صدای پای پائیز یادآور ماه دوبارۀ مِهر است. آغازِ دانایی و فهم و کمال که با پائیز عجین و همراه شده است و حکایتی است خود، این پائیز فصل رنگها و زیبائی های شگفت طبیعت.
مِهر باید آغاز فصلی جدید برای دانش آموزانی باشد که پس از عبور از گذرِ تابستان، واردِ کلاسهای کسبِ معرفت و علم می شوند. می آموزند تا در فردای پیش روی، آموزه ها را در مسیر چرخاندن چرخهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی سرزمینشان، به کار گیرند.
در سرزمینِ بلازدۀ ما اما، در همچنان بر پاشنۀ دیگری می چرخد. نظام آموزشی در حاکمیت ولایت فقیه، یک نظام پوسیده و ارتجاعی و عقب مانده است. استعدادهای جوان را به نابودی کشانده و قبل از شکوفایی، پژمرده می کند. با اینهمه جوانِ ایرانی اگر به مدد استعداد و سعی و کوشش فراوان خود و پرداخت هزینه های کلان، موفق به کسب مدارک و مدارج عالی شود، باز هم پشت معضل پیچیده ای به نام بیکاری و تبعیض قرار می گیرد و سرخورده و مستاصل تمام انگیزه هایش را از دست می دهد. به راستی که برای آیندۀ یک سرزمین هیچ چیز دردناکتر از ناامیدی جوانانش نیست.
در حاکمیت جهل و نادانی، معلم مسئول و متعهد را به جای تقدیر و احترام، به جرم مطالبات صنفی و قانونی، دستگیر می کنند، در زندان مورد ضرب و شتم قرار می دهند و سپس با پاهای برهنه و لباسهای پاره پاره شده، به اصطلاح، به دادسرای امنیت می فرستند.
شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان پس از حمله نیروهای امنیتی به تجمع معلمان و بازداشت تعدادی از آنها می نویسد: «....نه تنها حقوق شهروندی معلمانِ کشور زیر پای تصمیماتِ غیر مدنی و غیر انسانی لگدمال شد، بلکه به خوبی روشن گردید که قانون گرایی و مردم سالاری که برخی از مسئولان در تریبون های مختلف ادعا می کنند، سرابی توهمی بیش نیست».
راستی! تکلیف جامعه ای که با زحمتکش ترین و فرهیخته ترین قشر آن یعنی فرهنگیانش اینگونه رفتار می شود، چیست؟.
نسل جوانِ ایران زمین پاسخ این سوال را می داند چرا که دردها و رنجها را با گوشت و پوست و استخوان خویش، تجربه کرده و از دی ماه گذشته نشان داده که دیگر نمی خواهد در چارچوب مقررات سرکوبگرانۀ آخوندها و در زمینی بازی کند که از پیش، بازنده به حساب می آید.
آری! از صدای پای پائیز و آغاز دوبارۀ مِهر گفتیم. از صدای زنگها نیز نباید غافل شد که به صدا در آمده اند تا اعلامی باشند بر آغاز مرگ و نابودی یک حکومت توتالیتر و ارتجاعی.
نشستن در چاردیواریِ کلاس و تن سپردن به تقدیری تلخ که از سوی آخوندها برای جوانانِ میهن رقم زده شده، هیچ دانش آموزی را اقناع نخواهد کرد. جوانانِ ایران زمین برآنند تا در میدانی بزرگتر کلاسهای درس خود را به خیابانهای شهرهای سراسر ایران، منتقل نمایند. موضوع درس نیز بسیار ساده است. آزادی! درس ممنوعه ای که درچارچوب هیچ کلاسی در حاکمیت ارتجاعی ولایت فقیه، تدریس نخواهد شد.
آنها می دانند که برای حضور در کلاس آزادی، باید قدم به خیابان نهاد و برای کسبِ مدارک عالیه آن، امتحانِ رشادت و شجاعت داد.
جوانانِ قهرمانِ ایران زمین از پسِ این کنکورِ سخت برخواهند آمد و آیندۀ تمامی جوانان آن مرز و بوم را، بیمه و تضمین خواهند نمود. زنگها برای نابودی حکومت ضد هنر و فرهنگ به صدا در آمده اند.
دست در دست هم، ماهِ مهر را به ماهِ دشمنی و قیام، علیه جهل و جهالتِ ارتجاع حاکم بر میهن تبدیل نمائیم.
در سرزمینِ بلازدۀ ما اما، در همچنان بر پاشنۀ دیگری می چرخد. نظام آموزشی در حاکمیت ولایت فقیه، یک نظام پوسیده و ارتجاعی و عقب مانده است. استعدادهای جوان را به نابودی کشانده و قبل از شکوفایی، پژمرده می کند. با اینهمه جوانِ ایرانی اگر به مدد استعداد و سعی و کوشش فراوان خود و پرداخت هزینه های کلان، موفق به کسب مدارک و مدارج عالی شود، باز هم پشت معضل پیچیده ای به نام بیکاری و تبعیض قرار می گیرد و سرخورده و مستاصل تمام انگیزه هایش را از دست می دهد. به راستی که برای آیندۀ یک سرزمین هیچ چیز دردناکتر از ناامیدی جوانانش نیست.
در حاکمیت جهل و نادانی، معلم مسئول و متعهد را به جای تقدیر و احترام، به جرم مطالبات صنفی و قانونی، دستگیر می کنند، در زندان مورد ضرب و شتم قرار می دهند و سپس با پاهای برهنه و لباسهای پاره پاره شده، به اصطلاح، به دادسرای امنیت می فرستند.
شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان پس از حمله نیروهای امنیتی به تجمع معلمان و بازداشت تعدادی از آنها می نویسد: «....نه تنها حقوق شهروندی معلمانِ کشور زیر پای تصمیماتِ غیر مدنی و غیر انسانی لگدمال شد، بلکه به خوبی روشن گردید که قانون گرایی و مردم سالاری که برخی از مسئولان در تریبون های مختلف ادعا می کنند، سرابی توهمی بیش نیست».
راستی! تکلیف جامعه ای که با زحمتکش ترین و فرهیخته ترین قشر آن یعنی فرهنگیانش اینگونه رفتار می شود، چیست؟.
نسل جوانِ ایران زمین پاسخ این سوال را می داند چرا که دردها و رنجها را با گوشت و پوست و استخوان خویش، تجربه کرده و از دی ماه گذشته نشان داده که دیگر نمی خواهد در چارچوب مقررات سرکوبگرانۀ آخوندها و در زمینی بازی کند که از پیش، بازنده به حساب می آید.
آری! از صدای پای پائیز و آغاز دوبارۀ مِهر گفتیم. از صدای زنگها نیز نباید غافل شد که به صدا در آمده اند تا اعلامی باشند بر آغاز مرگ و نابودی یک حکومت توتالیتر و ارتجاعی.
نشستن در چاردیواریِ کلاس و تن سپردن به تقدیری تلخ که از سوی آخوندها برای جوانانِ میهن رقم زده شده، هیچ دانش آموزی را اقناع نخواهد کرد. جوانانِ ایران زمین برآنند تا در میدانی بزرگتر کلاسهای درس خود را به خیابانهای شهرهای سراسر ایران، منتقل نمایند. موضوع درس نیز بسیار ساده است. آزادی! درس ممنوعه ای که درچارچوب هیچ کلاسی در حاکمیت ارتجاعی ولایت فقیه، تدریس نخواهد شد.
آنها می دانند که برای حضور در کلاس آزادی، باید قدم به خیابان نهاد و برای کسبِ مدارک عالیه آن، امتحانِ رشادت و شجاعت داد.
جوانانِ قهرمانِ ایران زمین از پسِ این کنکورِ سخت برخواهند آمد و آیندۀ تمامی جوانان آن مرز و بوم را، بیمه و تضمین خواهند نمود. زنگها برای نابودی حکومت ضد هنر و فرهنگ به صدا در آمده اند.
دست در دست هم، ماهِ مهر را به ماهِ دشمنی و قیام، علیه جهل و جهالتِ ارتجاع حاکم بر میهن تبدیل نمائیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر