۱۳۹۶ بهمن ۹, دوشنبه

سیمای دکتر مصدق (در آینه کاریکاتورهای دشمنان)





دکتر محمد مصدق، پیشوای نهضت ملی ایران، از سویی مرکز ثقل امید و اعتماد، شرف و عزّت ملی و آرمان رهایی و استقلال مردم به پاخاسته ایران بود و از سوی دیگر، آماج شدیدترین کینه ورزیها، تهمتها و ناسزاهای دشمنان آزادی و استقلال ایران. در آن مقطع تاریخی، تمامی وابستگان به دو اردوگاه جهانی دربرابر راه و آرمان ملی و استقلال طلبانه مصدق همراه و همگام، مانع تراشی می کردند و مستقیم یا غیرمستقیم سعی در ریشه کن کردن نهال نورسته یی داشتند که فردای سایه گستر آن، بهروزی خلق را در اتّکا به خود و بی نیازی به غیر تضمین می کرد.
این دشمنکامیهای همسو، پس از قیام پیروزمند مردم به پاخاسته در پشتیبانی از دکتر مصدق در ۳۰تیر۱۳۳۱ آشکارتر شد و چهره کریه همه دل به دوجایان را که با گرگ دنبه می خوردند و با چوپان می گریستند، آشکارتر کرد.
 در اینجا سعی بر این است که به گونه یی اشاره وار، نمونه یی از کاریکاتورهای چند نشریه از چند شیوه فکری به ظاهر متفاوت، اما در عمق متحد را در ستیز با راه و شیوه ملی و استقلال طلبانه دکتر مصدق نشان داده شود. این چند نمونه عبارتند از: «چَلنگر»، «نبرد ملت»، «شاهد»، «آزاد» و «آتش». 

۱ ـ «چلنگر»:
 این نشریه به صورت هفتگی از سوی «حزب توده ایران» منتشر می شد. صاحب امتیاز و گردانندۀ آن محمدعلی افراشته، از شاعران وابسته به این حزب بود. مطالعۀ شماره های در دسترس این نشریه نشان می دهد که برای «افراشته» و دیگر دست اندرکاران این نشریه، تضاد اصلی آن روز جامعه ایران نه شاه و دربار انگلیس بلکه مصدق بود که از راه پیگیری امر استقلال در سایه سیاست خارجی موازنه منفی، راه هر گونه امتیازدادن به غیر حتی به شوروی را که حزب توده آن همه در تب و تاب تحمیل آن بود، مسدودکرده بود.
 دکتر مصدق در نشریه «چلنگر» با الفاظ رذیلانه یی نظیر «کرکس مکّار و فرتوت»، دست پروردۀ «عموسام» (=آمریکا)، رقّاصۀ «بزم سلطان جهانخوارالدّین نفتعلیشاه» (=انگلیس)، «حکومت مردمکش»، «پیشوای مفنگی» نام برده می شد.
چند نمونه از کاریکاتورهای نشریه «چلنگر» را همراه با توضیحی کوتاه در زیر می بینید:
ـ در شماره ۱۰۹ (۱۴فروردین ۱۳۳۱) نشریه «چلنگر» کاریکاتوری وجود دارد که در آن، طرّاح کاریکاتور و افراشته که به همان مناسبت شعری سروده بود، که در آن دولت دکتر مصدق را همگون رژیم شاه، دیکتاتور و آزادی ستیز و وابسته به آمریکا نشان می دهد.
کاریکاتور و قسمتی از شعر «افراشته» با عنوان «نوبر بهارآوردم! ـ ابزار کار آوردم!» در زیر از نظرتان می گذرد:
«نوبر آورده ام برای بهار ـ دولت ملّی ام به این ابزار
من و این، هر دو خواجه تاشانیم* ـ هر دو از یک قماش و همشانیم
نام زنگی نهاده ام کافور ـ دولت ملّی ام ولی این جور
گسترانیده ام بساط ترور ـ شده کشور ز اختناقم پر
...کردم آزادی عمومی سلب ـ نزدم سکّه غیر سکّۀ قلب (= تقلّبی)
... ملّی ام طبق میل آمریکا ـ جسمم اینجاست روح من آنجا
می کنم حبس، می کنم کشتار ـ حلقه دارم به گوش از استعمار»


ـ «چلنگر» در شماره ۱۱۸ (۱۵اردیبهشت ۱۳۳۱) مصدق را در نقش «عَنتر» (=بوزنیه) نشان می دهد که آلت فعل و دست آموز لوطی اش عموسام (=آمریکا)ست.

 ـ «چلنگر» شماره ۱۳۰ (۲۶خرداد۱۳۳۱)، مصدق را در حال نیایش دربرابر «عموسام» نشان می دهد و در شعری که با بیت «ملکا ذکر تو گویم که تو ارباب دلاری ـ سر ز امر تو نپیچم که تو ام صاحب کاری» شروع می شود، آمریکا را صاحب و خداوندگار و ارباب مصدق می شمارد:
 ۲ـ «نبرد ملت»: 
 عبدالله کرباسچیان، صاحب امتیاز و گردانندۀ این نشریه، که طرفدار آخوند مرتجع، ابوالقاسم کاشانی بود، پس از قیام ۳۰تیر ۱۳۳۱ و آغاز دشمنی آشکار کاشانی با مصدق، پیشوای ملی را مورد رذیلانه ترین اهانتها قرار می دهد. این ستیز و دشمنی تا پایان حکومت ملی دکتر مصدق ادامه دارد. پس از کودتای ننگین ۲۸مرداد ۱۳۳۲، کرباسچیان نیز مانند کاشانی ثناگوی دربار شاه و عاملان و گردانندگان کودتا می شود و از آن کودتای ضدملی با تعبیر «غلبۀ درخشان حق بر باطل» و «رستاخیز مقدس» یاد می کند و با افتخار در کنار سرلشکر فضل الله زاهدی، رئیس حکومت نظامی کودتا، عکس یادگاری می گیرد و روز بعد از کودتا در ننگین نامه اش می نویسد:
«دیروز تهران در زیر قدمهای مردانه افراد ارتش و مسلمانان ضدّ اجنبی می لرزید. مصدق، غول پیر خون آشام در زیر ضربات محوکنندۀ مسلمانان استعفاکرد. حسین فاطمی خائن که از خطر گلوله برادران نجات پیداکرده بود، قطعه قطعه شد. نخست وزیر انقلابی و قانونی (منظور سرلشکر زاهدی است) برای ملت سخنرانی نمود. کلیه مراکز دولتی به تصرف مسلمانان و قشون اسلامی درآمد و جاسوسان و وطن فروشان و عمّال حکومت خائن مصدق از ترس انتقام ملت به لانه های کثیف خود فرارکردند».
ـ «نبرد ملت»، شماره ۸۰، مهر ۱۳۳۲:
زیرنویس کاریکاتور «نبرد ملت»، شماره ۸۰:
«تنها راه جلوگیری از نارضایی و عصیان ملت، اجرای عدالت و سپردن جنایتکاران (=منظور دکتر مصدق و دکتر فاطمی است) به چوبۀ دار است. در غیر این صورت قیام تاریخی ۲۸مرداد، به انقلاب دیگری که هدفش سرکوبی نوکران اجنبی (=مصدق و همفکرانش) است، تکمیل خواهد شد.
 ـ «نبرد ملت» در کاریکاتور دیگری که در همان شماره۸۰، مهر۱۳۳۲ به چاپ رسید، دولت ملی دکتر مصدق را به بارآورندۀ نکبت و خشکسالی و فلاکت و تیره روزی و سرسپردۀ شوروی و انگلیس و به عکس آن، حکومت شاه را زایندۀ شکوفایی و رشد و باروری اقتصادی و سعادت و عزّت ملی تصویر می کند:

 ـ «نبرد ملت»، شماره ۸۸، آبان ۱۳۳۲:

زیرنویس کاریکاتور: 
 «باید بخندی ای دد خونخوار ظلم کیش/
 بر این قیافه های مضحک دیوانه وار خویش»

۳ ـ روزنامه «شاهد»:
 یکی دیگر از نشریاتی که در هرزه درایی نسبت به حکومت ملی دکتر مصدق (البته پس از قیام دلاورانه ۳۰تیر۱۳۳۱ و پشتیبانی جانانه مردم از دکتر مصدق) دست کمی از همپالکیهای توده یی و درباری اش ندارد، روزنامه «شاهد»، ارگان «حزب زحمتکشان» دکتر مظفر بقایی است. بقایی ابتدا در کنار مصدق و از مؤسسان «جبهه ملی» بود ولی با تشدید تضاد بین حکومت ملی و دربار شاه و انگلیس و مرتجعان داخلی، راه خود را از مصدق جداکرد و به کاشانی و دربار پیوست و با مصدق به دشمنی آشکار پرداخت.
 ـ «شاهد»، شماره ۲۳ تیر ۱۳۳۲:

 (زیرنویس کاریکاتور: «در انتظار پیشوا»)
 ۴ـ روزنامه «آزاد»: 
 عبدالقدیر آزاد، گردانندۀ این روزنامه، در تشکیل «جبهه ملی» با دکتر مصدق همگام بود. وی از نخستین کسانی بود که با دربار شاه همسو شد و بنای دشمنی با دکتر مصدق را گذاشت و در این راه از هر گونه اهانت و رذالتی روی گردان نشد. عمق دنائت و کینه شدید او را در تصویر زیر از روزنامه «آزاد»، شماره ۸۱۷، ۱۱مهر ۱۳۳۲ می توان دید:

 (در این کاریکاتور دکتر مصدق ـ فرماندهی کل قوا ـ به صورت چهارپایی تصویر شده که افسارش را خروشچف در دست دارد)

 ۵ـ روزنامه «آتش»: 
 میراشرافی، گردانندۀ روزنامۀ «آتش»، سرسپردۀ دربار و همراه و همگام کاشانی بود. میراشرافی در تصویر زیر که در شماره ۲۹تیر۱۳۳۲ این نشریه درج شده، مصدق را در پشت توپ برای بمباران «مجلس شورای ملی» نشان می دهد:

 (زیرنویس کاریکاتور: «مصدق محمدعلیشاه را روسفیدکرد!»)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 توضیح:
ـ تمام کاریکاتورهایی که در این گزارش آمده از جزوۀ «نگاهی به مطبوعات»، دوره جدید، شماره ۴، مردادماه ۱۳۵۹ انتخاب شده است.
* خواجه: صاحب، سرور. تاش: دوست و همراه. 
خواجه تاش: همخواجه، دو نوکر دارای یک خواجه.
ـ مصدق و شاه را دو نوکری معرفی می کند که دارای یک ارباب و صاحب هستند!

۱۳۹۶ بهمن ۶, جمعه

«سرزمینی خفته در خاک»



خبرگزاری حکومتی ایرنا: اول بهمن: هوای 9نقطه خوزستان هم‌چنان برای تمام گروهها خطرناک است

گرد و غبار مدارس نوبت عصر مسجدسلیمان را تعطیل کرد
خبرگزاری حکومتی مهر: دوم بهمن: دهلران در خاک و مسئولان در خواب

نامه نیوز: آموزش و پرورش استان بوشهر: یکم بهمن: مدارس استان بوشهر فردا صبح به‌خاطر گرد و غبار تعطیل است

خبرگزاری حکومتی ایلنا: دوم بهمن: میزان غلظت ریزگردها 10برابر حد مجاز در بوشهر/تعطیلی مدارس برخی شهرستانها

خبرگزاری حکومتی ایرنا: 1بهمن: بحران خاک در خوزستان و کردستان

پدیده ریزگردها رفته رفته به یکی از معضلات حیاتی تقریباً نیمی از مردم ایران تبدیل شده است که علاوه بر پیامدهای خطرناک زیست محیطی، تاثیرات وحشتناکی را نیز بر سلامت افراد می‌گذارد. هجوم ریزگردها در قسمتهای مختلف کشور به‌ویژه قسمتهای غربی و جنوبی کشور، زندگی میلیونها هموطن را تحت تاثیر قرارداده است به‌طوری‌که آلودگی در این مناطق به گونه ایست که افراد زیادی را راهی بیمارستان نموده است.

اما بگذارین از میان این 14استان گرفتار به ریزگرد تنها به یکی یعنی خوزستان نگاه کوتاهی بیاندازیم:
خبرگزاری حکومتی ایرنا: اول بهمن 96: 'گرد و خاک 700خوزستانی را به اورژانس کشاند!

قائم مقام معاونت درمان دانشگاه علومپزشکی اهواز گفت: به‌دنبال وقوع پدیده گرد و غبار در خوزستان، از ظهرجمعه تا هشت صبح یکشنبه 694نفر به ‌علت عارضه تنفسی به مراکز درمانی زیرمجموعه ‌این دانشگاه در استان مراجعه کردند.

خجسته حسین نژاد، اظهار کرد: در این مدت 88نفر بستری در بخش، 16نفربستری ویژه، 473نفر سرپایی و 117نفربستری در اورژانس گزارش شد.

به گزارش اقتصاد آنلاین به‌نقل از ایرنا، وی افزود: این تعداد به 38مرکز درمانی زیرمجموعه دانشگاه علوم‌پزشکی اهواز در استان مراجعه کردند.

گرد و غباربرای سومین روز متوالی، روزیکشنبه بسیاری از شهرهای خوزستان را فرا گرفت به‌نحویکه غلظت گرد و خاک در بهبهان ساعت 9 صبح به بیش از 19برابر حد مجاز رسید.

روز گذشته غلظت گرد و خاک در بسیاری از شهرهای خوزستان سبب تعطیلی مدارس 17شهرستان و ادارات 11شهرستان شد.

تراکم ریزگردها در سوسنگرد (شنبه) در بیشترین سطح خود به بیش از 66برابر حد مجاز رسید و روز جمعه نیز غلظت ریزگردها در اهواز در بالاترین رکورد به بیش از 53برابر حدمجاز رسید.

تداوم ریزگردها در آسمان خوزستان در روز یکشنبه نیز سبب تعطیلی مدارس و مراکز آموزشگاهی 21شهرستان شد.

هم‌چنین فعالیت اداره‌های برخی شهرستانها با 2ساعت تأخیر آغاز شد.

شاخص مجاز آلاینده‌ها 150میکروگرم بر مترمکعب است.'
در چنین شرایطی که مردم در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات ناشی از ریزگردها هستند، صدا و سیمای رژیم غارتگر آخوندی به‌جای رسیدگی به مشکلات مردم گرفتار در ریزگرد به پوشش ریزگرد در کشورهای منطقه می‌پردازد و سعی بر اثبات این امر دارد که پدیده ریزگرد تنها در ایران نیست بلکه کشورهای منطقه نیز تحت تاثیر آن قرار گرفته‌اند.

درست در روزهایی که نفس خوزستان در ریزگرد و غبار به شماره افتاده معاون امور مجلس سازمان حفاظت محیط‌زیست اعلام می‌کند که مجلس بودجه مقابله با گرد و غبار خوزستان در سال 97 راحذف کرده است.

وبسایت موسوم به 'میدان' به‌نقل از ایسنا در تاریخ یکم بهمن 96 نوشت:
'به گفته کریم شافعی ۱۵۰میلیون دلار برای مقابله با گرد و غبار جنوب کشور از جمله خوزستان در نظر گرفته شده بود که کمیسیون تلفیق مجلس آنرا حذف کرده است.'

'با این‌که پدیده ریزگردها به‌شدت زندگی مردم در استانهای جنوبی و غربی به‌ویژه خوزستان و ایلام را دشوار کرده است با این‌حال حذف بودجه‌های مبارزه با ریزگردها پیش‌تر هم سابقه داشته است. سدسازیهای بی‌رویه و پروژه‌های انتقال آب باعث خشک شدن تالاب‌ها و ایجاد کانونهای ریزگرد در این مناطق شده است. در بودجه سال آینده‌ هزاران میلیارد تومان به سازمانها و بنیادهای غیرمولد و غیرضروری اختصاص داده شده است.'

یک عضوکمیسیون انرژی مجلس ارتجاع با اشاره سربسته به نقش رژیم و غارتگران آب خوزستان و دخالت آن در بروز این پدیده اظهار کرد که اگر دولت‌ها دخالت نکنند و اجازه دهند اکوسیستم محیط‌زیست به‌طور طبیعی ادامه پیدا کند، معضل ریزگرد حل خواهد شد.
زیرنویس: خبرگزاری حکومتی ایسنا –یک بهمن 96:
یک عضو کمیسیون انرژی مجلس رژیم گفت:‌ در خصوص گرد و غبارهای مناطق زاگرس‌ نشین اگر دولتها دخالت نکنند و بگذارند روند طبیعی اکوسیستم محیط‌زیست ادامه یابد و در مسیر رودخانه‌ها تغییر ایجاد نکنند استان خوزستان و مناطق زاگرس‌نشین از این گرد و غبار رها می‌شوند.

‌به گزارش ایسنا، هدایت‌الله خادمی در پایان جلسه امروز در تذکری شفاهی به رئیس‌جمهور، بیان کرد: «در هفته گذشته به‌خصوص در روز گذشته استان خوزستان را خاک و گرد و غبار و بارانهای اسیدی مورد تهاجم قرارداد و این مردم نادیده گرفته شده را روانه بیمارستانهای بدون تجهیزات استان کرد، حتما تعدادی هم فوت کردند. مدارس و صنعت تعطیل شد. پروازها لغو شد و تصادفات جاده‌یی فراوانی اتفاق افتاد. چرا آقای کلانتری که با صحبت‌های غیرکارشناسی هدفمند و بخشی‌نگری مدتی است استان را ملتهب کرده است در استان حضور پیدا نکرده است؟

وی در ادامه گفت: چرا تصمیمی برای بردن خاک از خوزستان گرفته نمی‌شود؟ نفت و آب و منابع دیگر قابل انتقال را برده‌اید و می‌برید، چرا این خاک و گرد و غبار را نمی‌برید؟ این خاک را هم ببرید و بریزید بر سر کسانی که باعث بیکاری جوانان شده‌اند، باعث کوله‌بری پیرمردان و معلولین در کردستان شده‌اند. باعث فقر و بیکاری در سیستان و بلوچستان شده‌اند. این خاک را ببرید و بر سرکسانی که باعث وضعیت اسفناک آموزش و پرورش و معلمین آینده‌ساز کشور شده‌اند، بریزید. آقای رئیس‌جمهور بگذارید استانهای زاگرس‌نشین هم زندگی کنند، اجازه دهید که خاک خوزستان هم مرطوب و نمناک شود. اجازه دهید آب شرب داشته باشند و تالاب‌هایش سیراب باشد. اگر دولتها دخالت نکنند و اجازه دهند اکوسیستم محیط‌زیست به‌طور طبیعی ادامه یابد مسأله گرد و غبارحل خواهدشد.»

آری این است مدیریت بحران در نظام پوسیده موسوم به جمهوری اسلامی، بودجه مبارزه با ریزگرد را حذف می‌کنند تا خود آنرا به غارت ببرند، در رسانه‌های جمعی با خونسردی از کنار مسأله عبور می‌کنند و در صورت حاد بودن مشکل یکدیگر را متهم می‌کنند و در پایان نیز کاری از پیش نمی‌برند و این چرخه تکرار می‌شود!

۱۳۹۶ بهمن ۵, پنجشنبه

آواهای کم‌شنیده از دیروز تا امروز • حسین تهرانی


حسين تهرانی، تنبک را از يک عضو همراه اركستر به يک ساز تعيين‌كننده تبديل كرد و در نیل به این هدف برای اين ساز، تكنوازی‌های ارزشمندی آفريد. 
او چندين شگرد نو برای تنبک‌نوازی ابداع كرد و با تقليد صداهايی مانند قطار و باران، اين ساز را كه پيش‌تر كم‌ارزش شمرده می‌شد، به جايگاه بلند خود رساند. 
حسين تهرانی در سال ۱۲۹۰ در تهران زاده شد و به گفته خودش نخستين بار با كشيدن پوست به روی يک گلدان تنبک‌نوازی را آغاز كرد. 
پدرش به گفته او ريش‌سفيد محل بود و نمی‌خواست "فرزند مسلمان ضرب بگيرد" اما او آنقدر استعداد داشت كه پدر متقاعد شد او را نزد حسين‌خان اسماعيل‌زاده، نوازنده به‌نام كمانچه بفرستد. 
حسين‌خان با شگردهای قديمی به تهرانی خردسال آموزش می‌داد: «دو چهارم يعنی بزن: "يكصد و بيست و پنج، يکصد و بيست و پنج و شش هشتم يعنی بزن: بله و بله و بعله ديگه.»
۲۷ ساله بود كه با ابوالحسن صبا آشنا شد و از آن پس نخست شاگرد و سپس همراه هميشگی او ماند.
کار با نت را از روح‌الله خالقی آموخت و در ادامه كار تدريس در مدرسه عالی نوبنياد موسيقی‌، كتاب آموزش تنبک را نوشت و به اين منظور شگردهای تازه‌ای برای آموزش و نواختن تنبک ارائه کرد. 
حسين تهرانی از معدود تنبک‌نوازانی بود كه همزمان می‌خواند و می‌نواخت و ريتم را مانند ساعت نگه می‌داشت و به اين ترتيب زمان‌سنج اركستر به شمار می‌رفت.
تهرانی در يک گفتگوی خصوصی گفته است، سال‌ها در زمان خردسالی و نوجوانی‌، سوار ماشين دودی می‌شده، تهران را دور می‌گشته و همراه آوازهای روحوضی تنبک تمرين می‌كرده است. شايد به همين دليل است كه در ميانسالی هم چند بحر طويل را خوانده، نواخته و ضبط كرده است. قطعه‌ای كه ما برای اين برنامه انتخاب كرده‌ايم هم يكی از اين بحر طويل‌هاست. حسين تهرانی در ۶۱ سالگی در زادگاهش درگذشت.

۱۳۹۶ بهمن ۲, دوشنبه

«خون من از خون دیگران رنگین‌تر نیست!»



گفتگوی احمد شاملو با روزنامه «آیندگان» - ۲۹ اسفند ۱۳۵۷
ـ آقای شاملو چرا برگشتید؟
 ـ قرار نبود برنگردم. اما اگر تصور می‌کنید برگشته ‌ام که از میوه ‌های انقلاب سهمی برای خود دست و پا کنم و احتمالاً معاون وزیری یا مدیرکل جایی بشوم سه بار اشتباه کرده ‌اید. 
دندان من برای گاززدن به هر جور میوه‌ یی، اولاً که، انقلاب هنوز کو تا میوه‌اش برسد، ثانیاً، کند است، 
ثالثاً من خود برای آن که به قدر استطاعتم در شکل گرفتن انقلاب کمکی کرده باشم، جلای وطن کردم. 
من به این دلیل برگشته‌ ام که گفته ‌اند می‌توانم آزادانه حرف بزنم. پس می‌توانم آمده باشم که حرف‌هایم را بگویم. اگر اشتباهی در تلقّیاتم بود، تلقّیات خود را در فضایی آزاد اصلاح کنم، و اگر به جای گفت و شنود، دهانم پر خون شد و دندان‌هایم درهم شکست، عملاً نشان داده باشم که «انقلاب می‌باید ادامه پیدا کند!». چطور است به عقیده شما؟
 
 ـ ظاهرا به این دلیل ایران را ترک کردید که اختناق به ابعاد تحمّل‌ ناپذیری رسیده بود و شما امیدی به فعالیت در داخل کشور نداشتید، حالا پس از پیروزی نسبی انقلاب و از میان رفتن رژیم، برگشته ‌اید. پس شما که نسبت به جنبش داخلی ناامید بودید، حالا که همین نهضت پیروز شده، چرا خود را محقّ به شرکت در آن می‌دانید؟

 ـ نه دوست عزیز. درست قضاوت نمی‌کنید. به خاطر «ابعاد تحمّل ‌ناپذیر اختناق» نبود که ایران را ترک کردم. دلیلش دقیقاً این بود که امکان هر کاری از من و امثال من سلب شده بود. رفتم که بتوانم کاری بکنم، قلمی بزنم و فریادی بکشم. خطاست اگر تصور کنید که به گردش و سیر آفاق و اَنفُس رفته بودم، هر چند که کارچرخانان مجلّات رژیم با فریب دادن افراد خانواده‌ ام کوشیدند از طریق چاپ چند عکس خصوصی چنین تصویری از من بدهند. دست ‌کم ایرانیانی که در این مدت با من در تماس بودند، شاهد عادلند. 
 همچنین نگویید «امیدی» به فعالیت در داخل کشور نداشتم. معنی این حرفتان این است که من رفته بودم شخصاً از لندن یا یک جهنم دیگر انقلاب کنم! اگر «امید» را با «امکان» عوض کنید درست می‌شود: 
 من نه می ‌توانستم به دلایل جسمانی به تظاهرات خیابانی بپردازم، نه می ‌توانستم برای انقلاب سلاح به کف بگیرم. کار من و فعالیت من منحصر به گفتن و نوشتن است، و رژیم دهانم را بسته، قلمم را شکسته بود. رفتم که حرف بزنم و بنویسم، و می‌توانم ادّعا کنم که به این هر دو وظیفه بیش از آنچه در مقدوراتم بود عمل کرده‌ ام.
 و اما جواب آخرین عبارتتان: 
 نهضت پیروز نشده، بلکه فقط تا اینجا توانسته است مانع اصلی پیروزی را از پیش پا بردارد. اگر به قول شما «خودم را محقّ به شرکت» در چیزی می‌دانم، آن چیز کوشش برای پیروزی انقلابی است که تازه، تازه دارد آغاز می‌شود. آن هم خود را نه «محقّ» به کوشش در این راه، بلکه با کلمه صحیح‌ تر «موظّف» به شرکت در آن می‌دانم. شما دیگر چرا گرفتار خواب و خیال شده ‌اید؟
 
 ـ می‌گویند روشنفکران ما متوجه یگانگی جنبش ملت ایران نیستند. پس حرکت‌های شتاب‌زده می‌کنند و مسیرهای انحرافی می‌گشایند، و این مواضع جدیدی باز می‌کند که شاید به سود انقلاب نباشد. نظر شما چیست؟

 ـ مسأله را در لفاف «می‌گویند»‌ها و «شاید»‌ها می‌پیچید که چه؟ حرفتان را صریح بزنید. آن که چنین چیزی «می‌گوید» اولاً، تعریف علمی «انقلاب» را نمی‌داند؛ ثانیاً، به حرکاتی که دقیقاً قابل توجیه است، صفت «شتاب‌زده» می‌دهد تا گفته باشد که «زمان» لازم است و به خیال خود قوطیِ «بگیر و بنشان» به دست روشنفکران بدهد؛ ثالثاً، «مسیر آنان» را فقط از موضعی که خود ایستاده است «انحرافی» می‌بیند، و رابعاً، تنها سود طبقۀ خود را به عنوان «سود انقلاب» مطرح می‌کند.
 انقلاب یک امر طبقاتی است. هر کس که جز این تصوّری از انقلاب داشته باشد، از مرحله پرت است. انقلاب می‌تواند در شرایط مختلف اَشکال مختلف داشته باشد: مثلاً، انقلاب مشروطیت یک انقلاب ضدّ فئودالی بود (که بحثش بماند). انقلابات بعدی می‌تواند ضدّ امپریالیستی یا ضدّ بورژوایی و در ‌‌نهایت امر، انقلابی سوسیالیستی باشد. یعنی طبقاتی که از فئودالیسم رنج می‌برند، بر علیه آن قد عَلَم کنند، و یا سرمایه‌ داری ملی بر ضد سرمایه ‌داری وابسته، یا کارگران و زحمتکشان بر ضد بهره‌ کشی سرمایه‌ داری ملی از دسترنج خود. 
 در این میان مطلقی به اسم «انقلاب ضد شاه» وجود ندارد، چون «شخص شاه» در اینجا مورد نظر نیست. شاه می‌تواند سمبلی باشد از ستم فئودالیسم یا سرمایه ‌داری وابسته یا سرمایه‌ داری داخلی، و اگر انقلابی صورت گرفت این انقلاب هدفش باید اِمحای فئودالیسم یا بورژوازی کُمپرادور یا بورژوازی داخلی باشد. و اگر غیر از این بود و شاه و رژیم او سرنگون شد بدون این که همراه او ساحت اجتماعی نیز دگرگون شود، ستم به جای خود باقی مانده است و لاجرم دیکتاتوری دیگری جانشین دیکتاتوری گذشته می‌شود، پس هدف‌های یک انقلاب باید دقیقاً روشن باشد.
 در شرایط انقلابی وطن ما همه قشر‌ها از رژیم چپاول وابسته به امپریالیسم ستم می‌کشیدند: از سرمایه‌داری ملی بگیریم و بیاییم تا بازاریان و کارگران و دهقانان و روستاییان خوش ‌نشین و طبقه بی‌ چیز شهرنشین. پس کاملاً طبیعی است که انقلاب ضدّ چنین رژیمی، همه این اقشار را به اتّحاد با یکدیگر فراخوانَد، زیرا دشمن، مشترک است و هر دستی که به سرنگونی او یاری برساند غنیمتی به حساب می ‌آید. 
 اما منافع همه طبقاتی که به این انقلاب یاری می‌رسانند مشترک نیست. پس این نیز طبیعی است که مثلاً سرمایه ‌دار ملی، تنها با سرنگون شدن رژیم سرمایه ‌داران وابسته، انقلاب را پایان‌ یافته تلقّی کند. در این حال، بورژوازی ملی خواهد کوشید در برابر طبقات کارگر و دهقان و روستاییان خوش‌ نشین و فقیران شهری (که منافع دور و دراز خود را طلب می‌کنند و برای آن در انقلاب خودکُشان نکرده ‌اند که بورژوازی ملی جانشین بورژوازی وابسته شود و به بهره‌ کشی از آن‌ها بپردازد) به مثابه ترمزی عمل کند و از نیروی انقلابی این طبقات برای کودتایی در برابر بورژوازی وابسته سود بجوید.
 خُب. اگر انقلاب در نخستین مرحله (یعنی با به قدرت رسیدن بورژوازی ملی) متوقف بشود و این طبقه به استثمار دیگر طبقات آغاز کند، روشن است که نتیجه امر چیست. 
 بورژوازی ملی با رسیدن به قدرت بر طبق خصلت خود به بهره ‌کشی از مزدبگیران خواهد پرداخت و بار دیگر جوّ انقلابی طبقات پایین ‌تر را زیر پوشش اختناق قرار خواهد داد و انقلابی دیگر و این بار سهمگین ‌تر و صعب ‌تر را تدارک خواهد دید.
 من متخصّص مسائل انقلابی نیستم، اما رسیدن به این برداشت‌ها هم تخصّص نمی‌خواهد. روشنفکران احتمال انحراف‌ها را بررسی می‌کنند و از پایگاه‌های فکری و عقیدتی خود می‌کوشند در برابر این انحراف‌ها بایستند، زیرا سود انقلاب در این است که یکباره منافع زحمتکشان و رنجبران جامعه را مَطمَح نظر قرار دهد و آیندۀ آنان را فدای منافع بورژوازی ملی نکند.
 با این حساب فکر نمی‌کنید آن‌ها که عباراتی چون وحدت جنبش و حرکات شتاب‌زده و مسیرهای انحرافی و سود انقلاب و امثال آن را غَرغَره می‌کنند، احتمالاَ از پایگاه منافع سرمایه ‌داران ملی نق می‌زنند؟
 
 ـ روشنفکران بیشتر تمایل به این دارند که تمام نهضت و انقلاب را در مسیر و به کمک توطئه ‌هایی بررسی کنند که سیا، اینتلجنت سرویس، ک‌.گ.‌ب، و… برای ایران ریخته است؟ اگر چنین است آیا روشنفکری ما دچار عقده (کمپلکس) توطئه‌ بینی و توطئه‌ یابی نشده؟

 ـ ببین دوست عزیز، آدم درِ خانه ‌اش را محکم می‌بندد برای آن که همسایه ‌اش را دزد نخواند. شتربانِ پیغمبر شتر آن حضرت را به امید خدا‌‌ رهاکرد و شتر گم شد، و در جواب آن حضرت گفت: «توکّل کردم به خدا». حضرت فرمود: «توکّل بکن، ولی ضمناً زانوی شتر را هم ببند!».
 روشنفکر توکّل می‌کند، اما زانوی شتر را هم می‌بندد. تو اسمش را بگذار عقدۀ توطئه ‌بینی و توطئه ‌یابی. این که در بازاری به این آشفتگی روی پیشانی هیچکس نوشته نشده است «جیب‌بر» دلیل نمی‌شود که من احتیاطاً سنجاق قفلی گنده‌ یی به دهنه جیبم نزنم. عاقلانه ‌ترین راه این است که شخص، در حالی که نسبت به هیچ فرد خاصی بدبین نیست، مواظب قالتاق‌های سیا و اینتلجنت سرویس و ک.‌گ‌.ب و ساواک و حرامزاده‌ های دیگر هم باشد. قبول ندارید که فقط ساده ‌دل‌های خوش‌خیال رو دست می‌خورند؟...
 
 ـ از این که در تمام لحظه‌ های انقلاب، در آن راه‌پیمایی ‌های پرشکوه، در آن فرار‌ها و یاری‌ها، اینجا نبودید، متأسّف نیستید؟

 ـ جوابتان هم مثبت است و هم منفی. ولی تو را به خدا چیزی بپرسید که به دردی بخورد. 
ـ بله، آن لحظه ‌ها بسیار پرشکوه بود. اما متأسّفانه من اگر «در اینجا بودم» هم عملاً نمی ‌توانستم در آن لحظه‌ ها شرکت کنم، زیرا متأسفانه به علت جرّاحی سنگینی که روی ستون فقراتم انجام گرفته است، نمی‌توانم چند دقیقه بیشتر راه بروم. وانگهی اصلاً چرا برای شما «تمام انقلاب» فقط در راه‌پیمایی و جنگ و گریز خلاصه می‌شود؟ تلاش‌های دیگر برایتان معنایی ندارد؟
 
 ـ می‌گویند روشنفکران نمی‌خواهند واقعیت را ببینند، بلکه دنبال دیدن آنچه هستند که نتایج دلخواه و از پیش ساخته ‌شان را اثبات کند. نظر شما چیست؟

 ـ خدمتتان خلاف عرض کرده‌ اند. روشنفکر اگر نتواند فراسوی واقعیت را ببیند اصلاً روشنفکر نیست. از این گذشته، کی به شما گفته که هر «واقعیتی» الزاماً «حقیقت» است؟ اگر شما توانستید حقیقت را در آن سوی واقعیت مشاهده کنید و دلایلی برای شناخت آن داشتید، آن وقت است که می‌توانید نبرد با واقعیت را دست ‌کم برای خودتان توجیه کنید و در غیر این صورت، دون‌کیشوت ‌وار با آسیاب بادی جنگیده ‌اید.
 حکومت شاه یک «واقعیت» بود، مگر نه؟ آیا می‌توانید ادّعا کنید که جنگ ما با او، یعنی‌‌ همان جنگی که در حدّ امکانات و مقدورات هر یک از ما بیست و پنج سال تمام در شرایط مختلف اجتماعی و به صورت‌های مختلف ادامه یافت، معلول «ناامیدی» بود؟ ما حتی در پاره‌ یی لحظات از «ناامیدی‌ها»مان هم بر علیه او شمشیر می‌ساختیم، از ناتوانی‌هامان هم چون شمشیری بر علیه او استفاده می‌کردیم. مگر بدون اعتماد به پیروزی هم می‌توان به جنگ دشمنی رفت؟
 ـ بگذارید خودم جواب این سؤال را بدهم. گیرم ابتدا باید «پیروزی» را برای خود معنی کنیم. من معتقدم که پیروزی امری شخصی نیست و مربوط به تبار انسان است. ما از پا ننشستیم و «پیروزی ما» تنها در همین از پا ننشستن است که مصداق پیدا می‌کند. ما عملی انجام نمی‌دادیم که سنگینی مزد آن را در جیب‌هامان حس کنیم. ما کارگران فرهنگیم و از زحمت، تن نزدیم و شرافتِ کار و وظیفه‌ مان را به هیچ بهایی نفروختیم. آنچه «از پیش ساخته» بودیم، اعتقاد و اعتماد و ایمان ما به پیروزی بود. اما این، به خلاف گفته شما، «نتیجۀ دلخواه» نبود، عبارت بهترش «نتیجۀ منطقی» است. و به این نتیجه منطقی، فقط با دیدی روشنفکرانه می‌توان رسید. دیدی که با آن بتوان حقیقت را، حتی در فراسوی واقعیت‌ها، تشخیص داد.
 
 ـ فکر نمی‌کنید فاصله ‌یی که میان روشنفکر و مردم به وجود آمد، این که روشنفکر از جنبش مردم عقب ماند، دلیلش تا حدّی غربی ‌پنداری روشنفکران و در نتیجه دلخورشدن روشنفکر از زمینۀ مذهبی جنبش باشد؟

 ـ نمی‌دانم از کجا به این احکام قاطع رسیده ‌اید. روشنفکری که میان او و مردم فاصله وجود داشته باشد و از جنبش مردم عقب بماند روشنفکر نیست، چرخ پنجم درشکه است. این حرف‌ها را عنوان می‌کنید که مرا مثلاً در وضع دفاعی قرار بدهید؟ 
 اگر پاره‌ یی از روشنفکران معتقدند مذهب نباید به مسائل سیاسی آلوده شود، درست برای آن است که مذهب بتواند به عنوان یک ناظر و قاضی بی‌طرف به درست و نادرستِ آنچه در گود سیاست می‌گذرد حکم کند. حضور این داور عادل در کنار گود مغتنم‌ تر است تا در میان گود. چرا به این می‌گویید: «دلخوری از زمینه مذهبی جنبش»؟ مذهبی که جامعه را بی ‌طبقات می‌خواهد بهتر است ناظر مسئول اجرای این دستورالعمل باشد نه مجری آن، چرا که اگر در امر اجرا داخل شد دیگر نخواهد توانست ناظر و قاضی عادل بماند و در شایست و ناشایست اَعمال مجریان قضاوت کند. برای چه حسن نیّت را به سوء نظر تعبیر می‌کنید؟
 
 ـ اگر فضای اختناق ‌آمیزی باز پیش بیاید، دوباره ایران را ترک خواهید کرد؟

 ـ اگر می‌توانستم اسلحه به دست بگیرم، نه، یک قدم هم کنار نمی نشستم. خون من از خون دیگران رنگین‌تر نیست. متأسّفم که جسماً چنین امکانی ندارم. این سؤال را خبرنگار یکی دیگر از روزنامه‌ ها نیز از من کرده است. بگذارید جوابی را که به او دادم عیناً برای خوانندگان شما هم مکرّر کنم: 
 برای کسی چون من که به دلیل ناراحتی جسمی نمی‌تواند سلاح بردارد و ناگزیر است تنها به قلم زدن اکتفا کند، ادامۀ مبارزه از خارج کشور فقط در صورتی قابل توجیه است که سرپوش اختناق پلیسی مجالی برای تنفّس، برای نوشتن و گفتن، باقی نگذارد. امیدوارم دیگر چنان وضعی پیش نیاید، هر چند که همین حالا هم شرایط بدبینانه کم نیست، و می‌توانم بگویم که چهار دقیقه مجال سخن گفتن، که آن را می‌شود «آزادی صادق‌خانی» نامید، غنیمت مغتنمی نیست و عطایی است که بدون گشاده‌ دستی می‌توان به لقای آقایان بخشیدش.

۱۳۹۶ بهمن ۱, یکشنبه

فراخوان هنرمندان، نویسندگان و روشنفکران



فراخوان هنرمندان، نویسندگان و روشنفکران
به عموم اقشار مردم ایران در حمایت از قیام آزادی‌خواهانة سراسری 
به‌عنوان وظیفه عاجل مبارزاتی و میهنی همه ایرانیان آزاده و ایراندوست

هم‌میهنان آزادیخواه!
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده برو رنگی نیست
اعتراض حق‌طلبانه‌ و مشروع مردم بجان آمده مشهد که در هفتم دی آغاز شد و با سرعت چشمگیری به‌بیش از صد شهر ایران گسترش یافت، اکنون به قیامی سراسری با خواست سرنگونی تمامیت رژیم ارتقا یافته، که تغییر سرنوشت ایران، از اسارت تحت حاکمیت استبداد مذهبی به ‌آزادی و حاکمیت مردم را پیشاروی خود قرار داده است. 
این قیام چنان که از شعارهای همه‌گیرش پیداست؛
اصل ولایت فقیه و به‌زیر کشیدن خامنه‌ای را هدف خود قرار داده و استبداد دینی حاکم را قویا نفی می‌کند، بر سوء‌استفاده از اسلام و اهرمهای دین‌پناهانه حاکمیت که منجر به صعود به پله‌های قدرت طلبی و تحکیم حکومت مرتجعان جبار شده و ملتی را به‌ستوه آورده است، خط بطلان می‌کشد، حاکمیت آخوند را مردود می‌شمارد، جنگ‌افروزی و تروریزم سپاه پاسداران خامنه‌ای در سوریه و کل منطقه را بر نمی‌تابد، در برابر فساد و چپاول حاکمان غارتگری به ‌پاخاسته‌ است که «گدایی»‌ را به‌ملتی دردمند و فقیر تحمیل کرده‌اند تا بر داراییها و ثروت بیکران کشور به‌طور انحصاری «آقا»یی داشته باشند، با صدای بلند پایان ماجرای خیانت‌کارانه مدعیان ریاکار «اعتدال» و «اصلاحات» را اعلام کرده و خواهان یک جمهوری بر اساس آزادی، استقلال و جدایی دین از دولت است.
در تقابل با سرشت آزادی‌خواهانه و دموکراتیک این قیام که هیچگونه پیوند یا منفعت مشترکی با رژیم ولایت فقیه ندارد، جناح‌ها و خرده‌ جناح‌های وابسته به آن به ‌ابراز و اظهار دشمنی و کین‌توزی آشکار مبادرت ورزیده اند. در این سرفصل خطیر و تاریخساز، اصلاح‌طلبان قلابی که از آغاز تا کنون نقش ننگینی جز مشاطه‌گری چهره خونریز و کریه ولایت فقیه نداشته‌اند، لاجرم برای بقای خود و حفظ نجات نظام ضد ایرانی ولایت فقیه از سرنگونی محتومش، نقاب‌ها را کنار زده و با افشای ماهیت خود به ‌طور علنی خواستار سرکوب مردم به‌پاخاسته می‌شوند!
هموطنان عزیز!
این مبارزه سرنوشت‌ساز می‌تواند از یکسو با پیروزی بر دژخیمان حاکم، به تحقق آمال دیرینه مردمی ایران برای آزادی و حاکمیت ملی و مردمی بیانجامد و در شقی دیگر به استمرار اسارت تلخ و خونین و نیز تیره روزی ایران و ایرانی در ابعادی بسا وحشتناکتر بینجامد. بنابراین نقش هر ایرانی شریف و آزاده در این میانه می‌تواند بسیار موثر و تعیین کننده باشد. رژیم هنرکش و قرون وسطایی آخوندی بنا به ماهیت ضد تاریخی خود، علاوه بر نابود کردن اقتصاد ایران ضربات کاری و جبران ناپذیری بر همه ارزشهای تاریخی، فرهنگی، هنری، ادبی و علمی این خانه کهنسال و خاک پرگهرمان وارد آورده است. بر ما بعنوان دست اندرکاران هنر، ادب، دانش و فرهنگ شایسته و بایسته است که بر وظیفه و رسالت خود که در عمق و جوهر آن دفاع از زندگی و ارزشهای انسان ایرانی قرار دارد، با تمام قوا و استعداد و توانمندیهای خویش قیام کنیم و از اهداف خیزشهای گسترده مردم بستوه آمده میهنمان حمایت نماییم.
ما امضا کنندگان این بیانیه با درود به قیام‌آفرینان، شهیدان و مجروحان و دستگیرشدگان، همه ایرانیان را به پشتیبانی گسترده‌ از به‌پاخاستگان دلیر میهن بخون خفته مان در اشکال گوناگون از قبیل شرکت فعال در تظاهرات، انتشار مطالبات و مواضع قیام آفرینان و مقابله نظری و سیاسی با دشمنان این جنبش ـ فرا می‌خوانیم.
امضاکنندگان:
۱-امیر آرام: هنرمند و خواننده     
۲-حمید اسدیان (کاظم مصطفوی): نویسنده، شاعر     
۳-فریار اسدیان: نویسنده و شاعر    
۴-رضا اولیا: مجسمه ساز، نقاش     
۵-محسن اولیا: کارشناس هنرهای زیبا و طراح    
۶-عارف ابراهیم پور: استاد موسیقی و نوازنده    
۷-جمشید پیمان: نویسنده و شاعر    
۸-شعله پاکروان: هنرمند تئاتر (مادر ریحانه جباری)    
۹-نادر خوشدل: نویسنده     
۱۰-رضا دقتی: عکاس و روزنامه نگار    
۱۱-حسن داعی: نویسنده و پژوهشگر    
۱۲-شاپور دانشمند: فیلم ساز، تهیه کننده، سناریست     
۱۳-فریدون ژورک: کارگردان سینما، تهیه کننده سینمایی    
۱۴-محمود سرابی: روزنامه نگار، برنامه ساز تلویزیون     
۱۵-محمد شمس: آهنگ ساز و رهبر ارکستر    
۱۶-گیسو شاکری: خواننده، شاعر و نویسنده 
۱۷-خسرو شهریاری: کارگردان تئاتر، نویسنده و پژوهشگر    
۱۸-حمیدرضا طاهرزاده: موسیقیدان و آهنگساز    
۱۹-حسین فرشید: طنز نویس و فیلمساز    
۲۰-علی فیاض: نویسنده و تحلیلگر سیاسی    
۲۱-رحمان کریمی: نویسنده، شاعر    
۲۲-رحیم کریمی: فیلمساز، عکاس    
۲۳-حجت الله کسراییان: نقاش، و مجسمه ساز    
۲۴-صمصام کشفی: شاعر    
۲۵-مرجان: بازیگر سینما و خواننده موسیقی پاپ    
۲۶-عبدالعلی معصومی: تاریخ نگار، نویسنده     
۲۷-کامران محمدی: موزیسین    
۲۸-منوچهر هزارخانی: نویسنده و مترجم     
۲۹-ناهید همت آبادی: خواننده اپرا و نویسنده    
۳۰-هایک هاکوپیان: هنرمند، نوازنده     

 امضاها ادامه دارد

۱۳۹۶ دی ۲۹, جمعه

نیمایوشیج، آغازگر و پدر شعر نو در ایران



نیمایوشیج، آغازگر و پدر شعر نو در ایران (زادۀ ۲۱ آبان ۱۲۷۶ ـ درگذشته:۱۳دی۱۳۳۸شمسی)، تا ۱۲سالگی در روستای «یوش» (از روستاهای بخش «نور» شهر آمل) بالید. در سال پایانی جنبش میرزا کوچک خان جنگلی که نیما ۲۴ساله بود، شوری که این جنبش در خطّه شمال ایران برانگیخته بود، روح سرکش او را نیز به سوی خود کشید و نیما «زندگانی در جنگلها و جنگها» را برگزید.
در این باره خود او در نامه یی به برادر کوچکترش (لادبن) می نویسد: «... تا چند روز دیگر از ولایت می روم؛ می روم به جایی که وسائل این زندگانی تازه را فراهم بیاورم. اگر موفّق شدم، همهمۀ تازه یی در این قسمت البرز به توسّط من درخواهدافتاد و اصالت دلاوران این کوهستان را به نمایش درخواهم آورد... 
 برادر عزیزم، من رفتم و ممکن است دیگر مرا نبینی. با تمام آرزوهای خودم وداع می کنم... بعد از من مادرم را تسلّی بده و به جای من به خواهر کوچکمان مهربانی کن...
 وقتی در میدان جنگ آخرین نگاه خود را به عالم و تمام مُحَسّناتش انداختم، آرزوی من این خواهد بود که مدفن من در وسط جنگل تاریکی، که ابداً محل عبور و مرور انسان نباشد، واقع شود. آفتاب اشعۀ طلایی خود را از شکاف شاخه ها روی مدفن ساده و بی آرایش یک جوان حق پرست ناکام بیندازد و وزش نسیم همیشه از روی آن عبورکند و تنهایی و سکوت دائمی اطراف آن را فراگیرد» («نامه های نیما»، به کوشش سیروس طاهباز، تهران، ۱۳۶۸، ص۲۵ ـ نامه مورّخ ۱۳۰۰شمسی).
 با شهادت میرزا کوچک خان در آذر ۱۳۰۰ و شکست جنبش جنگل، نیما نتوانست همهمه تازه یی در البرزکوه بیفکند و کاری کند کارستان. او دوباره به شعر روی آورد. اما راه و آرمان حق پرستی و بیدادستیزی و آزادیخواهی جنبش جنگل در شعرهایش جاری شد و تا پایان زندگیش ادامه یافت.
***
 گزیده هایی از اشعار او را در زیر می خوانید:
 شعر «قلب قوی» ـ ۲۵فروردین ۱۳۰۵:
 «دیده ای یک گلوله یا تیری/ که به خاک اندر آورد شیری؟ 
دیده ای پاره سنگ کم وزنی/ که چو از مبدأش برون بپرد/ دل بحر عظیم را بدرد؛/ در همه موجها شود نافذ؟ 
 ... مرد، ای بینوای راه نشین/ پارۀ سنگ و آن گلوله تویی/ که تو را انقلاب و دست تهی/ می کند سوی عالمی پرتاب. 
... ارجمندی ز قوّت دل توست/ همه زانجاست آن چه حاصل توست/
چون تو را دل بود به دل بنگر.
 پی دشمن بسی لجاجت کن/ چون لجاجت کند سماجت کن/ مرد را زندگی چنین باید.
 خیز با قوّت دل و امّید/ شب خود را بکن چو روز سفید/ خصم با هیکل و تو با دل خویش. 
خویش را با سلاح زینت کن/ ز همه جانبه مرمّت کن/ خانه یی را که فقر ویران کرد».
***
 ـ شعر «ققنوس» ـ بهمن ۱۳۱۶:
 «... حس می کند که زندگی او چنان/ مرغان دیگر ار به سرآید/ در خواب و خور/ رنجی بود کزان نتوانند نام برد.
 ... ناگاه چون به جای، پر و بال می زند/ بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ/ که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.
 آن گه ز رنجهای درونیش مست/ خود را به روی هیبت آتش می افکند. 
 باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ!/ خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!/ پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در».
***
 ـ «کینه شب» ـ دیماه ۱۳۲۳:
 «... هیس، آهسته شب تیره هنوز/ می مکد. 
 زیر دندان لجن آلودش/ هرچه می بیند خواهد نابودش/ کی ولیکن گوید/ از در دیگر، این روز سپید/ درنمی آید؟ 
 شب کسی یاوه به ره می پوید/ شب عبث کینه به دل می جوید.
 روز می آید/ آن چه می باید روید، می روید...».
***
 ـ شعر «ناقوس» ـ ۲۱بهمن ۱۳۲۳:
 ـ «... ناقوسِ دلنواز/ جا بُرده گرم در دلِ سردِ سحر به ناز.
 آوایِ او به هر طرفی راه می بَرد،/ سویِ هر آن فراز که دانی،/
 اندر هر آن نشیب که خوانی،/ در رخنه های تیره ویرانه های ما،/ در چشمه های روشنی خانه های ما،/ در هر کجا که مرده به داغی ست،/ یا دل فسرده چراغی ست،/ تأثیر می کند./ او روز و روزگارِ بهی را / -گمگشته در سرشتِ شبی سرد-/ تفسیر می کند...».
***
 ـ «خروس می خواند» ـ آبان ۱۳۲۵:
 ـ «قوقولی قو! خروس می خواند/ از درون نهفت خلوتِ ده/ از نشیب رهی که چون رگ خشک/ درتن مردگان دواند خون.
 می تند بر جدار سرد سحر/ می تراود به هرسوی هامون/ با نوایش از او، ره آمد پُر/ مژده می آورد به گوش آزاد/ می نماید رهش به آبادان/ کاروان را دراین خراب آباد/ نرم می آید/ گرم می خواند/ بال می کوبد/ پرمی افشاند. 
 گوش بر زنگ کاروان صداش/ دل بر آوای نغز او بسته ست.
 قوقولی قو! بر این ره تاریک/ کیست کو مانده؟ کیست کو خسته ست؟».
***
 ـ «او را صدا بزن» ـ ۵دیماه ۱۳۲۵:
 «جیب (=گریبان) سحر شکافته ز آوای خود خروس/ می‌خواند.
 بر تیزپای دلکش آوای خود سوار/ سوی نقاط دور/ می‌راند.
 بر سوی دره‌ ها که در آغوش کوهها/ خواب و خیال روشن صبحند/ بر سوی هر خراب و هر آباد/ هر دشت و هر دمن/ او را صدا بزن...».
***
 ـ شعر «مهتاب» ـ ۱۳۲۷
«می تراود مهتاب/ می درخشد شبتاب. 
 نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک/ غم این خفته چند/ خواب در چشم ترم می شکند.
 نگران با من اِستاده سحر/ صبح می خواهد از من/ کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
 در جگر لیکن خاری/ از ره این سفرم می شکند.
 نازک آرای تن ساق گلی/ که به جانش کشتم/ و به جان دادمش آب/ ای دریغا به برم می شکند. 
دستها می سایم/ تا دری بگشایم/ بر عبث می پایم/ که به در کس آید.
 در و دیوار به هم ریخته شان/ بر سرم می شکند.
 می تراود مهتاب/ می درخشد شبتاب.
 مانده پای آبله از راه دراز/ بر دم دهکده مردی تنها/ کوله بارش بر دوش/ دست او بر در، می گوید با خود: 
 غم این خفته چند/ خواب در چشم ترم می شکند». 
***
 شعر «مرغ آمین» ـ زمستان ۱۳۳۰ـ تجریش:
 «مرغ آمین، درد‌آلودی‌ست کآواره بمانده/ رفته تا آن‌سوی این بیدادخانه/ بازگشته، رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه. 
نوبت روز گشایش را/ در پی چاره بمانده .
 می‌شناسد آن نهان ‌بین نهانان (گوش پنهان جهان دردمند ما/
جوردیده مردمان را./ با صدای هردم آمین‌ گفتنش، آن آشناپرورد،/ می‌دهد پیوندشان در هم/ می‌کند از یأس خُسران‌بار آنان کم/
می‌نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را.
 بسته در راه گلویش او/ داستان ِ مردمش را.
 رشته در رشته کشیده (فارغ از هر عیب کاو را بر زبان گیرند)/ بر سر منقار دارد رشته‌ سر در گمش را. 
 او نشان از روز بیدارِ ظفرمندی‌ست
 با نهان تنگنای زندگانی دست دارد.
 از عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته
از درون استغاثه ‌های رنجوران/ در شبانگاهی چنین دلتنگ، می‌آید نمایان 
 وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی/ که ندارد لحظه‌ یی از آن رهایی
 می‌دهد پوشیده، خود را بر فراز بام ِ مردم آشنایی...
 داستان از درد می‌رانند مردم/ در خیال استجابتهای روزانی.
مرغ آمین را بدان نامی که او را هست، می‌خوانند مردم
 زیر باران ِ نواهایی که می‌گویند: 
- "باد رنج ناروای خلق را پایان". (و به رنج ِ ناروای خلق هر لحظه می‌افزاید).
 مرغ آمین را زبان با درد مردم می‌گشاید/ بانگ برمی‌دارد: 
 "آمین!/ باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین/ و ز جا بگسیخته شالوده ‌های خلق افسای/ و به نام رستگاری دست اندر کار/ و جهان سرگرم از حرفش در افسون فریبش".
خلق می‌گویند:
 "آمین!/ در شبی این گونه با بیدادش آیین،/ رستگاری بخش ای مرغ شباهنگام ما را!/ و به ما بنمای راه ما به سوی عافیتگاهی/ هرکه را ـ ای آشناپرور ـ ببخشا بهره از روزی که می‌جوید".
- "رستگاری روی خواهد کرد
و شب ِ تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد"/ مرغ می‌گوید.
 خلق می‌گویند: 
"امّا آن جهانخواره/ (آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر".
 مرغ می‌گوید:
 "در دل او آرزوی او محالش باد".
خلق می‌گویند:
 امّا کینه‌های جنگ ایشان در پی مقصود/ همچنان هر لحظه می‌کوبد به طبلش".
مرغ می‌گوید: 
 "زوالش باد!/ باد با مرگش پسین درمان/ ناخوشی ِ آدمی‌خواری./ وز پس روزان عزّت‌بارشان/
باد با ننگ همین روزان نگونساری!"...
 خلق می‌گویند: 
 "بادا باغشان را، در شکسته‌تر/ هر تنی زانان، جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته‌تر./ وز سرود مرگ آنان، باد
بیشتر بر طاق ایوان‌هایشان قندیلها خاموش".
- "بادا!" یک صدا از دور می‌گوید.
 و صدایی از ره ِ نزدیک/ اندر انبوه صداهای به سوی ره دویده:
 "این، سزای ِ سازگاراشان/ باد، در پایان دورانهای شادی/ از پس دوران عشرت‌بار ایشان". 
 مرغ می‌گوید: 
 "این چنین ویرانگیشان، باد همخانه/ با چنان آبادشان از روی بیدادی".
- "بادشان!" (سر می‌دهد شوریده‌ خاطر، خلق آوا).
 - "باد آمین!/ و زبان آن که با درد کسان پیوند دارد، باد گویا!".
 - "باد آمین!/ و هر آن اندیشه، در ما مردگی ‌آموز، ویران!".
 - "آمین! آمین!"...
 و به واریز طنین هردم آمین‌ گفتن مردم/ (چون صدای رودی از جاکنده، اندر صفحه‌ مرداب آن گه گم)/ مرغ ِ آمین‌ گوی/
دور می‌گردد/ از فراز بام. 
در بسیط ِ خطّۀ آرام، می‌خواند خروس از دور 
 می‌شکافد جِرم دیوار سحرگاهان/ وز بر آن سردِ دود اندود خاموش/ هرچه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می‌افزاید.
 می‌گریزد شب
 صبح می‌آید».
***
 شعر «داروَگ» ـ ۱۳۳۱:
 «خشک آمد کشتگاه ِ من/ در جوار ِ کشت ِ همسایه/ 
گرچه می‌گویند:
 "می‌گریند روی ِ ساحل ِ نزدیک/ سوگواران در میان ِ سوگواران". قاصد ِ روزان ِ ابری، داروگ!، کی می‌رسد باران؟
 بر بساطی که بساطی نیست،
 در درون ِ کومه‌ تاریک من که ذرّه یی با آن نشاطی نیست
 و جدار ِ دنده‌ های ِ نی به دیوار ِ اتاقم دارد از خشکیش می‌ترکد/ چون دل ِ یاران که در هجران ِ یاران.
قاصد ِ روزان ِ ابری، داروگ!، کی می ‌رسد باران؟».
***
 شعر «دل فولادم» ـ ۱۳۳۲ (پس از کودتای ۲۸مرداد):
 «...رسَم از خطّه‌ دوری، نه دلی شاد در آن. 
سرزمینهایی دور جای ِ آشوبگران/
 کارشان کشتن و کشتار، که از هر طرف و گوشه‌ آن/ 
می‌نشانید بهارش گل با زخم ِ جسدهای ِ کسان...
منم از هرکه در‌ این ساعت غارت‌ زده‌ تر/ 
همه چیز از کف ِ من رفته به‌ در/
 دل ِ فولادم با من نیست/
 همه چیزم دل ِ من بود و، کنون می‌بینم
دل ِ فولادم مانده در راه/ 
دل ِ فولادم را بی‌ شکی انداخته است/ 
دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری که/ 
گلش، گفتم، از خون و ز زخم.
وین زمان فکرم این است که در خون ِ برادرهایم 
 ـ ناروا در خون پیچان،/ بی‌گنه غلتان در خون –
دل ِ فولادم را زنگ کند دیگرگون».
***
 ـ شعر «هست شب» ـ ۲۸اردیبهشت۱۳۳۴:
 «هست شب، یک شب دم کرده و خاک/
 رنگ رخ باخته است...
با تنش گرم، بیابان دراز/ مرده را ماند در گورش تنگ/ 
به دل سوخته من ماند/ به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!...»
***
 شعر «بر سر قایقش» ـ ۱۳۳۵؟
 (نیمای بی قرار، همچون قایقبان بی قرار و آرام):
 «بر سر قایقش اندیشه کنان قایق¬بان / دائماٌ می زند از رنج سفر بر سر دریا فریاد: / "اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی می داد».
 ـ سخت توفانزده روی دریاست / ناشکیباست به دل، قایق¬بان/ 
شب پر از حادثه، دهشت افزاست.
ـ بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق¬بان/ 
ناشکیباتر برمی شود از او فریاد: 
 "کاش بازم ره بر خطّه دریای گران می افتاد!"».
***
 شعر «شب، همه شب» ـ آبان ۱۳۳۷ ـ تجریش:
 «شب، همه شب/ شکسته خواب به چشمم/ گوش بر زنگ کاروانستم/ با صداهای نیم زنده ز دور،/ همعنان گشته، همزبان هستم.
 جاده امّا، ز همه کس خالی ست/ ریخته بر سر آوار آوار/
 این منم مانده به زندان شب تیره که باز/ 
شب، همه شب / گوش بر زنگ کاروانستم».
***
سرانجام نیمایوشیج، آغازگر و «پدر» شعر نو ایران در ۱۳ دیماه ۱۳۳۸، دیده بر جهانی که هیچگاه با او دمساز نبود، فروبست. نیمایی که در چشم خود او چنین بود:
 «در چشم تو گر ز سنگ ناچیزترم
هر قدر پرانندم، پرخیزترم
من تیغم، اگر بیشتر ساید خلق
در کار خود آماده تر و تیزترم»

۱۳۹۶ دی ۲۸, پنجشنبه

حسین پویا: نظر "عاقا" و نظر بنده! کوتاه و مختصر


نظر "عاقا" بطور مختصر این است که این قیامها کار مجاهدین بوده است.
هرچند به نظر عاقا، امریکا و اسرائیل و یک کشور "خرپول!" هم "از بیرون" کمک کرده اند اما در داخل فقط مجاهدین بوده اند. حالا چرا عاقا این بی احتیاطی بزرگ را کرده و مجاهدین را در این ابعاد، بزرگ دانسته و مطرح کرده، میتوان دلایل مختلفی گفت:
برخی می گویند عاقا میخواسته به نیروهای خودش بگوید که حرفهای گذشته در مورد تمام شدن مجاهدین را فراموش کنید. تقیه می کردیم. اما اگر به سرعت نجنبید، مجاهدین کارمان را خواهند ساخت. پس در سرکوب و کشتار تردید نکنید و بشتابید.
برخی دیگر می گویند که عاقا به این ترتیب به مردم پیام داده که هرکس در این قیامها شرکت کند ما او را همدست و همکار مجاهدین حساب کرده و در شکنجه و اعدامش تردید نخواهیم کرد. پس با قیام کنندگان همکاری نکنید.
البته عاقا نتوانسته بگوید که این قیام خودبخودی بوده و قیام گرسنگان بوده و ربطی به خواسته های مجاهدین نداشته است. هرچند اشاراتی به برخی خواسته های صنفی قیام کنندگان کرده است اما خودش میداند که اگر قیام گرسنگان بود لابد باید به سوپرمارکتها و فروشگاه ها حمله میشد و نه به پایگاه های بسیج و حوزه های علمیه و دفاتر امام جمعه ها.
اما بعضی از خارج کشوریهایی که به دلایل مختلف چشم دیدن مجاهدین را ندارند، با نظر "عاقا" در مورد مجاهدین مخالفند. می گویند که این قیامها خودبخودی بوده است. لابد به گمان اینها، یکباره در بیش از صد و چهل شهر کوچک و بزرگ مردم و بخصوص جوانان خواب نما شده اند و با شعارهای مشابه براندازانه به خیابانها آمده اند. لابد مردم بطور خودبخودی دیگر اشاره ای به شعارهای اصلاح طلبها نکرده اند که سهل است، اصلاح طلبی را هم تمام شده اعلام کرده اند. این جماعت اگر دستشان برسد حتی به عاقا خرده میگیرند که چرا حواسش را جمع نمی کند و حرفی میزند که بعد نشود جمع و جورش کرد. می گویند اگر عاقا هدفش سرکوب شدید است که هر فرد دستگیر شده را میتوان به جرم دادن شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر جمهوری اسلامی (که در واقع همان "افساد فی الارض" است که خمینی می گفت) هم اعدام کرد و نیازی به وابسته کردن به مجاهدین نیست. می گویند عاقا با به میان کشیدن پای مجاهدین، آنها را که سالها بود "تمام شده"! بودند، به عنوان یک قدرت و یک آلترناتیو مطرح کرده است. و این شاید معنایش تخته شدن برخی دکانها باشد. برخی هم به عاقا خرده می گیرند که چرا اسم برخی های دیگر را نیز نبرده که دیگران هم مطرح بشوند. اما عاقا شاید معتقد است وقتی قیام کنندگان شعار سرنگونی و براندازی نظام داده اند چطور می شود آنها را به کسانی وابسته دانست که اصولا نه اهل براندازی هستند و نه در همه این سالها جرات و توان دادن شعار سرنگونی را داشته اند. بخصوص اینکه تعداد قیام کننده گان و گستردگی سراسری قیام به حدی بوده که توان شوخی های گذشته در مورد موجود فرضی به نام "دژمن" را از عاقا گرفته است. عاقا خوب میداند که مجاهدین بودند و البته، همین واقعیت خواب را از چشمان عاقا و اذنابش! ربوده است. 
بنده هم نظرم با نظر عاقا نزدیکتر است!!.
 

۱۳۹۶ دی ۲۶, سه‌شنبه

رحمان کریمی:‌ یک گام به پیش، چهل فرسنگ به پس



ــ انتخاب میان بد و بدتر نیازی به صغرا و کبرا چیدن های
شبه روشنفکری ندارد که عوام فاقد درک و تحلیل سیاسی هم
در تنگنای شرایط، همین انتخاب را دارد زیرا سلسله مستبدان
بدانان مجال آگاهی نداده اند که جز بد و بدتر، راه های دیگری
هم هست.
قیام شکوهمند سراسری خلق تحت ستم ایران، صاعقه یی رخشان و فروزان بود که برسر رژیم فاشیستی فقاهتی حاکم بخصوص سرکرده میلیاردر فاسدش؛ خامنه یی جنایتکار فرود آمد. او پیشتر از این قیام، آبرو و اعتباری برایش نمانده بود جز تکیه گاهی چون نیروهای مسلح سرکوبگر و عنایت روس و چین و اتحادیه اروپا. و یک دستاویز گمراه کننده مردم فریب هم کمی دلش را قرص می کرد که دارد با جناح بازی سر مردم عاصی را شیره می مالد. قیام، این خوشباوری را هم از او گرفت. صاعقه، برق از چشمان بعضی ها در خارج کشور چنان پراند که فیوزشان سوخت و چون دگرباره چشم بر واقعیت گشودند، مزه کلام را عوض کردند. تا پیش از قیام سراسری مردم ایران، یکی دوتا نیش به رژیم می زدند و تا آنجا که در توان داشتند خنجر و شمشیر و زوبین به تن مقاومت سرفراز ایران خاصه رهبران قهرمان آن فرومی کردند. البته غافل از آنکه با کوهتنان سیاسی اینگونه شوخی ها؛ بو و رنگ و جلایی ندارد جز عِرض خود بردن. حالا، این حضرات خوشمزه برای رژیم؛ یکباره شده اند ضد رژیم و قیام و انقلاب پسند البته به گونه شتر گاو پلنگ. اگر مرحوم پیکاسو زنده شود و کوبیسم سیاسی کنونی آنان را بنگرد از سر حیرت، از شاهان و ملایان تقاضای جایزه برایشان خواهد کرد و از هنرمندی خود نیز منفعل خواهد شد. این سوراخ دعا گم کردگان هم جمهوریخواهند هم سلطنت نواز و هم مایل و مدافع اصلاح طلبان قلابی رژیم. البته نباید بی انصافی کرد زیرا طفلی ها همچنان روی حرف و غرض اصلی خود ایستاده اند برای لوث کردن مقاومت ایران!. دراین باره ماشاء الله از سر دلیری!!، یک سانت هم عقب ننشسته اند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک بکار می گیرند تا تلقین و تحمیل کنند که زمین سلطنت قابل کشت دوباره است و حتا می توان در جایی از ولایت، سبزیکاری کرد اما در کویر تاریک مجاهدین جان برکف خلق؛ ابدا و ابدا!!. وقتی می خواهند لقمه چربی به دهان وارث سلطنت بگذارند آنقدر دور سر خود و طرف می چرخانند که هم لقمه زهرش شود و هم پنجاه میلیارد دلاری که از کد یمین و عرق جبین پدر و پدربزرگ خود آنهم حلال حلال! گیرش آمده. آخر اگر سلطنت طلب شده یی صریح بگو، نه اینکه یکی به نعل بزنی و یکی به میخ. این کارها را از کی یاد گرفته اید که بوی مبلغان حوزوی می دهد؟. آن سینه چاک!! قیام سراسری مردم ایران هم با دو شقه کردن رژیم و شعارهای مردم، خود را بیشتر از پیش رسوا می کند. اوج وقاحت و رسوایی اینجا که تز می پراند که قیام سر ندارد چرا؟ چون خودش از قیام شوکه شده و سرگیچه گرفته است. اولا سر قیام در شعارها قابل رؤیت است که نفی تمامیت رژیم ملا پاسدار می باشد. دوم آنکه فکر کردید وقتی رهبر انقلاب اعلام ارتش آزادیبخش در شهرهای ایران کرد یک بلوف!! بیشتر نبود؟ پس سر کانون های شورشی قیام سراسری در کله شما و حاج آغا علوی و حضرت اربابی خامنه یی ست؟. آدم اگر آدم باشد و معذور نباشد، باید در برابر حقایق از یاوه گفتن خود کمی فقط کمی شرمنده شود.
 
این اسبان عصّاری، بعد از بیرون زدن از مقاومت ایران؛ همه چیز می توانند باشند اگر مجاهدین خلق در میان نباشند. هم ملا پسند، هم سلطنت پسند و هم هیچی پسند. فقط یک میکروفن محدود برایشان کافی ست. وگرنه سلطنت طومارش برچیده شد و پشیمانی هم که نشانه گاف خوردن است، سودی نخواهد داشت. ما با آقای رضا پهلوی سر دعوا نداریم. سخن از انتخاب میان بد و بدتر است. در کجای جهان سلطنت رفت و دوباره برگشت که در ایران برگردد؟ حقیقت بخواهید سلطنت با مزاج راحت طلب او چندان سازگار نیست. این اطرافیانند که او را برانگیخته می کنند. کدام اطرافیان؟ همان ها که به پدرش خیانت کردند و زودتر از همه، ریختند بیرون. هی می نشینند پشت میکروفن و قلم بدست پشت میز تا بهتر بودن شاه را از شیخ به اثبات برسانند. اینکه اظهر من الشمس است و کسی منکر آن نیست. نگارنده سال هاست که می نویسد: استبداد صغیر و استبداد کبیر. ملایان چنان به روزگار ایران و ایرانی آورده اند که آن استبداد پیش این مستبدان، کمرنگ می آید. و این دلیل نمی شود که مردم از بدتر فرار کنند بروند پیش بد. وقتی آبرو خوردی و حیا را قی کردی، یک «تار موی گندیده» را نمی دهی به پرچمدار شجاع مقاومت مردم ایران در عرصه متلاطم جهانی. به قول یکی از یاران عزیز، مو که نمی گندد. و من اضافه می کنم که جدا از یک قیاس مع الفارق، آن مو با گرانترین شامپویی که در جهان گیر می آید، هر روز شسته می شود. این مأمور عنان اختیار از دست داده نمی داند که در کاباره ها و ضیافت های شبانه اشرافی باید تمیز تردد داشت. و نمی داند که یک پسرخاله این خانم چقدر زمین های با صاحب و بی صاحب بوشهر را بنام خود کرد. دلال و واسطه، یکی از آشنایان خود من بود که با دیپلم دبیرستان به استخدام اداره ثبت اسناد بوشهر درآمده بود. او هم از قِبَل این انتقالات عدوانی، یکشبه میلیونر شد و یکی از گرانترین خانه های اعیانی شیراز را خریداری کرد. شنیده بودیم لاف در غربت اما نه تا بدین حد که انگار کوچه خالی را گیرآورده اند. و اضافه کنم که من تا کنون هیچ دیوانه یی را ندیده ام که بالا بیاورد و بعد بالا آورده خود را حلوای تن تنانی ببیند و مجددا آن را تناول کند.
 
سیر تاریخ در اراده مجموعه شرایط گذشته و عینی کنونی و جهانی ست و نه به اراده چون من یا امثال شما. آنان می توانند در حرکت تاریخ نقش مؤثری ایفا کنند که حضور فعال دایم داشته باشند با توان و اراده یی پولادین و خلل ناپذیر. و این از مشخصات بارز مقاومت ایران است که شمایان نمی توانید از بغض و کین آن را برتابید زیرا هرکه از تشکیلاتی بیرون می زند برای منزه طلبی و تبرئه خود هر لای و لجن است به آن تشکیلات می زند با نمایی آگراندیسمان شده. من هنوز از این قماش آدم ها یکی ندیده ام که لااقل دست روی یک عیب خود بگذارد. هر چه عیب در جهان است در آن تشکیلات متمرکز است!!. و دیگر اینکه دراین مقاومت دشمن شکن نمی توانید خللی ایجاد کنید. رهنمود دهنده هم نیستید زیرا متکی به یک راه مطمئن نمی باشید. پس تا می توانید برای پروار کردن نام خود، چانه بجنبانید و قلم بفرسایید.