۱۳۹۵ دی ۶, دوشنبه

                     




                                                      زنان دربار ناصرالدين شاه 
   تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه قاجار در خاطراتش درباره زنان در دورهٔ قاجار چنین می نویسد: «... اگر زن‌ها در این مملکت، مانند سایر ممالک، آزاد بودند و حقوق خود را مقابل داشته و می‌توانستند در امور مملکتی و سیاسی داخل بشوند و ترقّی کنند، یقیناً من راه ترقی خود را در وزیر شدن و پایمال کردن حقوق مردم و خوردن مال مسلمانان و فروختن وطن عزیز خود نمی‌دانستم و یک راه صحیحی با یک نقشهٔ محکمی برای ترقّی خود انتخاب می‌کردم. هیچ‌وقت با مال مردم، خانه و پارک، اثاثیه، کالسکه و اتومبیل نمی‌خریدم بلکه با زحمت و خدمت به‌دست می‌آوردم...
افسوس که زن‌های ایرانی از نوع انسان مجزّا شده و جزء بهائم و وحوش هستند. صبح تا شام، در یک محبس، ناامیدانه زندگانی می‌کنند و دچار فشارهای سخت و بدبختی‌های ناگواری، عمر می‌گذرانند. درحالتی‌که از دور تماشا می‌کنند و می‌شنوند و در روزنامه‌ها می‌خوانند که زن‌های حقوق‌طلب در اروپا چه قِسم از خود دفاع کرده و حقوق خود را با چه جدّیتی می‌طلبند؛ حق انتخاب می‌خواهند؛ حق رأی در مجلس می‌خواهند؛ دخالت در امور سیاسی و مملکتی می‌خواهند؛ و به ‌همین قِسم موفق شده، در آمریک، به‌کلّی حق آن‌ها اثبات شده و مجدّانه مشغول کار هستند. در لندن و پاریس، به‌ همین قِسم.
    معلم من! خیلی میل دارم یک مسافرتی در اروپا بکنم و این خانم‌های حقوق‌طلب را ببینم و به‌ آن‌ها بگویم:« وقتی شما غرقِ سعادت و شرافت، از حقوق خود دفاع می‌کنید و فاتحانه به مقصود موفّق شده‌اید، یک نظری به قطعهٌ  آسیا افکنده و تفحّص کنید در خانه‌ هایی که دیوارهایش سه ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد و تمام منفذ این خانه‌ها منحصر به یک در است که آن‌ هم توسط دربان محفوظ است. در زیر یک زنجیر اسارت و یک فشار غیرقابل محکومیّت، اغلب سر و دست‌ شکسته، بعضی با رنگ زرد پریده، برخی گرسنه و برهنه، قِسمی در تمام شبانه‌روز، منتظر و گریه‌کننده...»
   و باز می‌گفتم: «این‌ها هم زن هستند. این‌ها هم انسان هستند. این‌ها هم قابل همه ‌نوع احترام و ستایش هستند. ببینید که زندگانی این‌ها چه قِسم می‌گذرد!»
   و باز می‌گفتم: «زندگانی زن‌های ایران از دو چیز ترکیب شده: یکی سیاه و دیگری سفید. در موقع بیرون آمدن و گردش کردن، هیاکل موحش سیاه عزا، و در موقع مرگ، کفن‌های سفید. و من که یکی از همین زن‌های بدبخت هستم، آن کفن سفید را ترجیح به آن هیکل موحش عزا داده، و همیشه پوشش آن ملبوس را انکار دارم، زیرا در مقابل این زندگانی تاریک، روزِ سفیدِ ماست. و همیشه در گوشهٌ  بیت ‌الاحزانِ خود، خود را به همان روز تسلّی داده، مانند معشوقهٌ  عزیزی، با سعادتِ خیلی گران‌بهایی او را تمنّا و آرزو می‌نمایم". 
     خرابی مملکت و بداخلاقی و بی ‌عصمتی و عدم پیشرفت تمام کارها حجاب زن است. در ایران، همیشه عدّهٔ  مرد به ‌واسطهٌ  تلفات، کم‌تر از زن است. در مملکتی که دوثلث او در خانه بی‌کار بمانند، البته یک‌ثلث دیگرش تا می‌توانند باید اسباب آسایش و خورد و خوراک و پوشاک دوثلثِ دیگر را فراهم کنند. ناچار، به امورات مملکتی و ترقی وطن نمی‌توانند پرداخت. حال اگر این دوثلث معناً با یکدیگر مشغول کار بودند، البته مملکت دوبرابر بهتر ترقی کرده، صاحب ثروت می‌شد...
   اما معلم عزیز من! به شما قول می‌دهم در چنان روزی که نوع خود را آزاد و وطن عزیزم را رو به ترقّی دیدم، خود را در آن میدان آزادی قربانی کنم و خون خود را در زیر اَقدامِ همجنسان حقوق‌طلب آزادی‌خواه خود نثار نمایم. . .»
ـ («خاطرات تاج السّلطنه»، به کوشش منصورهٌ  اتّحادیه و سیروس نهاوندیان، «نشر تاریخ ایران»، تهران، 1۱۳۶۱).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر