احمد جنتی: افرادی در جامعه هستند که نان شب ندارند آنوقت اسم حکومتمان را هم گذاشتهایم اسلامی!
آخوند محمدرضا زائری: مرد میانسال وقتی از من میپرسد: حاج آقا، این اسلام است؟ باید چه جوابی بدهم؟
علی جنتی: «چه تعدادی را اعدام کردهایم و اکنون در نوبت اعدام قرار دارند. این آمار شگفتانگیز است»
روحانی: اگر شما اطلاعات، تفنگ، پول و سرمایه، سایت و روزنامه، خبرگزاری را همه را در یک نهاد [سپاه و بسیج] جمع کردید، ابوذر و سلمان هم باشد، فاسد میشود. کار ما اشکال دارد. “
علی جنتی: «تمام دخترانی که 30سال از عمر آنها گذشته است، تربیت شدهی ما هستند. چرا هرچه زمان میگذرد در این زمینهی حجاب پسترفت و عقبگرد داریم؟»
***
این روزها هر یک از سران رژیم با سبب و بیسبب جلوی میکروفون و دوربین میآیند و جملاتی از آن گونه که در ابتدای همین نوشته آمد، بیان میکنند، آنچنان که گویا آنها خود اپوزیسیوناند و فرضا مخالفان و معاندان نظام و قدرت حاکمند!
کار فساد و ورشکستگی معنوی نظام آن چنان بالا گرفته و جدایی و انشقاق بین حاکمیت و مردم آن چنان عمق یافته که گاهی اوقات سرکردگان نظام از اینکه قدرت تاثیرگذاری معنوی بر جامعه را ندارند، آه و ناله میکنند.
بدتر از ناتوانی در تاثیرگذاری بر جامعه، وضعیت کسانی است که گسست بزرگی بین خود و فرزندانشان احساس میکنند. برخیها فرزندانشان عملاً به مخالفان نظام پیوستهاند و برخی دیگر فرزندانشان به جناح مقابل اسباب کشی کردهاند. البته این گسست همیشه از سمت بهاصطلاح اصولگرایان به سوی دیگران و خارج از چارچوبه نظام بوده وفرضا کمتر موردی دیده شده که فرزند یک بهاصطلاح اصلاحطلب برود و عضو لباس شخصیها و قرارگاه عمار! بشود.
اینک قرار گرفتن فرزندان زعمای قوم در جناح رقیب به یک امر عادی تبدیل شده، مانند فرزندان خزعلی و جنتی و بهشتی و مطهری و حتی فرزندان خود خمینی! که حرف و سخنی غیر از اباطیل پدرانشان از خود صادر میکنند.
و از اینها ورشکستهتر کسانی هستند که با همه خشونت ذاتی و اخلاق فاشیستیشان، در همین زمانی که خود زندهاند، توان حفظ و نگهداری بچههای خودشان را هم در جبهه خودشان ندارند. بهعنوان نمونه به این چند جمله از پاسدار سعید قاسمی نگاه کنید:
”امروز وقتی دختر و پسرها از خانه خارج میشوند، اگر شب سالم به خانه رسیدند باید دستشان را بوسید. فراموش نمیکنیم که در یکی از دانشگاههای ما، عکس مریم رجوی... را بلند کرده و نام او را در میان فارغالتحصیلان این دانشگاه قرار میدهند، اما دریغ از یک کلمه دفاع از ارزشهای اسلام، انقلاب، ولایت، شهدا و امام شهیدان “
این مشکل البته یک معضل صرفاً خانوادگی نیست و کمی ریشهایتر از این حرفهاست. اینک دیرگاهیست که حوزههای علمیة آخوندی که عمق ایدئولوژیک نظام محسوب میشوند در یک گسست تاریخی و پر شتاب، در حال فاصله گرفتن از نظام حاکماند. همین شهریور 95 بود که شیخ محمد یزدی عضو هیأترئیسه خبرگان، لب به شکایت از حوزههای آخوندی گشود و گفت: ”نگرانی اول من این است که در حوزه، متأسفانه درس و بحثها به سمت جدایی دین از سیاست حرکت میکند لذا نمایندگان طلاب باید آنان را تحت نظر و کنترل داشته باشند“. روز 18 دی 95 پاسدار سعید قاسمی نکتهیی گفت که دیگر یک بحث خانوادگی نبود. قاسمی در توصیف روزهای درگیری با مجاهدین یا روزهایی در قیام 88 گفت: ”روزهای اول انقلاب بمن میگفتند بیا تمامه کار، چهارراه انقلاب مسعود رجوی و جماعت اینها دارند جمع میکنند. تمام بود پسرم، آدم و بسییجیهای که بودند توی شرکت نفت و جاهای دیگر میآمدند التماس میکردند به فرمانده بسیج، آقا اسم ما را بهعنوان بسیجی پاک کن دیگه تمومه، امر بر خیلیها مسجل شده بود که دیگه تمامه“ و حالا نکته جالب این است که پس از گذشت سه دهه از آن روزهایی که قاسمی میگوید و پس از گذشت 8-7سال از قیام 88 باز هم همین روند ادامه دارد! و ریزش بسیجیها و پاسداران به امری عادی در نظام تبدیل شده و کار به جایی کشیده که آخوندها برای پر کردن جای خالی جوانان ایرانی در صفوف پاسداران جنایتکار و بسیجیهای آدمکش، باید بروند از افغانستان و پاکستان مزدور استخدام کنند یا با اعطای کارت اقامت دایم به مهاجران مستاصل و بیپناه افغان پس از کشته شدنشان در جبهههای سوریه، مشکل خالی بودن صفوف نیروهایشان را حل و فصل کنند.
اگر با اندکی دقت به روزنامههای رژیم نگاه کنیم، علل چنین گسست بزرگی را بهراحتی میتوان دریافت. ذیلا به چند علت از زبان خود آخوندها اشاره میشود:
روز 19اسفند 95 دادستان کل آخوندها محمد جعفر منتظری به خبرگزاری صدا و سیمای نظام گفت: ”فریاد مردم بلنده.. 38سال از انقلاب میگذره ما نتونستیم هنوز گرد ننگین رباخواری و نزول خواری رو از بانکها و سیستم بان کیمون بزدائیم“بعد هم با تمسخر گفت: ”جامعه اسلامی قرآنی! با اقتصاد مبتنی بر نزول و رباخواری!؟“
البته علت فقط مشکل اقتصادی نیست، مردمی که نمیتوانند حرف دل خود را بزنند، مردمی که نمیتوانند در یک رقابت معمول و شرافتمندانه، از موقعیتهای اجتماعی برابر بهرمند شوند، مردمی که نه امنیت شغلی دارند، نه امنیت اقتصادی و نه امنیت قضایی و اجتماعی، چگونه میتوانند در چارچوبهای شناخته شده و متعارف نظام سیاسی حاکم، باقی بمانند؟
مردم وقتی میبینند که در تمامی این سالها، در حالیکه مستمرا از بلندگوهای رسمی نظام شعار مرگ بر آمریکا پخش میشود اما همزمان و در تمامی دولتهای این نظام، ارتباط پنهانی و بده و بستانهای اقتصادی و سیاسی با ”شیطان بزرگ“ دمی قطع نشده. چگونه احساس خیانت شدگی، تحمیق. اهانت و دستکم گرفته شدن از طرف نظام عارضشان نشود!؟ کمتر کسی است که از ارتباطهای پنهانی خمینی با آمریکا بیخبر باشد، و حالا همین اردیبهشت سال 95 بود که روزنامه فاشیستی جوان ارگان پاسداران خمینی نوشت: ”همه دولتهای 27سال گذشته علناً یا پنهان بهدنبال مذاکره با آمریکا بودهاند! “
از سوی دیگر، همه مردم خوب به یاد دارند روزی که خمینی بر سرکار آمد، آخوندها آه در بساط نداشتند، هیچکدامشان صاحب کارخانه و معدن و پاساژهای چند ده طبقه نبودند، هیچ کدامشان کاخ و ویلاهای آنچنانی نداشتند، ملک و املاکی در خارجه نداشتند، بچههایشان حداکثر در مدارس متوسط الحال درس میخواندند و کمتر کسی از آنها توان اعزام فرزندش برای تحصیل به خارجه را داشت، اما این روزها فقیرترین آخوندها و طلبههای ساده درس خارج خامنهای با خودروهای اشرافی به کلاس درس مرشد بیسوادشان میروند.
حساب پول و املاک آخوندها از دست دررفته آنهم در مملکتی که فقر و بیکاری از سر و روی مردمش میبارد و 11 میلیون بیکار دارد. میلیونها فارغالتحصیل بیکار دارد، تعداد کودکان کار و زنان خیابانیاش از حد و شمار بیرون است و تن فروشی برای امرار معاش، به یک شغل معمولی با فرهنگ و اصطلاحات خاص خودش تبدیل و از طرف آخوندهای جنایتکار هم پذیرفته شده.
در ریشه یابی آن گسست بزرگ بین مردم و نظام، آخوندها میتوانند تمامی توضیح المسایلهای خود و پیشینیانشان را صدها بار بخوانند و مرور کنند، اما علت این همه کینه مردم نسبت به خود را، نه در کتابها بلکه در جنایتی که در حق انقلاب 57 کردند، خواهند یافت. انقلابی که برای استقلال و آزادی بود و اینک وسیله نابودی حرث و نسل این مملکت، محو کردن طبقه متوسط و طبقه کارگر ایران و ظهور کاست جدیدی به نام ”آخوندها “ شده.
کاستی بهشدت ثروتمند، قدرتمند و بیرحم. کاستی که طبعاً آماج بیشترین خشم و کینه مردم و تمامی اقشار جامعه است. کاستی که حتی در درون خویش با بحران انشقاق و چنددستگی روبهروست! تا روزی که فشار بیرونی و چنددستگی درونی، آن را از بنیان در هم کوبد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر