گفتی در کدام کرانهٴ فصل، بهار خواهد شد؟!
...
وقتی عقربههای قلب مشترک ما
روی عشق به تپش افتاد
وقتی که باد
شیشهٴ عطری از عصارهٴ ماه
به تازههای اشتیاق در گیسوان یاس بخشید
وقتی شاخ گوزن
در عبور از قصیدهٴ آبی باد به شکوفه نشست
آنگاه که ساق اسب سپید
در دریای نسترنها به گمشدگی سلام کرد؛
درست آنگاه که دستی در پچپچ شب،
با منقاش ظریف
اشکهای خدا را
بر گلبرگهای گل سرخ تعبیه کرد
و بر طرح کال بالهای شبپرهگان
اکلیل پاشید
وقتی آخرین شعر
در آتش خیس بنفشهها
دستش را گرم کرد
و قلم در تردترین ثانیهها
از نجابت باران حرفی نو نوشید
وقتی....
بیهوده مگرد!
بهار در پساپشت قلب توکوبه به دستبه انتظار ایستاده است
تنها در بگشا!
ع. طارق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر