شاید شما هم باور نکنید، جنایت وقتی از مقیاسهای معمول و تعریف شده درمیگذرد، باور آن خیلی سخت است... «اما این تنها یک نمونه از هزاران جنایتی است که در زندانهای رژیم ولایت فقیه، در حق جوانان این مرز و بوم انجام شده است؛ جنایتهایی که کسی از وقوع آن خبردار نشده و روزی با همت قلمها و وجدانهای بیدار افشا خواهد شد و به اطلاع مردم ایران و جهان خواهد رسید.»
روزی ،
در این سرزمین
دیوارها به سخن درخواهند آمد
روزی دیوارها
فریادهای مدفون را
در هیأت دهانهای فرو ریخته بر خاک
باز پس خواهند داد.
روزی زخمها خواهند گفت
از حکایتی که بین آنها و گلوله گذشت.
***
روزی ،
در این سرزمین
دیوارها به سخن درخواهند آمد
روزی دیوارها
فریادهای مدفون را
در هیأت دهانهای فرو ریخته بر خاک
باز پس خواهند داد.
روزی زخمها خواهند گفت
از حکایتی که بین آنها و گلوله گذشت.
***
مقدمه
به دنبال فراخوان رئیسجمهور برگزیده مقاومت در مورد افشای آمران و عاملان قتلعام ۶۷ و فراگیر شدن جنبش دادخواهی با سیلی از اسناد و اطلاعات گزارشات جدید رو بهرو شدیم.
گزارش حاضر دردنامه یک هموطن شریف و آزاده است که آن را عینا منتشر میکنیم.
برگی از قتلعام ۶۷ ـ اعدام به اختیار
اگر تمام تاریخ بشر را مطالعه کنیم به غیر از دوران حکومتهای بدوی، دیگر کمتر دورهیی را میتوان یافت که برخوردهای مبتنی بر خشونت ذاتی با مخالفان سیاسی، به اندازه دوران سیاه تسلط رژیم آخوندی بر ایران بوده باشد. مسأله در چگونگی این برخوردها نیست. بلکه در چرایی آنهاست. چرا و به چه دلیل ممکن است افرادی که تا سال ۱۳۵۷ جزو مردم عادی بودند و ظاهراً حتی در رفتارهای ظاهری خود نیز کمترین خطا را داشتهاند ناگهان در فاصله یکی دو ماه، تبدیل به قسیترین جنایتکاران تاریخ بشر شوند؟! اگر توجه کنیم که بیشترین تعداد آدمهایی که چنین بیمحابا دچار دگردیسی و استحاله بنیادی شدهاند، از آخوندها بودهاند آنگاه شاید انگشت اشاره ما به سمت و سوی آموزههایی نشانه رود که در حوزههای علمیه رواج دارد. چه اتفاقی در فرآیند طلبگی رخ میدهد که قلب این آدمها، به ظرفیت بسیار بالایی برای انباشت حس نفرت، خشم، ظلم و جنایت دست مییابد. ؟!
خمینی را در نظر بیاورید. همه میدانیم که بهویژه در سنین بالا افراد به سختی میتوانند دگرگونی رفتاری داشته باشند. این آدم در چه سیستمی پرورش یافته بود که دهها سال رفتار دیگری از خود نشان داد که تا مقام صاحب معجزات هم صعود کرد و تصویرش به ماه نیز راه یافت! ولی به سرعت زیر تمام حرفها و قول و قرارهایش با مردم و گروههای سیاسی زد و اعلام کرد: «جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر؟!».
در جریان سلسله رفتارهای غیرقانونی [البته در برابر حجم عظیمی از اقدامات ضدبشری، انتظار رفتار قانونی مضحک مینماید] ، غیرانسانی، غیراخلاقی و غیرشرعی فراوانی که در دهه سیاه شصت توسط عمال رژیم در برخورد با زندانیان سیاسی رخ داد، مجموعه متنوعی از شقاوت، جنایت، سادیسم و رفتارهای ضدانسانی از سوی عوامل دستاندرکار زندانهای سیاسی به مرحله عمل درآمد؛ رفتارهایی که شاید تنها تاریخ بتواند پرده از رازهای سر به مهر آن بردارد و چهره ننگین این مجموعه کم سابقه جنایتکار را برای جهانیان عیان سازد.
من در این نوشتار، یکی از این رفتارهایی را ـ که در نوع خود بینظیر است ـ برای شما بیان میکنم. باشد تا گامی کوچک در جهت روشن کردن زوایای پنهان و تاریک جریان اعدام های دستهجمعی سال ۱۳۶۷ به شمار رود. این اتفاق واقعی است و برگرفته از خاطرات یک زندانی نجات یافته از تونل مرگ میباشد. (۱)
در یکی از زندانهای کشور، بیش از ۱۰تن از یک فامیل در زندان بودند و چندین تن نیز از همین فامیل بزرگ اعدام شده بودند. سال ۱۳۶۷ فرارسید و حکم اعدام تمام زندانیان سیاسی با یک برنامه از پیش تعیین شده به اجرا درآمد. شاید طراحی این اعدامها بیش از شش ماه طول کشید. با توجه به قراین موجود، طرح اعدام دسته جمعی، از ماههای پایانی سال ۱۳۶۶ پی ریزی شده و به تدریج در سال ۱۳۶۷ زمینه چینی برای اجرای آن فراهم شد. نشان به آن نشان که در ابتدای سال ۱۳۶۷ بعد از دستهبندی زندانیان سیاسی بر مبنای گروهی که به آن وابسته بودند، آنها را به زندانهای استان تهران منتقل کردند. ؟! بهانههای متفاوتی برای این انتقال مشکوک داشتند مثلاً در استانهای مستقر در مرز عراق بهانه این بود که چون عراق بمباران شهرها را شدت بخشیده برای «حفظ جان زندانیان باید به محل امنی منتقل شوند؟!
در زندانی که مد نظر این نوشتار است «محمد»، از زندانیان مجاهد، حافظ و مفسر قرآن بود و هم به این دلیل و هم بهخاطر خانواده مردمیاش، احترام همه از جمله زندانبانان و حتی قاضی بیدادگاه انقلاب را نیز برانگیخته بود. در ابتدای سال ۱۳۶۷ وقتی که همه زندانیان این شهر به تهران انتقال مییابند، محمد به همراه دو عضو فامیل خود و سایر زندانیان نیز به تهران منتقل میشود. به تدریج که به موعود نزدیک میشویم مراحل مختلف طرح اجرا میشود. بهعنوان مثال، برای اجرای هرچه سریعتر طرح، از دو ماه قبل از تاریخ اعدامها، قاضی دادگاه انقلاب هر استان را به تهران فراخواندند تا هر کدام، مسئول انجام دادگاه فرمایشی و پنج دقیقهیی زندانیان استان مربوط به خودش باشد و احکام را اجرا نماید. قاضی استان محل سکونت محمد نیز آمده بود و گفتیم که رفتار و منش محمد، این قاضی سیاهدل را نیز تحت تاثیر قرار داده بود بهنحوی که گاهگاه سعی میکرد لطفی در حق محمد کند. قاضی مذکور پس از اینکه حکم اعدام بیشتر زندانیان مربوط به استان خودش را از جمله محمد را صادر میکند، برای سرکشی به محل نگهداری موقت اعدامیها میرود. در این جریان چشمش به محمد میافتد و لذا محبتش گل کرده و به محمد کرده و میگوید. این دم آخری بهخاطر ارادتی که به خاندان شما داشتم، دوست دارم خواهشی از من داشته باشی تا برایت انجام دهم. محمد نیز فارغ از بازی سرنوشت و بیتوجه به عمق رذالت و پستی این آخوند قاضی، درخواست ملاقات دو تن از خواهرانش را میکند [این دو خواهر سال ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ دستگیر و به ۵ و ۶سال زندان محکوم شده بودند] با این تقاضا، گویا گوشهای خرکی حاجیآقا زنگ میخورد. او ناگهان میگوید موافقم به این شرط که خودم نیز بالای سر آنان باشم. محمد که نمیدانسته چه افکاری در مغز معیوب این جانور میگذرد، قبول میکند و ملاقات بین محمد و خواهرانش در یکی از سلولهای انفرادی با حضور قاضی برگزار میشود. محمد پس از احوالپرسی و مقدمه میگوید این آخرین دیدارمان است و من اعدام میشوم... دقایقی بعد در حالی که دو خواهر برادرشان را با اشک و بوسه بدرقه میکردند قاضی مرگ به سخن میآید و میگوید:
«از شما دو خواهر نیز یکی باید برود؟!».
سه زندانی بیگناه با آن که خوی بیرحم اینگونه آخوندها را میشناختند، ابتدا متوجه نمیشوند و میگویند کجا؟ آخوند جلاد میگوید همانجا که برادرتان دارد میرود و دوستانتان رفتند. باز هم باور نمیکنند که حکم اعدام به این سرعت آن هم با تصمیم ناگهانی یک قاضی و بدون طی مسیر قانونی صادر شود. قاضی وقتی بهت و حیرت آنها را میبیند میگوید:
«از آنجایی که من در جوانی به خاندان شما ارادت داشتم! انتخاب را به عهده خودتان میگذارم!؟».
دو خواهر دلیر ـ پس از پیبردن به جدیت موضوع ـ شروع به جر و بحث شدید میکنند و هر کدام قصد داشته تا خود بر سر دار رود و دیگری نجات پیدا کند. مدتی میگذرد و صدای داد و قال و شیون آنها حوصله آخوند را سر میبرد و با تحکم و عصبانیت میگوید:
«اگر خودتان عرضه ندارید انتخاب کنید من خودم اینکار را میکنم».
محمد ـ که تا این هنگام دچار غلیان و آشوب درونی بوده ـ بلند میشود و با صلابتی تحسینبرانگیزمیگوید:
«اجازه بدهید من انتخاب کنم!».
رو به خواهر کوچکتر کرده و میگوید:
«تو بمان! چون سه سال کوچکتر از خواهرت هستی و سه سال بیشتر فرصت داری شاید بتوانی کاری کنی».
منظورش این بوده تا شاید بتوانی انتقام بگیری یا خبر این جنایت را به گوش دیگران برسانی.
به این ترتیب، خواهر کوچکتر با چشمانی گریان و قلبی شکسته از آن دو عزیز دور میشود و به بند بر میگردد و خواهر بزرگتر و برادرش حلقآویز میشوند...
***
این تنها یک نمونه از هزاران جنایتی است که در زندانهای رژیم ولایت فقیه، در حق جوانان این مرز و بوم انجام شده است؛ جنایتهایی که کسی از وقوع آن خبردار نشده و روزی با همت قلمها و وجدانهای بیدار افشا خواهد شد و به اطلاع مردم ایران و جهان خواهد رسید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-بهمنظور رعایت امنیت خانواده، از اسامی مستعار استفاده شده است.
کورش از کرج.
به دنبال فراخوان رئیسجمهور برگزیده مقاومت در مورد افشای آمران و عاملان قتلعام ۶۷ و فراگیر شدن جنبش دادخواهی با سیلی از اسناد و اطلاعات گزارشات جدید رو بهرو شدیم.
گزارش حاضر دردنامه یک هموطن شریف و آزاده است که آن را عینا منتشر میکنیم.
برگی از قتلعام ۶۷ ـ اعدام به اختیار
اگر تمام تاریخ بشر را مطالعه کنیم به غیر از دوران حکومتهای بدوی، دیگر کمتر دورهیی را میتوان یافت که برخوردهای مبتنی بر خشونت ذاتی با مخالفان سیاسی، به اندازه دوران سیاه تسلط رژیم آخوندی بر ایران بوده باشد. مسأله در چگونگی این برخوردها نیست. بلکه در چرایی آنهاست. چرا و به چه دلیل ممکن است افرادی که تا سال ۱۳۵۷ جزو مردم عادی بودند و ظاهراً حتی در رفتارهای ظاهری خود نیز کمترین خطا را داشتهاند ناگهان در فاصله یکی دو ماه، تبدیل به قسیترین جنایتکاران تاریخ بشر شوند؟! اگر توجه کنیم که بیشترین تعداد آدمهایی که چنین بیمحابا دچار دگردیسی و استحاله بنیادی شدهاند، از آخوندها بودهاند آنگاه شاید انگشت اشاره ما به سمت و سوی آموزههایی نشانه رود که در حوزههای علمیه رواج دارد. چه اتفاقی در فرآیند طلبگی رخ میدهد که قلب این آدمها، به ظرفیت بسیار بالایی برای انباشت حس نفرت، خشم، ظلم و جنایت دست مییابد. ؟!
خمینی را در نظر بیاورید. همه میدانیم که بهویژه در سنین بالا افراد به سختی میتوانند دگرگونی رفتاری داشته باشند. این آدم در چه سیستمی پرورش یافته بود که دهها سال رفتار دیگری از خود نشان داد که تا مقام صاحب معجزات هم صعود کرد و تصویرش به ماه نیز راه یافت! ولی به سرعت زیر تمام حرفها و قول و قرارهایش با مردم و گروههای سیاسی زد و اعلام کرد: «جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر؟!».
در جریان سلسله رفتارهای غیرقانونی [البته در برابر حجم عظیمی از اقدامات ضدبشری، انتظار رفتار قانونی مضحک مینماید] ، غیرانسانی، غیراخلاقی و غیرشرعی فراوانی که در دهه سیاه شصت توسط عمال رژیم در برخورد با زندانیان سیاسی رخ داد، مجموعه متنوعی از شقاوت، جنایت، سادیسم و رفتارهای ضدانسانی از سوی عوامل دستاندرکار زندانهای سیاسی به مرحله عمل درآمد؛ رفتارهایی که شاید تنها تاریخ بتواند پرده از رازهای سر به مهر آن بردارد و چهره ننگین این مجموعه کم سابقه جنایتکار را برای جهانیان عیان سازد.
من در این نوشتار، یکی از این رفتارهایی را ـ که در نوع خود بینظیر است ـ برای شما بیان میکنم. باشد تا گامی کوچک در جهت روشن کردن زوایای پنهان و تاریک جریان اعدام های دستهجمعی سال ۱۳۶۷ به شمار رود. این اتفاق واقعی است و برگرفته از خاطرات یک زندانی نجات یافته از تونل مرگ میباشد. (۱)
در یکی از زندانهای کشور، بیش از ۱۰تن از یک فامیل در زندان بودند و چندین تن نیز از همین فامیل بزرگ اعدام شده بودند. سال ۱۳۶۷ فرارسید و حکم اعدام تمام زندانیان سیاسی با یک برنامه از پیش تعیین شده به اجرا درآمد. شاید طراحی این اعدامها بیش از شش ماه طول کشید. با توجه به قراین موجود، طرح اعدام دسته جمعی، از ماههای پایانی سال ۱۳۶۶ پی ریزی شده و به تدریج در سال ۱۳۶۷ زمینه چینی برای اجرای آن فراهم شد. نشان به آن نشان که در ابتدای سال ۱۳۶۷ بعد از دستهبندی زندانیان سیاسی بر مبنای گروهی که به آن وابسته بودند، آنها را به زندانهای استان تهران منتقل کردند. ؟! بهانههای متفاوتی برای این انتقال مشکوک داشتند مثلاً در استانهای مستقر در مرز عراق بهانه این بود که چون عراق بمباران شهرها را شدت بخشیده برای «حفظ جان زندانیان باید به محل امنی منتقل شوند؟!
در زندانی که مد نظر این نوشتار است «محمد»، از زندانیان مجاهد، حافظ و مفسر قرآن بود و هم به این دلیل و هم بهخاطر خانواده مردمیاش، احترام همه از جمله زندانبانان و حتی قاضی بیدادگاه انقلاب را نیز برانگیخته بود. در ابتدای سال ۱۳۶۷ وقتی که همه زندانیان این شهر به تهران انتقال مییابند، محمد به همراه دو عضو فامیل خود و سایر زندانیان نیز به تهران منتقل میشود. به تدریج که به موعود نزدیک میشویم مراحل مختلف طرح اجرا میشود. بهعنوان مثال، برای اجرای هرچه سریعتر طرح، از دو ماه قبل از تاریخ اعدامها، قاضی دادگاه انقلاب هر استان را به تهران فراخواندند تا هر کدام، مسئول انجام دادگاه فرمایشی و پنج دقیقهیی زندانیان استان مربوط به خودش باشد و احکام را اجرا نماید. قاضی استان محل سکونت محمد نیز آمده بود و گفتیم که رفتار و منش محمد، این قاضی سیاهدل را نیز تحت تاثیر قرار داده بود بهنحوی که گاهگاه سعی میکرد لطفی در حق محمد کند. قاضی مذکور پس از اینکه حکم اعدام بیشتر زندانیان مربوط به استان خودش را از جمله محمد را صادر میکند، برای سرکشی به محل نگهداری موقت اعدامیها میرود. در این جریان چشمش به محمد میافتد و لذا محبتش گل کرده و به محمد کرده و میگوید. این دم آخری بهخاطر ارادتی که به خاندان شما داشتم، دوست دارم خواهشی از من داشته باشی تا برایت انجام دهم. محمد نیز فارغ از بازی سرنوشت و بیتوجه به عمق رذالت و پستی این آخوند قاضی، درخواست ملاقات دو تن از خواهرانش را میکند [این دو خواهر سال ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ دستگیر و به ۵ و ۶سال زندان محکوم شده بودند] با این تقاضا، گویا گوشهای خرکی حاجیآقا زنگ میخورد. او ناگهان میگوید موافقم به این شرط که خودم نیز بالای سر آنان باشم. محمد که نمیدانسته چه افکاری در مغز معیوب این جانور میگذرد، قبول میکند و ملاقات بین محمد و خواهرانش در یکی از سلولهای انفرادی با حضور قاضی برگزار میشود. محمد پس از احوالپرسی و مقدمه میگوید این آخرین دیدارمان است و من اعدام میشوم... دقایقی بعد در حالی که دو خواهر برادرشان را با اشک و بوسه بدرقه میکردند قاضی مرگ به سخن میآید و میگوید:
«از شما دو خواهر نیز یکی باید برود؟!».
سه زندانی بیگناه با آن که خوی بیرحم اینگونه آخوندها را میشناختند، ابتدا متوجه نمیشوند و میگویند کجا؟ آخوند جلاد میگوید همانجا که برادرتان دارد میرود و دوستانتان رفتند. باز هم باور نمیکنند که حکم اعدام به این سرعت آن هم با تصمیم ناگهانی یک قاضی و بدون طی مسیر قانونی صادر شود. قاضی وقتی بهت و حیرت آنها را میبیند میگوید:
«از آنجایی که من در جوانی به خاندان شما ارادت داشتم! انتخاب را به عهده خودتان میگذارم!؟».
دو خواهر دلیر ـ پس از پیبردن به جدیت موضوع ـ شروع به جر و بحث شدید میکنند و هر کدام قصد داشته تا خود بر سر دار رود و دیگری نجات پیدا کند. مدتی میگذرد و صدای داد و قال و شیون آنها حوصله آخوند را سر میبرد و با تحکم و عصبانیت میگوید:
«اگر خودتان عرضه ندارید انتخاب کنید من خودم اینکار را میکنم».
محمد ـ که تا این هنگام دچار غلیان و آشوب درونی بوده ـ بلند میشود و با صلابتی تحسینبرانگیزمیگوید:
«اجازه بدهید من انتخاب کنم!».
رو به خواهر کوچکتر کرده و میگوید:
«تو بمان! چون سه سال کوچکتر از خواهرت هستی و سه سال بیشتر فرصت داری شاید بتوانی کاری کنی».
منظورش این بوده تا شاید بتوانی انتقام بگیری یا خبر این جنایت را به گوش دیگران برسانی.
به این ترتیب، خواهر کوچکتر با چشمانی گریان و قلبی شکسته از آن دو عزیز دور میشود و به بند بر میگردد و خواهر بزرگتر و برادرش حلقآویز میشوند...
***
این تنها یک نمونه از هزاران جنایتی است که در زندانهای رژیم ولایت فقیه، در حق جوانان این مرز و بوم انجام شده است؛ جنایتهایی که کسی از وقوع آن خبردار نشده و روزی با همت قلمها و وجدانهای بیدار افشا خواهد شد و به اطلاع مردم ایران و جهان خواهد رسید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-بهمنظور رعایت امنیت خانواده، از اسامی مستعار استفاده شده است.
کورش از کرج.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر