکدام از اینها در خیال اتفاق نیفتاد. و دهها وشاید صدها ماجرای دیگر از زندگی به غارت رفته مردم.
قطع به یقین می گویم که در طول سالهائی که رژیم ولایت فقیه بر سر کار بوده، دردها و رنجهای فاطمه ها، فیروزه ها، داش غلام ها و ووو نه تنها کم نشده بلکه بیشتر هم شده است. سن اعتیاد در میان دختران به سیزده سال رسیده است. کودکان کار و خیابانی جزو زندگی روزمره مردم شده اند و در همه جای ایران به چشم می خورند. هنوز در استانهای سیستان و بلوچستان و نقاط محروم دیگر ساختمانی به اسم مدرسه و جود ندارد و کودکان در کپر درس می خوانند. تعداد کودکانی که حتی شناسنامه ندارند به طور چشمگیری افزایش پیدا کرده است و هنوز در صد بزرگی از این کودکان در بیسوادی مطلق به سر می برند. آمار دولتی که از ترک تحصیل دانش آموزان در دسترس است خبر از فاجعه می دهد. فقط در سال تحصیلی ۹۶-۹۵ از مقطع راهنمائی به دبیرستان بیش از سه میلیون نوجوان از ادامه تحصیل خودداری کرده اند. از سوی دیگر خبرهای تکان دهنده ای از سوء استفاده جنسی، ضرب و شتم از کودکان و نوجوانان از سوی معلمان و یا کارمندان مدارس انتشار پیدا می کند، که برخی از متهمین مستقیما با دستگاه ولایت فقیه در ارتباط هستند. مدرسه و تحصیل از حقوق اولیه و ابتدائی شهروندان یک جامعه محسوب می شود. هرکدام از این اتفاقاتی که در ایران به مسئله روزمره تبدیل شده، اگر درهر کشوری با حداقل های آزادی های اجتماعی روی میداد، باعث ساقط شدن دولت حاکم می شد و دهها نفر باید در معرض دادگاه قرار می گرفتند تا پاسخگوی جرائم خود باشند.
اما در برابر همه این دردها همزمان به کسانی فکر می کنم که برای به دست آوردن آزادی از همه چیز خود گذشتند. به بهادر کیامرزی که با چشمانش کنجکاوش در کلاس درس و با مطرح کردن سئوالی اجتماعی همکلاسیهایش را به جنب و جوش می آورد. به علیرضا فیاضی آزاد فکر می کنم که در روز پنج مهرماه سال شصت به وسیله گلوله های دژخیمان سپاه مجروح شد و او را از روی تخت بیمارستان برای اعدام فرستادند. و هزاران دانش آموز و دانشجوی دیگر در صف اول مبارزه از جان خود مایه گذاشتند. باید از معلمانی نام برد که برای احقاق حداقل حقوق اجتماعی و صنفی معلمان هم اکنون در اسارت هستند. کسانی مثل محمد بهشتی لنگرودی، اسماعیل عبدی و محمد حبیبی!
باید به این مسئله کلیدی اعتقاد داشت که در جامعه آزاد است که علم رشد می کند و دانش آموزان به توان خود باور دارند و استعدادهای خود را بارور می کنند. صدای مسعود رجوی هنگامی که گفت: بِأَی ذَنبٍ قُتِلَتْ، هنوز در گوشهایمان زنگ می زند. مسئولیت تمامی استعدادهای پر پر شده دانش آموزان ایران بر دوش ولی فقیه و دیگر ایادی رژیم است. سال گذشته روحانی در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل قول داد که قطعنامه ۲۰۳۰ سازمان ملل را در ایران اجرا می کند. اما او خود بود که از امضائی که کرده بود و تعهدی که داده بود سرباز زد و در کل قطعنامه را از دستور کار دولت برداشت و تعهد خود را به ولی فقیه اش برای چندمین بار ثابت کرد.
مریم رجوی در پیامی که به مناسبت اول مهرماه ایراد کرد، با تکیه به اهمیت آزادی و از خود گذشتگی وباور داشتن تصریح کرد که:
بازگشایی مدرسهها و دانشکدهها نیروی تازهیی بهقیامها و جنبش اعتراضی اضافه میکند. و میتواند رژیم پوسیده را بهمحاصره درآورد.
برای ادای دین بههموطنان محروم و ستمزده بهخصوص کودکانی که در این رژیم قربانی شدهاند، برای استمرار قیامها و برای آزادی ایران از اشغال آخوندها بهپا خیزید.
کانونهای شورشی را در مدرسهها و دانشگاهها گسترش دهید.
هر مدرسه را یک کانون شورشی، هر دانشکده را یک کانون شورشی و هر شهر ایران را یک شهر شورشی کنید.
آزادی و پیروزی در دستان شماست!
و چنین خواهد شد.
قطع به یقین می گویم که در طول سالهائی که رژیم ولایت فقیه بر سر کار بوده، دردها و رنجهای فاطمه ها، فیروزه ها، داش غلام ها و ووو نه تنها کم نشده بلکه بیشتر هم شده است. سن اعتیاد در میان دختران به سیزده سال رسیده است. کودکان کار و خیابانی جزو زندگی روزمره مردم شده اند و در همه جای ایران به چشم می خورند. هنوز در استانهای سیستان و بلوچستان و نقاط محروم دیگر ساختمانی به اسم مدرسه و جود ندارد و کودکان در کپر درس می خوانند. تعداد کودکانی که حتی شناسنامه ندارند به طور چشمگیری افزایش پیدا کرده است و هنوز در صد بزرگی از این کودکان در بیسوادی مطلق به سر می برند. آمار دولتی که از ترک تحصیل دانش آموزان در دسترس است خبر از فاجعه می دهد. فقط در سال تحصیلی ۹۶-۹۵ از مقطع راهنمائی به دبیرستان بیش از سه میلیون نوجوان از ادامه تحصیل خودداری کرده اند. از سوی دیگر خبرهای تکان دهنده ای از سوء استفاده جنسی، ضرب و شتم از کودکان و نوجوانان از سوی معلمان و یا کارمندان مدارس انتشار پیدا می کند، که برخی از متهمین مستقیما با دستگاه ولایت فقیه در ارتباط هستند. مدرسه و تحصیل از حقوق اولیه و ابتدائی شهروندان یک جامعه محسوب می شود. هرکدام از این اتفاقاتی که در ایران به مسئله روزمره تبدیل شده، اگر درهر کشوری با حداقل های آزادی های اجتماعی روی میداد، باعث ساقط شدن دولت حاکم می شد و دهها نفر باید در معرض دادگاه قرار می گرفتند تا پاسخگوی جرائم خود باشند.
اما در برابر همه این دردها همزمان به کسانی فکر می کنم که برای به دست آوردن آزادی از همه چیز خود گذشتند. به بهادر کیامرزی که با چشمانش کنجکاوش در کلاس درس و با مطرح کردن سئوالی اجتماعی همکلاسیهایش را به جنب و جوش می آورد. به علیرضا فیاضی آزاد فکر می کنم که در روز پنج مهرماه سال شصت به وسیله گلوله های دژخیمان سپاه مجروح شد و او را از روی تخت بیمارستان برای اعدام فرستادند. و هزاران دانش آموز و دانشجوی دیگر در صف اول مبارزه از جان خود مایه گذاشتند. باید از معلمانی نام برد که برای احقاق حداقل حقوق اجتماعی و صنفی معلمان هم اکنون در اسارت هستند. کسانی مثل محمد بهشتی لنگرودی، اسماعیل عبدی و محمد حبیبی!
باید به این مسئله کلیدی اعتقاد داشت که در جامعه آزاد است که علم رشد می کند و دانش آموزان به توان خود باور دارند و استعدادهای خود را بارور می کنند. صدای مسعود رجوی هنگامی که گفت: بِأَی ذَنبٍ قُتِلَتْ، هنوز در گوشهایمان زنگ می زند. مسئولیت تمامی استعدادهای پر پر شده دانش آموزان ایران بر دوش ولی فقیه و دیگر ایادی رژیم است. سال گذشته روحانی در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل قول داد که قطعنامه ۲۰۳۰ سازمان ملل را در ایران اجرا می کند. اما او خود بود که از امضائی که کرده بود و تعهدی که داده بود سرباز زد و در کل قطعنامه را از دستور کار دولت برداشت و تعهد خود را به ولی فقیه اش برای چندمین بار ثابت کرد.
مریم رجوی در پیامی که به مناسبت اول مهرماه ایراد کرد، با تکیه به اهمیت آزادی و از خود گذشتگی وباور داشتن تصریح کرد که:
بازگشایی مدرسهها و دانشکدهها نیروی تازهیی بهقیامها و جنبش اعتراضی اضافه میکند. و میتواند رژیم پوسیده را بهمحاصره درآورد.
برای ادای دین بههموطنان محروم و ستمزده بهخصوص کودکانی که در این رژیم قربانی شدهاند، برای استمرار قیامها و برای آزادی ایران از اشغال آخوندها بهپا خیزید.
کانونهای شورشی را در مدرسهها و دانشگاهها گسترش دهید.
هر مدرسه را یک کانون شورشی، هر دانشکده را یک کانون شورشی و هر شهر ایران را یک شهر شورشی کنید.
آزادی و پیروزی در دستان شماست!
و چنین خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر