یادکردی از 10شهریور 92 سالگرد قتلعام در اشرف توسط جلادان تیرخلاص زن رژیم.
10شهریور در امتداد قتلعام تابستان 67 خون دادخواهی نشدهیی است که همچنان بر دستان حکومت ولایت فقیه سنگینی میکند؛ خونی که همچنان میجوشد و جوانان ایرانی را به خیزش فرامیخواند.
قرآن - در داستان خلقت انسان - بهخوبی وجوه دوگانه شخصیت انسان را نشان میدهد؛ وجوه دوگانهیی که از یک سو تا باضافه بینهایت و از دیگر سو تا منهای بینهایت میتواند رشد کند. در آیات 7تا 10سوره شمس این مفهوم بوضوح آمده است:
«وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا». سوگند به درونمایه انسان و آنکه به نیکویی بیاراستش. پس زشتی پردهدری و حرمتشکنی و خویشتن نگهداری را به آن الهام کرد. بدرستی رستگار شد آنکه آن را (درونمایه خود را) پیراست و زیانکار شد آن که آن را در پلیدیاش فرو پوشاند.
جامعه انسانی صحنه بروز این دو خصلت سراپا متناقض است. انسان این ویژگی را دارد از یکسو مرزهای شقاوت را آنچنان درنوردد که هیچ گرگ خون آشام ، هیچ اژدها ، دایناسور و دراکولایی به گرد پای او نرسد ، از دیگر سو میتواند در قداست و پیراستگی ، پاکتر از فرشتگان باشد ، و مسجود آنان واقع گردد. انسانهایی را دیدهایم که عشق آنان را به «هیأت گنجی درآورده است ، بس بایسته و آز انگیز» و در خداگونگی مرزهای خاکی را در نوردیده و به عرش راه جستهاند.
در انتهای سوره شمس صحنه رویارویی این دو تمایلِ متضاد در انسان، و تجسم آن را بستر جامعه میبینیم: تقابل قوم ثمود؛ «هنگامی که شقیترین آنان برانگیخته میشود»، با صالح پیامبر.
جای دور نرویم. در زمانه خودمان ، با نیمنگاهی به تابلوی عاشورای سال 60مجاهدین ، از یکطرف اشقی الاشقیای قوم خمینی ، یعنی حاج! اسدالله! لاجوردی را میبینیم، از طرف دیگر اشرف شهیدان و سردار موسی و مجاهدان به خاک افتاده را ؛ که هیچ به دشمن ندادهاند جز اجساد خویش.
در یورش شب نیمگاهی به اشرف ، در یکشنبه 10شهریور ، بار دیگر این تابلو تکرار شد. البته فیلمهای زیادی از این قتلعام در دست نیست اما آن میزان که هست بهخوبی سخن میگوید.
بستن دست اسیران مجروح و تیرخلاص زدن به آنان از پشت سر. آیا این صحنه تداعی کننده صحنههای تیر خلاص زدن به زندانیان مجاهد در دهه سیاه 60نیست؛ آن شبهای سنگینی که با سمفونی زجرآور تیرخلاص ، آغاز میشد و پایان میگرفت؟
فرهنگ تیرخلاص زدن اگر زمانی مال خمرهای سرخ و فاشیستهای نازی بود الآن آنقدر در «جمهوری اسلامی!؟» عمومیت یافته که هر بسیجی رسن به پیشانی نیز آن را فوت آب است. این فرهنگ از لاجوردی و خمینی به ارث رسیده است. این میزان از سرب دلی، تنها از جلادان نیروی تروریستی قدس و عوامل عراقی آنان برمیآید و بس. کسانی که بارها و بارها در زندانها بر شق یقه تیرباران شدگان تیر خلاص شلیک کرده و با دست خود طناب از نای اعدامیان گذراندهاند.
آیا قتلعام سبعانه 10شهریور در اشرف نمودی از قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67نیست؟ جنس جنایت و نوع قتلعام یکی است. آمران و عاملان آن یکی هستند. از این رو دادخواهی خون شهیدان قتلعام 67 لاجرم دادخواهی از خون 52شهید سرفراز اشرف نیز هست.
پرداختن به ابعاد شقاوت در قتلعام اشرف اگر چه ضروری و بایسته است و باید بسا در این باب نوشت و افشاگری کرد اما رو در روی شقاوت شقاوتپیشگان ، بلندایی از شکوه و ستیغی بالابلند از عظمت فرزند انسان را میبینیم؛ از آن جنس که فرشتگان معترض به خلقت انسان را بر جای خود نشاند و به سجده در برابر او وادار کرد.
فرمان غریزی صیانت نفس ایجاب میکرد که صد مجاهد بیسلاح ، در یورش وحشیانه قصابان تا دندان مسلح ، اشرف را خالی کنند و جان خود برداشته و بگریزند. در این صورت کسی آنان را ملامت نمیکرد زیرا کاری عقلایی انجام داده بودند. وقتی گرازی وحشی به سوی شما خیز برداشته یا کژدمی جراره با دمی افراخته به جانبتان میآید نخستین کار ، دفع ضرر است ولی این چه انگیزهیی است که مجاهد خلق با اتکاء به آن به جای گریز به ایستادگی توسل میجوید تا بدان حد که سلاخان نقاب پوش را وادار میکند حتی هنگامی که دستانش نیز بسته است به شق یقه او شلیک کنند.
تا آنجا که به شأن و عظمت این شهیدان برمی گردد ، هر کدام ، خود یک سازمان مجاهدین بودند. تاریخچهیی حماسی از مجاهدت ، انقلابیگری ، پاکبازی و وقف خود در راه خدا و خلق ، در پشت سر داشتند. هر کدامشان برای اداره یک جنبش زیاد بودند که کم نبودند. چگونه میشود که در لحظه ضرور ، «در برابر تندر میایستند و خانه را روشن میکنند» و تنها چیزی که برایشان ناچیز است جانشان است.
آن پنجاه و دو مجاهد ، گنجینهیی از داراییهای غیرقابل جایگزین این جنبش بودند با سابقهیی بالای سی سال مبارزه حرفهیی با دو دیکتاتوری. اگر کسی لایق زیستن بر این کره خاکی بود آنان بودند و خاک از بودنشان فخر به آسمان میفروخت. آنان آنگاه که دریافتند لحظه فدای خود برای مبارزه مردم ایران فرا رسیده ، بسادگی، جان پروقار و افتخار خود را نثار کردند.
بنیانگذار این سنت محمد حنیف است؛ رهبری پاکباز که میدانست با فدا ، آنهم فدا از بالاترین نقطه راه گشوده میشود. این سنت با قوت تمام در سازمان مجاهدین تا این نقطه پیگیری و اثبات شده است. اگر جز این بود هیچگاه بنبستها و دیوارهای فراراه تکامل مبارزه فرو نمیریخت و ناممکن به ممکن بدل نمیشد.
از گذشته تا الآن هر بنبستی که مجاهدین در مبارزه شکستهاند محصول این بوده که در لحظه ضرور در دادن قیمت مشخص برای مبارزه دریغ نکردهاند.
از آنجا که آجر نخست و سنگ بنای شکلگیری این دیرپاترین تشکل انقلابی تاریخ ایران «فدا» است؛ با این توصیف حتی اگر یک مجاهد در اشرف مجروح و نیم سوز باقی میماند ، پرچم همچنان برافراشته مانده بود چه رسد به چهل و دو نفر. دشمن از این میهراسد.
پس بگذار مجاهد خلق به جگرخراشترین وجه سلاخی شود ولی تسلیم هرگز! حال میتوان قضاوت کرد چه کسی شکست خورد و چه کسی پیروز شد.
در اشرف ، دو اراده با هم مصاف دادند. یکی در ته طیف منهای بینهایت و دیگری در سر طیف باضافه بینهایت. آنکه پیروز شد با نقاب و تیرخلاص و مرزهای شقاوت در نوردیده ، در حقیقت بازنده اصلی بود و آنکه شکست خورد و در خون خود خفت در حقیقت پیروز صحنه است زیرا تسلیم نشد و حقانیت خود را تکثیر کرد. دشمن توانست بر خون او قدم گذارد اما بر اراده او هرگز.
شهیدان قهرمان دهم شهریور ، سرداران سربدار ، الگویی جاودانه برای شکست تعادلقوا شدند و اینگونه اشرف ماند و باز خواهد ماند و ماندگارتر خواهد شد. آیا این تحقق همان وعده خدایی نبود؟ «کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ ».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر