«صوفی شهر بین که چون لقمهُ شبهه میخورد پاردمش دراز باد این حیوان خوشعلف!» (حافظ)
پیامدهای اجتماعی، سیاسی و بینالمللی ناشی از حمله موشکی ۷ آبان ۹۴ به لیبرتی عمیق و تکاندهنده بود.
موج عظیم و بالابلندی از عواطف مردمی و انقلابی که از زندانیان سیاسی مقاوم میهنمان تا مادران قهرمان و
خانوادههای شهیدان و تا اقشار مختلف مردم را فراگرفت و محکومیت بینالمللی این جنایت ضد بشری و موجی از همبستگی و حمایت که از سوی برجستهترین شخصیتهای سیاسی، حقوقی، فرهنگی و صدها تن از نمایندگان مجلس نثار مجاهدان اشرفی شد؛ دشمن ضد بشری را آشفته و سر آسیمه ساخت. بهویژه که حماسهُ پایداری مجاهدین لیبرتی با دستخالی در برابر محاصره ضد انسانی و حملات ددمنشانهُ موشکی، بهعنوان الگویی برای ایستادگی در سختترین شرایط را به همهُ مردم و بخصوص جوانان و زندانیان سیاسی و خانوادههای آنان ارائه میکرد و آنان را به مقاومت و نبرد با آخوندهای پلید و ضد بشر فرامیخواند.
این امواج حمایت از مجاهدین و ابراز نفرت و محکومیت از حملهُ موشکی چنان بود که رژیم با درس گرفتن از حماسهُ ۱۰ شهریور ۹۲ اشرف و قتلعام ۵۲ قهرمان اشرفی، دیگر خودش مستقیماً به صحنه نیامد و رجزخوانی نکرد، بلکه بدنامترین و روسیاهترین مزدورانش را به صحنه فرستاد، تا از طریق آنها، آنچه را که با شلیک ۸۰ موشک تقویتشده نتوانسته بود، به دست آورد؛ یعنی مرعوب کردن مجاهدین و متزلزلکردن عزم پولادین آنها برای مقاومت و نبرد، از طریق این شغالهای سیاسی محقق کند. یکی از این شغالان، مزدور اجارهیی و پادوی ساواک شاه و جیرهخوار وزارت اطلاعات شیخ و سایر سرویسهای اطلاعاتی، یعنی علیرضا نوریزاده است.
اگرچه نوریزاده برای بسیاری از هموطنانمان فرد معلومالحال و شناخته شدهیی است و در طیف نیروهای سیاسی ایران کمتر کسی است که نداند تمامهیکل این موجود از همان وقتیکه دانشجو بود تا حال حاضر با پولهای «طیبوطاهر» سرویسهای اطلاعاتی شکلگرفته و به دلیل دستبهدست شدن نوبهیی بین باندهای مختلف آخوندی و سرویسهای جاسوسی کشورهای مختلف عربی و غربی، لقب مزدور اجارهیی یافته است؛ اما جا دارد که برای یادآوری هم که شده، شمهیی از سوابق این جرثومهُ پاردمساییده جاسوسی و رذالت را یکبار دیگر بازخوانی کنیم تا از این طریق ضمناً نوری هم بر سایر کسانیکه بهاندازه او شناختهشده نیستند، اما در بزنگاهها به میدان فرستاده میشوند تا پاچهُ مجاهدین را بگیرند، بیفتد.
شمهیی از سوابق و مأموریتهای افشا شدهُ علیرضا نوریزاده
علیرضا نوریزاده، در زمان رژیم شاه، خبرچین ساواک در برخی از کشورهای عربی و پادوی حزب رستاخیز بود در شروع کار به لبنان رفت و به خبرچینی علیه دانشجویان مبارز پرداخت. به همین دلیل مورد نفرت شدید آنان قرار داشت، سپس به ایران برگشت و با پادویی یکی از سیاسیون آن ایام، با پاورق نویسی در روزنامهُ اطلاعات راه به مطبوعات پیدا کرد. همزمان با قیام ضد سلطنتی و احساس تغییر باد سیاسی، به خوشخدمتی برای آخوندها پرداخت. بخشی از عملکردهای او به شرح زیر است:
فرصتطلبی
ستایش خمینی ضد بشر
روزی که شاه از ایران رفت او شعری در ستایش خمینی و با چاشنی از مجاهدین و فدائیها که فکر میکرد پس از پیروزی قیام، در قدرت قرار خواهند گرفت، سرود و در روزنامه اطلاعات ۲۷ دیماه ۵۷ به چاپ رساند. در بخشی از آن شعر بلند که خطاب به خمینی هست گفته است:
«وقتی تو بیدریغ رفتی.
از شهر ما گذشتی و رفتی.
ما بردگان ننگ و جنون بودیم.
حتی برای تو. ما اشکهای خود را پنهان کردیم.
دیشب ولی
در کوچهها تمام صداها
سرشار از سرود تو میشد.
اینک …
در دستهایمان
در حرفهایمان
در شعرهایمان حتی در روزنامه هامان
چیزی شکفته است: امام»
چاپلوسی برای خمینی در آستانه قدرت
نوریزاده در سرمقالهُ مجلهُ «امید ایران», در شماره روز ۳۱ اردیبهشت ۵۸, درباره «جمهوری خجسته اسلامی» و «بیعت» و «حرّیت» و رأی «آری» مینویسد: «تا بهمنماه گذشته حاکمان تو اسلام را به خدمت گرفته بودند. از این تاریخ اسلام فریادی شد در گلوی همه و در سینه پرزخم و پر گلوله برادر و خواهری که در گستره خیابانهای میهن تو شهادت را پذیرفتند. به دلت نوید دادی که حرّیت بار دیگر زنده شد و جمهوری خجسته اسلامی با دستهای تو بنیان گرفت. بار دیگر “بیعت” معنا یافت؛ این بار در کاغذی که تو کلمه “آری” را بر آن نقش زدی. بدین گونه در برابر شرق و غرب پنداشتی که این بار سوسوی چراغی که افروختهیی خورشید میشود و جز خاک تو, منطقهات و بعد جهانت را روشن میکند».
پشت کردن به ولینعمت سابق همراه با خوشرقصی برای ولی نعمتِ جدید
نوریزاده برای خوشامد هرچه بیشتر خمینی و مسند نشینان تازه, شاه را شلاق کش میکند و ازجمله در سرمقاله «امید ایران» دوشنبه ۲۱ خرداد ۵۸, ضمن مقایسه شاه با دیکتاتور هائیتی (پاپادوک), مینویسد: «شاه سابق چندان تفاوتی با پاپادوک نداشت. تنها روشهای آدمکشی و نحوه مردمفریبیشان باهم متفاوت بود. پدر و پسر (رضاشاه و محمدرضا شاه) چنان تسمه از گرده مردم ایرانزمین کشیدند که دیرگاهی مردگان متحرکی بودیم در جستجوی مبل و کمد، یخچال و فرش قسطی. و آوردن ماشین و جنس قاچاق از فرانکفورت و مونیخ. اما چون ایرانی بودیم، چون اسلام آیین ما بود. یک روز صبح فریاد زدیم نه! و بعد خون بود و آتش. و جنون پاپا محمدرضا…»
رجعت مجدد به دامان «پاپا محمدرضا»
«به پادشاه، امیری که روزگاری از سر قهر با مهرش بیگانه بودم. به امیری که اینک سرزمین مرا ترک کرده و میلیونها مثل ما را بیپشتوپناه نهاده، به محمدرضا پهلوی، شاه بزرگ پادشاهی که روزی بزرگ بر دوش ملتش تا مجلس شورای ملی رفت تا سوگند شاهی یاد کند… اینک که میدانم من و قلم من، اندیشهُ من میتوانیم در خدمت رهایی ایران باشیم، هرچه دارم در طبق اخلاص میگذارم و صادقانه از شما میخواهم، نخست این پیلهُ سکوت را و بیاعتنایی را بشکنید، حرفی بزنید که ملت مسکین شمارا تکان بدهد، توطئهُ امپریالیسم را تشریح کنید. من به دلیل دانستن زبان عربی و اقامت در بیروت از دو سال و نیم پیش میدانستم چه نقشهیی علیه ایران و استقلال کشورم توسط امپریالیسم شرق و غرب، فلسطینیها و قذافی کشیده شده، اینها را با امام موسیصدر درمیان گذاشتم، متأسفانه سفیر وطنفروش و کثیف ایران در بیروت (منصور قدر) کاری کرده بود که امام موسیصدر، بهترین دوست شما، را به دشمن تبدیل نموده بود. باری اگر شما اشارهکنید با صحبتهایی که ما با بحرین کردهایم، رادیو ایران آزاد را به راه میاندازیم. در عراق یک ستاد درست میکنیم و با انتشار مجلهُ «نجات ایران» تلاش میکنیم مردم را بهطور بنیادی به تفکر وادار سازیم. این ژنرالهای خائن را بیرون کنید. مطمئن باشید مردم، همین مردم شمارا به ایران دعوت خواهند کرد. من اسناد جالبی دارم که نشان میدهد چگونه تیمسار فردوست، مقدم، قرهباغی، حبیب اللهی، ایادی و… از دو سال قبل با KGB در ارتباط بودهاند و از بدو فتنهُ خمینی نیز به دکتر بهشتی و منتظری گزارش میدادهاند. پس اینها را رها کنید و روی به مردم آورید. ما با کمک آقایان… و تنی دیگر از ایرانیان وطنپرست گروه نجات ایران را برپا کردهایم. حال این شما هستید که ما را تا سرمنزل پیروزی رهبری میکنید یا در همین آغاز راه با ادامههُ سکوت، به ناامیدیمان میکشانید، با همه دل و روح چشمانتظار حرف و
دستوریم. (علیرضا نوریزاده ۲۷ نوامبر ۱۹۷۹ لندن – ۶ آذر ۵۸)
در مورد جنگ ضد میهنی خمینی
نوریزاده در روزگاری که هنوز شیفته «سید دستار به سر»، «آیتالله خامنهای, شکننده قیدوبندها و بیرون کشنده مذهب تشیع از غار کهف» نشده بود و وی را «الاغ سواری میدید که بر عرشه کشتی سوار گشته» (مجله «پست ایران», شمارهٔ ۲۸ خرداد ۱۳۶۲) در سرمقاله «پست ایران», (شماره ۱۰۶, ۳۰ تیرماه ۱۳۶۱ ـ نزدیک به دو ماه پس از فتح خرمشهر و خروج نیروهای عراقی از خاک ایران)، ماجراجوییهای رژیم برای ایجاد «امپراتوری اسلامی» را چنین توصیف میکند: «این مزدوران که وطنشان مرز و حدّی ندارد و اخیراً با لشکرکشی به عراق قصد برافراشتن پرچم نکبتبار جمهوری اسلامی را در دیگر سرزمینها دارند، باید بدانند تا عاشقانی در این جهان، با هوای ایران و با شَمیمِ ایران نفس میکشند, خیال پلید آنان رنگ واقع نخواهد دید».
مجیزگویی برای خمینی
«این نکته را باید بپذیریم که تنها آیتالله خمینی میتوانست تحریم هزار و چهار صدسالههُ موسیقی را بشکند… و هم او بود که جواز تغییر ساعت را برای ذخیرهُ انرژی هنگام تغییر فصل به دست حکومت داد». (نشریه نیمروز، ۸ اسفند ۷۴ -۲۷ فوریه ۱۹۹۶)
مداحی برای خلیفهُ ارتجاع با «قلب پارهپاره»
نوریزاده به پسرش که خبر درآوردن چشم دختر جوانی را از روی شبکه اینترنت برای او آورده بود، از حضور خامنهای جلاد در گوشه و کنار قلب خودش، نوشت:
«محال است کسی پیدا شود که چشم دختر جوانی را به جرم اینکه عشق کورش کرده، از کاسه بیرون آورد».
«به خامنهای گفتم حضرت اگر هنوز هم در گوشه و کنار این قلب پارهپاره شده میبینم که تصویرهای گمشدهُ تو حضور دارد ازآنرو است که…آنقدر منزلت داشتی که رفیقانت تو را از طایفهُ دردکشان میدانستند…هنوز هم دل میگوید سیدعلی سرانجام غبار مقام دنیوی از پیکر روح پاک خواهد کرد و جان…در چشمهُ عرفان که روزگاری سفرهُ دل در کنارش پهن میکرد، خواهد شست» (نیمروز ۵ آبان ۷۴)
روی دست مبلغان حزباللهی
«وارد وزارت دفاع که میشوم، سید پشت تانک پریده است. یک تانک را برای نمایش آنجا گذاشتهاند. کسی باور نمیکند آقای سیدعلی خامنهای که به همراه شمار دیگری از یاران امام حزب جمهوری اسلامی را تشکیل داده، با توپ و تانک هم آشنایی دارد. سید اما بااستعداد است. همانطور که شعر حافظ را میخواند و بعد آن تفسیر را میکرد که قلب ما را تکان میداد، با تانک و توپ هم خیلی زود آشنا میشود» (گفتگوی نوریزاده با رادیو اسراییل، ۱۲ تیر ۷۵).
خادم بیوفا در ستایش خاتمی
– «اگر من احوال و اطوار سید خاتمی را بهدقت زیر نظر دارم و دربارهاش مینویسم، ازاینروست که این سید برخلاف آنیکی که رهبر نظام است، یکشبه عوض نشد و از ادیب فصیح بلیغی که شعر “کتیبه” اخوان ثالث را در سینه داشت و شرح حافظ میگفت به ملای حجره نشین حِلیهُالمتّقین به دست، مبدّل نگردید…» (کیهان لندن،۲۰ آذر ۷۶).
– «سید محمد خاتمی از معدود پایوران رژیم است که دامانی آلوده به فساد و دستی آغشته به خون ندارند» (کیهان لندن، ۸ مرداد ۷۷).
تطهیر خمینی
«آقای خمینی پس از فتح خرمشهر به همین آقایان رفسنجانی و خامنهای و محسن رضایی گفته بود جنگ به نفع ایران تمامشده است، بروید کار را فیصله دهید، چون نمیگذارند شما جلو بروید… ولی اینهمه اشارات نادیده گرفته شد و جنگ ادامه یافت و درنهایت نیز جام زهر را به دست آقا دادند تا لاجرعه بنوشد و آن ماههای پایانی عمر را با درد و افسوس و اعتبار ازدسترفته سرکاند! تنها آیتالله خمینی میتوانست…» (کیهان لندن, ۱۰ اردیبهشت ۱۳۷۷).
• ستایش سپاه پاسداران و رحیم صفوی سرکردهُ آن:
«…سپاه امروز یک نیروی نظامی قدرتمند است که هزاران دیپلمه و لیسانسیه و بالاتر را در خود، جذب کرده است… بچههای سپاه نیز ایرانی هستند و دلشان به عشق وطن میتپد… سردار سرلشکر یحیی رحیم صفوی متولد ۱۳۳۱ است. حضرتش در جریان انقلاب تیر میخورد و بعد از معالجه به پاریس میرود و جزء خدمه آقا میشود، فوقلیسانس دارد و مشغول گذراندن دورههُ دکترای ژئوپلیتیک در دانشگاه امام حسین است» (کیهان لندن ۶۷۴، ۲۷ شهریور ۷۷).
«سرسپردگی مطلق خامنهای به عرفان ایرانی»
«بسیاری از این حرفهایی را که امروز آقای خاتمی عنوان میکند بهویژه آنچه مربوط به حاکمیت ملی و آزادی گفتار و اندیشه میشود، ۲۰ سال پیش یا پیشتر آقای خامنهای در سخنرانیهایش عنوان میکرد. در آن سالهایی که در ایرانشهر در تبعید بود یادداشتهایی مینوشت که نیمی از آنها بوی سرسپردگی مطلق به عرفان ایرانی میداد. آقای خامنهای در ایرانشهر چنان آزادگی و تسامح و تساهلی از خود نشان داده بود که روحانیون و بزرگان اهل سنت شهر به دیدارش میرفتند و پشت سرش نماز میخواندند. روزهای اول انقلاب که عمامه به سرها برای بهرهمند شدن از خوان انقلاب سرودست میشکستند و در برابر آقای خمینی سر سجده به زمین میگذاشتند، آقای خامنهای روی پلههای مدرسهُ علوی مینشست، آنهم اغلب بی عمامه و پیپش را چاق میکرد و به جماعت دینفروش میخندید»(کیهان لندن، ۶ خرداد ۷۸)
آستانبوسی مقام ولایت و تبلیغ خط تسلیم
نوریزاده: «هیچ آلترناتیوی غیرازاین نظام در برابرمان نداریم. یعنی بدون اینکه بخواهیم خودمان رو گول بزنیم، فعلاً آنچه موجود در برابر ما هست نظامی است که بر ایران سلطه داره و ازنظر بینالمللی هم به رسمیت شناختهشده…» (صدای آمریکا, ۷ شهریور ۷۸).
راز و نیاز با آخوند ابطحی، رئیس دفتر آخوند خاتمی
«حضرت ابطحی عزیز، با سلام، دیدار کوتاه ولی پر از لطف حضرتعالی در پاریس همچنان منزل نشین یاد و خاطرهُ من است و گفتوگوی پر از لطف با سید نازنینمان جایی ویژه در دفتر ایام من یافته است. گو اینکه محاکمهُ شیخ المناضلین عبدا…نوری بسیار ناراحتکننده است… باری ضرورت داشت این چند خط را خدمت شما بفرستم. دکتر احسان نراقی [همان نادم تودهیی، همکار ساواک شاه و کاسهلیس شیخ] به تهران آمده است. با توجه به نقش بسیار مهم و چشمگیر او در برگزاری جلسهُ یونسکو و آن زحمتها و دویدنها و سینه سپر کردنهایش و پیغامها و توصیههای بجایی که به من میداد و من به دوستان منتقل میکردم و درنهایت شما گیرندهاش بودهاید، تصور میکنم تقدیری از پیرمرد و گفتوگویی با او، تأثیر بسیاری در حال و روحیهُ او خواهد داشت. من تلفنش را در تهران برایتان مینویسم یا خود یا دیگری به استمالت و احوالپرسی و خوشامدی به او مأمور بفرمایید…بازهم از دیدار پاریس که غنیمتی برای دل و روح بود قدردانی میکنم». (هفتهنامهُ حکومتی حریم ۱۹ خرداد ۷۹)
تعیین نرخ خود برای آخوندها
نوریزاده تلاش کرد با قرار دادن جایگاه خود در کنار دژخیمان و آدمکشانی مثل لاجوردی جلاد و صیاد شیرازی قاتل زنان و کودکان قیمت خود را برای ولینعمت خود بالا ببرد ولی ناخواسته به هم جبهه بودن با دژخیمترین عناصر رژیم اعتراف کرد:
«آن دستی که دست مأموران رجوی را میگیرد و تا حجرهُ لاجوردی و خانهُ صیاد شیرازی میبرد… همان دستی است که مشت سربازان گمنام امام زمان را در ”برمن“ برپیشانی من کوفت». (کانون مستقل ایرانیان اسن، ۱۶ آذر ۷۹)
عوض شدن جای شاه و شیخ
ویژگی بارز اورنگ عوض کردن و همسو شدن با باد قدرت است. پس از افشای خمینی و شاید هم به خاطر آنکه مواجبش را وزارت اطلاعات نداده بود. نوریزاده همان کسی را که روز خروج شاه از ایران آنچنان مدح و ثنا گفته بود در سالروز خروج شاه از ایران و در ارگان سلطنتطلبان، به «دیو» تشبیه کرد و نوشت:
«به فاصلهُ چند هفته آرزوی دیر و دور ما با تشکیل دولت ملی دکتر شاپور بختیار تحققیافته بود. درواقع بسیاری از ما، با آمدن بختیار، ایرانی آزاد و سربلند را پیش رو میدیدیم که اگر آن آزادمرد چند ماهی دیگر بخت ماندن در حکومت داشت راه رسیدن به آن را هموار میکرد. روزی که شاه از ایران میرفت، بختیار در مجلس گرفتار نمایندگانی بود که بعضیشان تا دیروز زیر پرچم ساواک سینه میزدند و … آن دیگری دستمال ابریشمی به عرض عبای آقای خمینی به دست گرفته بود و از رهبر معظم انقلاب میخواست هرچه زودتر به وطن بازگردد… تودیعی پر از درد و اندوه در سرمای آن بامداد عجیب، بهسرعت پایان گرفت… روز بازگشت آقا وقتی آن “هیچی” بزرگ را بهصورت ملتی که دلش را فرش راه او کرده بود، پرتاب کرد، تازه خیلیها فهمیدند آن را که دیو میپنداشتند و به رفتنش چشمانتظار فرشته بودند، پیش پای چه آیتی، قربانی کردند؛ مردی که میآمد تا معنای فریب و تزویر و اسلام ناب محمدی انقلابی را برای تکتک ما معنا کند». (کیهان لندن، یک هفته باخبر ۲۵ دی ۸۶)
تملقگویی برای خامنهای
«… عصر تابستانی را مجسّم کنید در اتاقی پنجدری، جایی که از پنجرهاش عطر برگ و شمیران در جان میریزد، حاج میرزا حبیب… میخواند “دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من…” در میزنند. سید [خامنهای]، سبک و باریک به درون میخزد. خسته است اما نیم ساعتی بعد، خودساخته است و جان از خستگی پرداخته، لابد اگر درویش شکری دَفی در دست داشت، سید الآن چرخزنان در مجلسِ عشق فریاد میزد؛ “چون دایره، ما ز پوست پوشان توییم/ در دایرهٔ حلقهبهگوشان توییم/ گر بنوازی ز دل، خروشان توییم/ ور ننوازی ز جان، خموشان توییم”. در اینجا نه خبری از خمینی است و نه جایی برای محمدتقی مصباح یزدی، اگر خبر دهند فردی به نام احمد جنّتی آمده است تا اظهار ادب کند، سید بدون شک انبر را برمیداشت و جلوِ درمیرفت و با آن محکم میکوبید توی ملاج آن فرد.
سید [خامنهای] از ایرانشهر بازگشته است تکیده و لرزان، رنگ به چهره ندارد. بازهم مجلس انس است و او از دردها و غربتش میگوید… چراغ بهاری را که دید دراز کشید. خود را ساخت و بعد زیر آواز زد. کمانچه ناله میکرد و سید میخواند: “بر تربت حافظ بنشستم غمناک/ یک عالم عشق خفته دیدم در خاک…” اگر کسی در میزد و میگفت هماکنون سید روحالله مصطفوی از نجف رسیده و سراغت را گرفته است حتماً میگفت حوصلهاش را ندارم و مگر ممکن است حضرت عشق را رها کنم و به سراغ آقای خمینی بروم که یک ذرّه عشق و عاطفه در وجودش نیست…» (کیهان لندن، یک هفته باخبر، ۳۱ شهریور تا ۳ مهر ۸۸)
دست داشتن در جنایت
همکاری با مرتجعین
نوریزاده در روزهای اول پیروزی انقلاب ضد سلطنتی همراه با برخی از عناصر ادارهُ هشتم ساواک، در خدمت «محسن رفیقدوست» و «آخوند هادی غفاری» شماری از همکاران سابقش را لو داد و به زیر تیغ اعدام آخوندها انداخت و برای «محاکم شرع» خمینی سینهچاک میداد و صدور احکام اعدام توسط آنها را حلوا حلوا میکرد:
«نصیری در دادگاه! به گریه افتاد. رحیمی به جقه ملوکانه سوگند خورد. خسروداد که قصد کودتا داشت، سایهیی از ترس در چشمان او بود. ژنرال نصیری در لحظه تیرباران، فهمیده بود که وقتی با لگد توی سینه حنیف نژاد مجاهد میزد و گفت تکهتکهاش کنید، برادرش چه حالی داشت؟
متهمان ردیف اول نصیری، رئیس سابق ساواک، خسروداد، فرمانده هوانیروز، ناجی، فرماندار نظامی اصفهان و رحیمی فرماندار نظامی تهران و آخرین رئیس شهربانی رژیم سابق را میآورند… یکی دو بار نیز نام اربابش اعلیحضرت مخلوع را به زبان میآورد… یکی دو بار نصیری چنان خود را میبازد که به گریه میافتد. محکمه شکل خاصی دارد، تلفیقی از محاکم شرع و عدلیه، آمیزهیی از مذهب و منش انقلابی بدین گونه است که احکام رنگی از مذهب دارند ولی با رفتاری انقلابی صادر میگردند…آنها «مفسد فیالارض» شناختهشدهاند و چون وجودشان در زمین تولید فساد وزشتی میکند باید زمین تطهیر گردد… هیچکدام باور نمیکنند که یک ساعت و نیم دیگر گلولهیی قلب سنگی آنان را از کار خواهد انداخت… حالا نوبت نظامیها است که بیشترین سهم را در جنایات رژیم مزدور داشتهاند… افسر تیر، تیر خلاص را در سر چهار عامل مزدور رژیم شاه خالی میکند…خسروداد آرام، شتاب او برای رسیدن به دوزخ چشمگیر است… عدل اسلامی هیچکس را بیدلیل نمیکشد…پیرمردی به من میرسد و میگوید: به لطف خدا نصیری جلاد تیرباران شد. سر تکان میدهم و میگویم بله پدر جان من خودم شاهد بودم». (علیرضا نوریزاده روزنامه اطلاعات ۲۵ بهمن ۱۳۵۷)
مشروع کردن بمباران مجاهدین پس از حملهُ هوایی شکست خوردهُ آخوندها
«تشدید فعالیتهای سازمان مجاهدین خلق و اعزام گروههای خرابکار به داخل ایران و همینطور تبلیغات گستردهیی که علیه جمهوری اسلامی صورت میگیرد، برنامههای تلویزیونی، رادیویی و با توجه به حضور نظامی گسترده مجاهدین در عراق، طبیعی است که جمهوری اسلامی خودش را ذیحق میداند که نسبت به آنچه به خطر افتادن امنیت ملیاش قلمداد میکند واکنش نشان بدهد». (مصاحبه نوریزاده با بخش فارسی رادیو فرانسه، ۱۵ مهر ۷۶)
تبرئهُ سرمنشأ قتلهای زنجیرهیی
«آقای خامنهای اصلاً در این ماجرا [قتلهای زنجیرهیی] نقشی نداشته، نه نظرش سؤال شده، نه نظری داده، نه در تصاویری که به دست اینها افتاد، یکدانه فتوا از خامنهای وجود داشت» (رادیو موسوم به آزادی ۹ آبان ۷۹)
مواجببگیر سعید امامی
آخوند دژخیم روحالله حسینیان، رئیس مرکز اسناد رژیم آخوندی، از معاونان سابق وزارت اطلاعات و همدست سعید امامی، در جدال با باند خاتمی و شاخکهای اطلاعاتی آن، ناگزیر به افشاگریهایی رو آورد که هم گویای شقهُ درونی رژیم و هم حاکی از شدت تضادهای جناحین رژیم است:
«یکی از کارهایی که خدا رحمت کند سعید امامی انجام داد با ایشان (نوریزاده) هم ارتباط برقرار کرد و یواشیواش شروع کرد به نفع جمهوری اسلامی کار کردن منتها بعدازاین ماجراهایی که پیش آمد و ارتباط قطع شد، مجدد آقای نوریزاده به آنطرف غلتید و شروع کرد علیه جمهوری اسلامی به هتاکی و توهین به انقلاب و اسلام. یعنی یک مقداری هم آقای نوریزاده راست میگوید، با سعید امامی یک ارتباطی داشت، پولهایی هم گرفت از جمهوری اسلامی منتها نمکنشناسی کرد»(آخوند جنایتکار روحالله حسینیان ۷ آبان ۷۹).
ارتباط با سلیمی نمین از اعضای باند سعید امامی و همدست حسین شریعتمداری
عمادالدین باقی در مطلبی ارتباط نوریزاده با سلیمی نمین (از باند سعید امامی) را به رخ حسین شریعتمداری و شرکای او در مؤسسه کیهان میکشد و مینویسد:
-«بخش رسانهیی “محفل سعید امامی” ارسال نامههُ نوریزاده به یک شـهـرونـد ایرانی یا سفر چند شخصیت اصلاحطلب به یک کنفرانس خارجـی را کـه در هـمـههُ جهان معمول و متداول است، مصداق جاسوسی و ضدانقلابـی مـیخـوانـد امـا درخواست ملاقات یکی از مقامات کیهان با نوریزاده در لندن پیش از انتخـابـات ریاستجمهوری خرداد سال ۷۶ که پس از مقداری مشاجره به رسـتـوران حـافـظ این شهر رفته و باهم چلوکباب میخورند را عادی میداند و خـبـر آن را کاملاً سری نگهداشته و انتشار نمیدهند…». (روزنامه حکومتی فتح ۲۵ فروردین ۷۹)
-«طبیعتاً کار من و همکارانم حکم میکند که با هر نوع آدمی سخن بگوییم، همین عباس آقای سلیمی نمین سردبیر سابق کیهان هوایی و سردبیر فعلی تهران تایمز چند ماه پیش از انتخابات ریاستجمهوری در سفری به لندن، دوستی سلیمالنفس و آزاده را واسطه کرده بود که مرا ببیند، قرار را در چلوکبابی حافظ گذاشتیم» (نوریزاده ـ کیهان لندن، ۱۸ فروردین ۷۹).
توجیه کشتار مجاهدین
بدر بردن رژیم آخوندی از جنایتی که در مورد اعدام برجستهترین زندانی سیاسی ایران مجاهد قهرمان علی صارمی مرتکب شده و دادن آدرسهای اشتباه:
«ایشون [علی صارمی] ۳۰ سال پیش دستگیرشده، دوران محکومیتی رو گذرونده بعد آزادشده، بعد دوباره چندین نوبت دستگیرشده. یک بچه هم در اردوگاه اشرف داره. مثل خیلی از پدرهای دیگه هم رفته بچهاش به بینه. دیدار بچهاش هم با مشکل روبهرو شده، برای اینکه سازمان آدم گذاشته کنارش نتونسته حرف بزنه یا از این قبیل مسائل. این بیچاره رو میگیرند و محکوم میکنند به اعدام، بگند مجاهد بوده. خب تازه گیرم که ایشون سمپاتی نسبت به سازمان مجاهدین داشته باشه، سازمان مجاهدین که امروز سازمان مسلحی نیست. یک سازمان سیاسی ست مثل بقیه سازمانهای سیاسی؛ و درنتیجه توجه، خب سازمان سیاسی ممنوعه ست. رژیم میتواند افرادی را که با این سازمان ارتباط دارند از جنبههای قانونی مورد تعقیب قرار بده و مثلاً به زندانی محکوم کنه نه اینکه اعدامش کنند. این میخواد ایجاد رعب به کنه و درعینحال به مردم به گه، تالی ما مجاهدیناند اگر ما برویم مجاهدین میآیند، ببین ما داریم اونها رو میکشیم» (نوریزاده تلویزیون صدای امریکا ۱۰ دیماه ۸۹).
عوض کردن جای جلاد و قربانی
«عملیات فروغ جاویدان از ابتدا تا انتهایش معلوم بود به کجا ختم میشه. دو سه هزار جوون رو به کشتن میدی برای چی؟ بعد هم یه عده رو تو زندان پیام بدین که فردا ما تو تهرانیم و تموم شد؛ و اون بچههای بیگناه صادق رو به کشتن بدی». (نوریزاده، پنجرهای رو به خانه پدری، اینترلینک ۳۱ فروردین ۹۰)
این در حالی است که موضوع قتلعام زندانیان سیاسی، درصحنه سیاسی ایران موضوعی بسا روشن است و دلیل اصلی برکناری منتظری از جانشینی خمینی نیز اعتراض به همین شنیعترین جنایت خمینی علیه بشریت بوده است. بااینحال این قلب واقعیت را مقایسه کنید با اعترافات مقامهای سابق همین رژیم نسبت به تصمیمی که منجر به آن جنایت بزرگ قرن شد:
-«در کشور ما نیز از یک چنین کشتارهایی میشود سراغ گرفت. کشتارهایی که به ضرب سکوتی متعمدانه و خط قرمزهای حکومتی، هرگز به آمارهای رسمی داخلی و جهانی راه نیافتهاند. حاکمیت در ایران ما نیز یک اقلیت حتمی است که بر اکثریتی اسیر حکم میراند… در اینجا نیز دوسهماهه، ۳۳ هزار دختر و پسر و زن و مرد زندانی را زدند و کشتند و جنازههایشان را با کمپرسی به خاوران و بیابانهای بینشان بردند و یکجا دفنشان کردند و دست بر دست ساییدند که: ما نیز با مخالفان خود آن کردیم که علی با خوارج نهروان کرد»(محمد نوری زاد ۲۴ فروردین ۹۰ در سالگرد فاجعه نسلکشی روآندا)
پیش از او هم رضا ملک یکی از سرکردگان سابق وزارت اطلاعات در سال ۲۰۰۸ یک کلیپ تصویری خطاب به دبیر کل سازمان ملل بانکیمون که مخفیانه از زندان به خارج فرستاده بود چنین گفته است:
«جنایت این رژیم به حدی است که در طی چند شب در سال ۶۷ بیش از ۳۳۷۰۰ (سیوسه هزار و هفتصد نفر) زندانیان دارای حکم که ۵ سال، ۲ سال و یک سال حکم داشتند، اعدام و در گورهای دستهجمعی توسط کانتینرها و بولدوزرها به خاک سپرده شدند؛ و در مقابل این رژیم سفاک و ملایان فریبکار و جنایتپیشه بسیار مظلومانه به خاک سپرده شدند. این است ثمرهٴ حکومت ولایت مطلقه فقیه. همهچیز انسان را به کام مرگ و آتش کشیده است. مال، ناموس، جان، همه را ولایتفقیه خودش را صاحباختیار میداند».
خدمترسانی به سرویسهای جاسوسی
چاپلوسی توأمان برای سرویسهای مختلف
«بریتانیا در انتظار نماند تا در تهران برای سفیر تازهاش که جواز ورود به ایران را از سوی رهبر جمهوری اسلامی پیداکرده بود تصمیم تازهیی گرفته شود… حال که تهران تمایل ندارد دیپلمات سرشناس و برجسته فارسی دان و آگاه به تاریخ و فرهنگ ایران را بپذیرد نباید وقت آقای دیوید ردوی بهبطالت سر شود… لندن انتظار نداشت در برابر تصمیماتش در جلوگیری از فعالیتهای سازمان مجاهدین خلق و تروریست خواندن این سازمان و بلوکه کردن حسابهای مالیاش و البته گل روی آقای جک استراو که دو بار زحمت سفر به تهران را کشیده بود تنها بهاینعلت که همسر وی از خاندان فرمانفرما و شاهزاده بلافصل قاجاراست وی را به ایران راه ندهند. اینیک بیمهری بزرگ بود که بهسادگی از یادها نخواهد رفت»(گزارش علیرضا نوریزاده در رابطه با سفیر انگلیس در ایران رادیو آلمان ۱۰ اسفند ۸۰).
این مزدور اجارهیی، کسی نیست که تنها خود را به یک سرویس جاسوسی و یا یکی از جناحهای رژیم آخوندی عرضه کند، با دستبهدست شدن اهرمهای قدرت در وزارت آدمکشی موسوم به اطلاعات آخوندها، او هم بهعنوان یک آلت فعل بیمقدار از این باند به باند دیگر منتقل و ساز جدیدی را برای اربابان تازه کوک میکرد:
«دو خردادیها با استفاده از رانتهای چند میلیون دلاری در خارج کشور دستگاه اطلاعات راه انداخته و با استخدام امثال علیرضا نوریزاده در تماس مستقیم با محمدعلی ابطحی» مسئول دفتر وقت آخوند خاتمی رئیسجمهوری رژیم در آن سالها کارها را در خارج هماهنگ میکنند. (پاسدار مسعود جزایری معاون ستاد کل نیروهای مسلح رژیم، روزنامه حکومتی رسالت ۱۶ تیر ۸۰)
همنوایی با دسیسههای استعماری – ارتجاعی
-«در لندن، آخرین تیر خلاص به سازمان مجاهدین زده شد. چون در سفری که رایس به لندن داشت، طی صحبتهای طولانی، آمریکا به انگلیس قول داده که هژمونی انگلیس، در خاورمیانه نادیده گرفته نمیشود و قصد هژمونی در خاورمیانه ندارد و منافع انگلیس در خاورمیانه را حفظ خواهد کرد. به مجاهدین اجازه نخواهند داد و آنها را همچنان در لیست تروریستی باقی میگذارند، درنتیجه انگلیس هم خیالش راحت شد» (سایت نوریزاده ۲۱ بهمن ۸۳: برنامه ارتباط مستقیم علیرضا نوریزاده).
-طبیعتاً به نظر من رژیم جمهوری اسلامی ایران شرطهایی را عنوان کرده در رابطه بااینکه آماده باشد که پروتکل الحاقی مربوط به منع استخدام سلاحهای هستهیی یا منع استخدام اتم درراههای نظامی را به این منوط کرده که اروپا نیز در مقابل تصمیماتی بگیرد برای جلوگیری از فعالیتهای مخالفان جمهوری اسلامی و ازآنجاکه سازمان مجاهدین خلق قبلاً بهعنوان یک سازمان تروریستی اعلامشده بود بنابراین اینها این اقدام را کردند تا بگویند اروپا در رابطه با خواستهای مقامات ایران به التزامات خودش عمل کرده و حالا نوبت ایران است که در پاسخ باید این کار را انجام بدهد. درعینحال به اعتقاد من رژیم همیشه با استناد به حضور رهبران مجاهدین خلق در اروپا و آمریکا مدعی میشد که این رژیمها و این دولتهای اروپایی و غربی هستند که از تروریسم حمایت میکنند الآن اروپا میگوید چنین چیزی نیست و در مقابل جمهوری اسلامی نمیتواند مخالفان خودش را متهم به تروریسم بکند یا تظاهراتی را که در ایران اتفاق میافتد ربط به سازمان مجاهدین خلق بدهد. این است که به اعتقاد من اروپاییان شاید با این اقدام خودشان بر این هستند که بر فشارهای خودشان حالا بر ایران اضافه بکنند تا به جمهوری اسلامی این را تفهیم بکنند که از این به بعدازاین بهانه نمیتوانند استفاده بکنند.»(رادیو آمریکا ۲۸ خرداد ۸۲: «زیر ذرهبین با علیرضا نوریزاده»)
ضدیت با جنبش آزادیخواهانه مردم ایران، بهعنوان پیششرط تقرب به آخوندها
پیشپرداخت رجعت مجدد به چراگاه آخوندی
نوریزاده پس از قطع شدن جیره و مواجبش از سوی برخی از جریانهای سلطنت و قطع شدن حقوق هفتگی ۲۵۰ پوندیش (پس از پایان جنگ رژیم با عراق) از برخی از سرویسهای جاسوسی و اطلاعاتی عربی، یکچند ژست ملی و مصدقی گرفت اما خیلی زود در جرگه استحالهچیها سر به سفارتخانهها و عوامل ساواک آخوندی سپرد و از آن پس به شکل «حرفهیی» به مجیزگویی مشمئزکننده برای آخوندها پرداخت با این درجه از سرسپردگی، او بی وقفه علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت مشغول لجن پراکنی شد طوریکه جاذبه و دافعههای سیاسیاش دقیقاً منطبق با تمایلات بزرگترین بلای تاریخ ایران یعنی رژیم خمینی گردید:
– «بزرگترین مصیبت مردم ایران در تاریخ معاصرشان همانا ظهور این فرقه (مجاهدین) بوده است»(نیمروز، ۶ بهمن ۷۴)
– «بترسید از آن روز و زمانی که در ایران [تحت حاکمیت آخوندها] حرکتی ایجاد شد و دیدید که جامعه دارد به هم میریزد، آتشفشان دیگری دارد بیرون میآید و زلزلهُ دیگری است و ما همچنان دست روی دست گذاشتهایم و تماشاگرآنیم که ببینیم چه کسی میآید در این بازی برنده میشود… آن بساط شعبده سازی عراق [مجاهدین] را باید رها کنیم»(بخش فارسی رادیو امریکا ۲۸ مهر ۷۵)
در همان ایام، یکی از نشریات آخوندی بنام «صبح» از خاستگاه این بغض و غیظهای افسار گسیخته علیه مسئولترین و فداکارترین فرزندان رشید مردم در ارتش آزادیبخش ملی ایران پرده برداشت:
– «گفته میشود نوری زاده تلاشها و تماسهایی را برای بازگشت به ایران انجام داده است»(نشریه حکومتی صبح ۱۱ دیماه ۷۵)
پولهای «طیب و طاهر» آخوندها
«این پول طیبوطاهر است و متعلق به ملت ایران است». (کیهان لندن،۱۳ اردیبهشت ۷۷).
نعل وارو زدن
-«ما ملت ایران باید در مقابل این ارتش سرمان از شرم پایین بیندازیم ارتش چه کرده بود که مستحق آن ناسزاها و تهمتها و آن توطئهها برای براندازی بود؟! آقای رجوی با مرحوم خیابانی و آقای میثم که الآن هست میثمی که نابینا هم هست آمدند پیش خمینی در مدرسه علوی، نشستند و اشکریزان که “امام این ارتش را نابود کن” و آنوقت میخواهی دل ارتشی اینها را یادش ببرد؟! یادشان برود که چطور نادر جهانبانی را کشتی؟ یادشان برود که آن دلاوران را گذاشتی چطور دونه دونه خسروداد را، به درهای را چطور کشتی؟ میخواهی اینها یادشان برود تیمسار جعفری را، چه آدمهای نازنینی را از دست دادیم چه دلاور ارتشیهایی را از دست دادیم»(نوریزاده، پنجرهای رو به خانه پدری ۱ آذر ۹۰)
دروغپردازی در باره فروغ جاویدان
-«در عملیات فروغ جاویدان یا مرصاد، سپاهیان فرمانده مسعود و نایب فرمانده مریم بهمحض ورود به مهران، فرمان اعدام پاسبان و سپاهی و مدیر بانک صادرات را صادر کردند اگر پایشان به تهران میرسید آیا رفتارشان با خمینی فرق میکرد؟» (نوریزاده و اینترلینک ۸ مرداد ۹۳)
به این ترتیب آن روی دلسوزیهای شیادانه برای «کارمندان موهوم بانک صادرات در شهر مهران!» و «مجاهدین دست و پا بستهُ در لیبرتی!»، تیز کردن خنجر جنایت و آدمکشی بانکدار مرکزی تروریسم بر ملأ میشود و برای هزارمین بار اثبات میشود هیچ بوسهیی بر گونهُ خمینی، خامنهای، سعید امامی و سعید حجاریان و دیگر جلادان گشتاپوی آخوندی و سرویسهای پشتیبان آنها زده نمیشود مگر آن که قیمت آن پیشاپیش با دست کردن در خون رشیدترین، آگاهترین، فداکارترین فرزندان ایران زمین پرداخت شده باشد. کمااینکه یکی از دژخیمان آخوندها گفته بود:
اگر توانستید «فقط یک اسم بیاورید که علیه سازمان فعالیت کند و وصل به ما نباشد» (مصطفی کاظمی قصاب قتلهای زنجیرهیی سال ۷۷ – کتاب طرحها و توطئههای وزارت اطلاعات علیه مجاهدینـ صفحهُ ۱۴۷).
حرف و هدف و وظیفه نوریزاده، که سر در چند آخور دارد، روشن است: مجاهدین از آخوندها بدترند و با شعار محوری «البته آخوندها»، باید همین آخوندها را داشت.