چه گوارا در نامه ای به شاعران بی درد وقلم به مزدان
رنگارنگ دیکتاتوری عصر خود نوشته بود :« می توانستم شاعری باشم ولگردِ قمارخانه
های بوينس آيرس، مَحفِل نشينِ خواب و زن و امضاء وُاعتياد. نوحه سرايِ گذشته های
مُرده گذشته های دور گذشته های گيج. اما تا کی... ؟ از امروز گفتن وُ برای مردم
سرودن دشوار است، و ما میخواهيم از امروز و از اندوهِ آدمی بگوييم و غفلتی عظيم که
آزادی را از شما ربوده است. می توانستم شاعری باشم بی درد، پُرافاده، خودپسند،
پرده بردارِ پتيارگانی که برستمديدگانِ ترس خورده حکومت می کنند. می دانم! گلوله
را با کلمه می نويسند، اما وقتی که از کلمات شَقی ترين گلوله ها را می سازند، چاره
چريکی چون من چيست؟ کلمات راهگشایِ آگاهیِ آدمی ست و ما نيز سرانجام برسر معنایِ
زندگی متحد خواهيم شد: کلمه، کلمه نجات! مردم ترانه ای از اين دست می طلبند
....»این چنین چگورا به اسطوره ی مقاومت و پایداری
برای خلقها تبدیل میشود. زیرا که او از آرمان و ارزشهای نوینی از انسانیت دفاع
میکند که شاید از نظر آنهایی که مشغول یک زندگی معمولی هستند ، دیوانگی بحساب
بیاید . ولی تاریخ برای همیشه بر سینه چگورا مدال افتخار انسانیت را نصب میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر