تشییع عشق (1) اعتراف میکنم
گاهی مادر میشوم؛
گاهی در حس کیفناک جنبش جنین شعر
انسان گمشدهام
پیدایم میکند
تا ـ لااقل ـ
تا آخر یک شعر
انسان بمانم!
گاهی مادر میشوم؛
گاهی در حس کیفناک جنبش جنین شعر
انسان گمشدهام
پیدایم میکند
تا ـ لااقل ـ
تا آخر یک شعر
انسان بمانم!
میدانی
نوشتن شعر را
رسولان خرد هم تاب نیاوردند؟
چه سخت است دوست داشتنت را
از دهلیز شعرها رسیدن!
نوشتن شعر را
رسولان خرد هم تاب نیاوردند؟
چه سخت است دوست داشتنت را
از دهلیز شعرها رسیدن!
تشییع عشق (2) از لای کتابها نیامدهام
عمری پشت عزای واژهها
در ختم گل سرخم.
عمری پشت عزای واژهها
در ختم گل سرخم.
کتابها
سیاهپوشتر از آنند
که عمو نوروز واژههاشان
سوغاتی خرد باشد! ـ
سیاهپوشتر از آنند
که عمو نوروز واژههاشان
سوغاتی خرد باشد! ـ
تشییع عشق (3)
چه دیر یافتمت
چه دور دیدمت
چه دیر و چه دور
باران و ابر و من و تو
با هم باریدیم
ـ با این همه تنها ـ
چه دیر یافتمت
چه دور دیدمت
چه دیر و چه دور
باران و ابر و من و تو
با هم باریدیم
ـ با این همه تنها ـ
تشییع عشق (4) مژدگانی دوست داشتنت را
شعور عاطفة حوایم آورد.
بی واهمه دوست داشتنت
بی پروایم میکند.
دنبال آبرو نیستم
گرسنهتر از آنم
که وجاهتی
سیرم کند.
شعور عاطفة حوایم آورد.
بی واهمه دوست داشتنت
بی پروایم میکند.
دنبال آبرو نیستم
گرسنهتر از آنم
که وجاهتی
سیرم کند.
تشییع عشق (5)
کدام زمینی
صدای پای مادران را
از بندرعباس تا اوین
از خاش تا قزلحصار
از خراسان تا دیزلآباد
شنید؟
کدام زمینی
صدای پای مادران را
از بندرعباس تا اوین
از خاش تا قزلحصار
از خراسان تا دیزلآباد
شنید؟
این همه زندان برای اندامها
این همه ساطور برای فکرها
این همه طناب برای گلوی خرد!
یکی ساطورچیِ طناب کشِ زندانبان را خبر کند
مشکل در اندامها نیست
کاسه سرها ترک برداشته
مغزها نفس میکشند...
یکی صندلیکشِ ولایت اعدام را خبر کند
حواسش به هوا باشد
تا مغزها نفس نکشند... !
این همه ساطور برای فکرها
این همه طناب برای گلوی خرد!
یکی ساطورچیِ طناب کشِ زندانبان را خبر کند
مشکل در اندامها نیست
کاسه سرها ترک برداشته
مغزها نفس میکشند...
یکی صندلیکشِ ولایت اعدام را خبر کند
حواسش به هوا باشد
تا مغزها نفس نکشند... !
تشییع عشق (6)
کجای زمین خالیست؟
کدام کبریای معظم
بر خالیِ این مؤمن گواه است؟
ـ این همه واژههای برف گرفته
ـ این همه تمدنهای گمشده
ـ این همه عاطفههای لغتنامهیی!
بگذار این عمارت فرو بریزد
شاید دلتنگها
به داد جهان برسند!
کجای زمین خالیست؟
کدام کبریای معظم
بر خالیِ این مؤمن گواه است؟
ـ این همه واژههای برف گرفته
ـ این همه تمدنهای گمشده
ـ این همه عاطفههای لغتنامهیی!
بگذار این عمارت فرو بریزد
شاید دلتنگها
به داد جهان برسند!
س.ع.نسیم
4تیر 96.
4تیر 96.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر