در جامعهیی که آزادی نیست، همهچیز سیاسی میشود.»
(خوان گویتیسولو، وظیفه ادبیات، ص ۲۲۸)
***
نگاه کن! کار معلم شده است اعتصاب، تحصن، خانهبهدوشی، آوارگی، تأمین آب و غذای روزانه و... چه تعلیم و تعلمی؟! چه معلمی؟!
نگاه کن! کار دانشآموز شده است ترک تحصیل، کپرنشینی، نانآور خانه، گدایی و... چه درسی؟ چه مشقی؟ چه علمی؟ چه آیندهای؟ این مستعدین درس و دانش و علم و مستحقین آینده، در فقر و بیپناهی، بهحال خود رها شدهاند...چه کودکانهیی؟ چه آرزومندی؟ چه پناه و مأمنی؟ چه درسی؟ چه آیندهیی؟
نگاه کن! اسباب و اثاثیه و بساط زندگی یک خانم معلم را بهخاطر نداشتن کرایه خانه، میریزند کف کوچه و جلو منظر همگان، به ساحت انسانی و حرمت فرهنگی و شأن علمی او توهین میشود.
نگاه کن! نبود گرمای خورشید آزادی، روزگار کهنبوم علم و فرهنگ ما را به چه شب سیاهی نشانده است! چه روزگار تلخی! چه شیخان سفله و ستمپیشه و تبهکاری!
امان از حاکم بیعار!
نشانهها، خبرها و گزارشها حکایت از فرو ریختن تمام ارزشهای فرهنگی و علمی و انسانی و انهدام استاندارهای زندگی دارند.
معلم سر به راه میخواهند؛ دبیر سر به زیر میخواهند؛ دانشجوی بیصدا؛ فرهنگ بیوجود...پس دیگر چه معلمی؟ چه دبیری؟ چه دانشجویی؟ چه دانشآموزی؟ چه فرهنگی؟
با تازیانه بر گرده، با فقر بر سفره و با لرز بر دلهای مردمان حکومت میکنند. این است کسب و کار ۴۰ساله فقیهان و شیخان بدکیش و دیوسیرت و عملهها و اکرههایشان در ساختار و ساحت اجتماعی، فرهنگی، علمی، ورزشی و سیاسی جامعه ایران.
نـه! در تاریخ ایران، چنین حاکمیتی و چنین جامعةی را سراغ نداریم. بهراستی در کدام برهه از تاریخ زندگی اجتماعی ما، ارزشهای علمی، فرهنگی و انسانی اینقدرتباه شدهاند و از هستی ساقط؟ کفتاران دستاربند، چه بر سر کهنبوم علم و فرهنگ ما آوردهاند؟
«از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود»
دارایی و سرمایههای مملکت در سوریه، عراق، یمن، فلسطین، لبنان، افغانستان و...هزینه میشود. عاید آن برای مردم ایرانزمین، نابودی علم و فرهنگ، کشتار عشق و امید، قتلعام نوجوانی و جوانی، تباه کردن مفهومی به نام زندگی، سیاه کردن روزگار یک ملت و یک میهن.
نگاه کن! به زندگی فرهنگیان این بوم و بر نگاه کن! به کار و بار و خانمان مبشران دانش و معرفت و روزانههای فرهنگسازان این میهن تلخ، نگاه کن! ببین نحله دیوان چه به روز این مرز پرگهر آوردهاند!
مثلث «توسعهطلبی»، «تمامیتخواهی» و «ایدئولوژی ضدبشری»، بلای جان تمام اقشار مردم ایران شده است. از چهار گوشه و شش جهت ایران که به اوضاع و احوال نگاه میکنیم، جز وحشتمان، نمیافزاید.
خورشید این مملکت، هر سپیده که طلوع میکند، در هر کوی و برزن و میدان و جلوهگاهی، «سرها بریده بیند، بیجرم و بی جنایت»! این کلید گشایش رمز تمام تاریخ ۴۰ساله کهنبوم علم و فرهنگ ما است. این کلید فهم علت فقر معلم و دبیر، ترکتحصیل دانشآموز، بیسرانجامی دانشجویان و تمام مصائب مبتلابه ایرانزمین است. همهچیز ما بسته شده است به سیاست؛ چرا که «در جامعهیی که آزادی نیست، همهچیز سیاسی میشود».
به یمن حاکمیت ایل و تبار عصر وسطایی، همه جلوهها و وجوه و ارکان زندگی در ایران، سیاسی شده است: موی سر سیاسی شده، لباسها و رنگها سیاسی شده، نان و برنج و آب سیاسی شده، پرستاری سیاسی شده، همراهی چند نفر سیاسی شده، موسیقی سیاسی شده، دانشگاه سیاسی شده، میز و کتاب و دفتر سیاسی شده، خودکشی سیاسی شده، فقر سیاسی شده، زلزله سیاسی شده، گورستان سیاسی شده، هوا و زمین سیاسی شده، روز و شب سیاسی شده، و همه اینها رژیم عهد دقیانوسی را محاصره کردهاند. بند ناف همه اینها، وصل به اصل «آزادی» شده است. همان کابوس ۴۰ساله اصل و فرع ولایت فقیه.
گرامی باد همت معلمان و غیرت فرهنگیان
با این همه نگونساریها و جنایتهای ضدانسانی و ضدفرهنگی عهد شیخان و فقیهان ریاکار،
با این همه چپاولهای وارثان و نوادگان غارتگر خمینی،
با این همه دزدیها و اختلاسهای میلیونی و میلیاردی،
با این همه داسهای جهل بر گلوی یاسهای علم و معرفت و فرهنگ،
با این همه زندگیسوزیها و تلخکامیها و جانکاهیها،
نگاه کن! غیرت و همت و حشمت اهل فرهنگ و علم را بنگر که دست روی دست نگذاشته و از کیان انسانی، حیاتی، فرهنگی و اجتماعیاش کوتاه نیامده و نمیآید.
آری، این است چهره حقیقی فرهنگیان، استادان، معلمان، دبیران، دانشآموزان و دانشجویان این آب و خاک و این بوم و بر. این است غیرت ملی بوم و بر و مردمانی که هرگز با روزگار و عهد شیخان و فقیهان ریاکار وصلت نکردند. هیچ چیز اینان با ایدئولوژی زنستیز و انسانکش و خاستگاه تاریخی این قوم وحشی و بیفرهنگ، همدم و همساز نبود و نشد. بیحکمت نیست که دیو دستاربند، جای پای قدرت خودش را در ایران خالی میبیند و در ممالک دیگر خط و جبهه میبندد.
امید افشانان سرزمین خرد و فرهنگ و هنر
هنرمند ایتالیایی بهنام جانی روداری «میخواست دکههایی در شهر وجود داشته باشد که امید بفروشند». چه «تمثیل» غنی و چه «استعاره»ی بهجا و درخوری!
در سرزمینی که دیکتاتور تمامیتخواه، همهچیز را در دایره سرکوب گذاشته ـ و لاجرم همهچیزش سیاسی شده است ـ، باید هم در هر کوی و برزن و محلهیی، «دکه امیدفروشی» دایر کرد. قیامهای سراسری چند ماه گذشته که معلمان و دانشجویان و دانشآموزان از فعالان و رقمزنندگان آن بودهاند و هنوز ادامه دارد، نمادی از بذرافشانی این امید است.
آن سوی سکه نکبت و جهل و خرافات و وهن ایدئولوژی ضدانسانی، امیدی زنده و مغرور در عرصههای خرد و فرهنگ و هنر، از چهارسوی ایران تا دهلیزها و سلولهای زندانها، تا خارج از ایران و... پاینده و پایدار مانده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر