۱۳۹۷ آذر ۹, جمعه

سهیلا دشتی: گلریزانی دیگر



صف‌ها شکل می‌گیرند و صدای موسیقی پررنگی خاکستری سرد هوا را کم می‌کند. فریاد براندازم در فضا پخش می‌شود و همه باهم می‌خوانند براندازم. پرچم‌های سه رنگ با آرم شیر و خورشید در بین تظاهر کنندگان پخش می‌شود. شور و شوقی عجیب بین همه بچه‌ها دیده می‌شود، گوئی که اولین بار است که کاری می‌کنند و در تظاهراتی شرکت می‌کنند، مشتاق و سر از پا ناشناخته.
انگار می‌کنی که فریادت به گوش کارگران نیشکر هفت‌تپه می‌رسد، انگار می‌کنی که آن دوست همان کارگر فولادسازی اهواز است که به شعارها جان می‌دهند. سرمای هوا را به هیچ گرفته‌اند و حرارت عشق به مردم و آزادی است که وجودشان را گرم می‌کند. خبر این تظاهرات به‌سرعت در سیمای آزادی پخش می‌شود و بی‌واسطه به کارگران معترض می‌رسد، که صدایشان در کپنهاک پایتخت دانمارک انعکاس پیدا کرد.
به‌صورت تک‌تک بچه‌ها نگاه می‌کنم. تعدادی از آنان را سال‌ها دیده‌ام. شانه‌به‌شانه هم در همه تجمع‌های اعتراضی بوده‌اند. زمانش بیش از سی سال است. باهم اشک ریخته‌اند. باهم فریاد شادی سر داده‌اند. اعتصاب غذا کرده‌اند، فرش‌شان زمین بوده است و شاهدشان ستارگان آسمان. در کشورهای مختلف اروپائی و آمریکا دستگیرشده‌اند. در سیاه‌ترین روزهایی که ولی‌فقیه بر اسب مماشات سوار و در برج عاج نشسته بود و جهل و تروریزم سازمان داده فقاهتی خود را به نام اسلام به دنیا صادر می‌کرد هم اینان نیز بازهم در خیابان‌ها بودند. به این می‌اندیشیدم که چگونه و چرا و با چه مکانیسمی هواداران مقاومت در تمامی این سال‌ها پشت مقاومت خود را خالی نکرده‌اند و هرروز با همه سختی‌ها پرشورتر و پرنشاط‌تر از روز قبل با تعهدی سنگین‌تر ایستاده‌اند. بارها شده که در آکسیون هائی که در شهر خودمان می‌گذاشتیم و می‌گذاریم شهروندان می‌آمدند و با تعجب می‌گفتند و می‌گویند که هنوز در خیابان هستید؟ و حتی گاه سخره هم‌زبانان خود را که نتوانستند تعهد به مردمشان را در غربت به دوش بکشند هم شنیده‌اند.
در تمامی این سال‌ها شعله مقاومت زنده نگه‌داشته شده و با همراهی رهروان آزادی از سختی‌ها روی برنگرداندند و نه‌تنها کم نشدند بلکه حتی جوانانی که در خارج از ایران هم به دنیا آمده‌اند، به آن‌ها ملحق شدند و صف‌های تظاهرات را با حضور خود پررنگ‌تر می‌کنند. به همه‌چیز متهم شدند اما رو برنگرداندند. دیوانه خواندنشان، گفتند که مغزشوئی شده‌اند، به آنان گفتند که به خاطر پول تظاهرات می‌کنند. هیهات از ذره‌ای عشق به آزادی!. اما اینان عشق به ماندگاری‌شان را از سردارانی گرفتند که با تن خون‌چکان ایستادند و هنوز هم ایستاده‌اند. فریاد صدیقه حسینی مسئول اول مجاهدین در دوران پایداری پرشکوه در آسمان آبی اشرف در عراق در گوش‌هایم به موزون‌ترین موسیقی تبدیل‌شده و زنگ می‌زند که گفت: ما زن و مرد جنگیم و ازقضا بدون سلاح بهتر می‌جنگیم، پس بجنگ تا بجنگیم و همین جملات شعار شد و در خیابان‌ها تهران طنین‌انداز. نه، از حقیقت نباید دور شد.
این واقعیتی است که در این سال‌ها با تمام وجود تجربه‌شده و ملموس است. چه توهین و ناسزایی بود که قبل از همه به مسعود و مریم نگفتند. چه دروغ‌ها و توطئه هائی بود که برای از بین بردنشان صورت نگرفت . همه این‌ها را به هیچ گرفتند و ایستادند چه ایستادنی، مقاومت کردند چه مقاومت باشکوهی! توانستند تشکیلات و سازمان را حفظ کنند و بسیار مسنجم تر و مصمم‌تر از قبل برای سرنگونی فعالیت می‌کنند. پایه‌ای‌ترین دلیل برای ماندگاری‌شان حفظ استقلال و تکیه به مردمشان بود و به همین دلیل توانستند روی درروی بزرگ‌ترین قدرت جهانی بایستند و هل‌من‌مبارز بطلبند.
حال در همین روزها برای چندمین بار سیمای آزادی دست کمک به‌سوی هم‌میهنان دراز می‌کند که بتواند بیش‌ازپیش صدای مقاومت و مبارزات مردم را به گوش جهانیان برساند. صدای کودکان کار باشد صدای کارگران هفت‌تپه، صدای کشاورز قهدریجانی باشد، صدای مالباختگان که سپاه پاسداران تمامی دارائی‌هایشان را به یغما برد. درست به یاد دارم که سال گذشته در همین روزها که برنامه همیاری سیمای آزادی برگزار شد، مبلغ یک میلیارد تومان از وجوه کمک‌های جمع‌آوری‌شده را برای زلزله‌زدگان کرمانشاه و سرپل ذهاب فرستاد.

صدای امید باید که بماند. روزهای روشن در انتظار مردم ایران است. این بار نبایستی دست آورد انقلاب به یغما برود. باید که این صدا را رساتر کرد. اهمیت صدای آزادی را در واکنش‌های افسارگسیخته سران رژیم به عریان‌ترین وجه می‌توان دید. در تمامی تریبون های نماز جمعه، از ضجه‌های خشمگینانه ظریف و روحانی، از خطابه‌های بی‌رنگ ولی‌فقیه! پس بگذار که اینان در درد بسوزند. سیمای آزادی برای ماندگاریش به در خانه من وتو آمده است. دست در دست هم به نگاهبانی و نگهداری سیمای آزادی برمی خیزیم و پایداری سیما را تضمین می کنیم.

۱۳۹۷ آذر ۸, پنجشنبه

مهرداد هرسینی: نمایش وحدت! در سایه تهدیدات موشکی




تازه‌ترین نمایش ولی‌فقیه که تحت عنوان برگزاری “وحدت! اسلامی" در تهران بروی صحنه آمد، به‌یقین با هزینه‌های سنگین میلیاردی آن‌هم از جیب مردم محروم میهن امان، هدفی به‌جز اثبات “قدرت‌نمایی" پوشالی و تبلیغ برای “ام القرای" دیکتاتوری خامنه‌ای نداشته است.
گذشته از ابعاد هزینه‌های سنگین این تبلیغات حکومتی، آن‌هم در دورانی که مردم ایران در سخت‌ترین وضعیت معیشتی، رکود اقتصادی با خیل عظیم بیکاری، کسادی بازار و همچنین افت شدید ارزش پول ملی روبرو بوده و دست و پنجه نرم می‌کنند، نوعی دهن‌کجی عامدانه حکومت به “کارگران و کشاورزان گرسنه" و یا “اقشار ضربه‌پذیر" می‌باشد که اکنون زیر چرخ‌های ارابه ولایت در حال له شدن هستند.
با این قدم خامنه‌ای یک‌بار دیگر عمق تنفر خود از مردم به‌جان‌آمده را با ولخرجی‌های نجومی به اثبات رساند. دعوت از گروه‌های تروریستی و یا سرکوبگران خون‌ریزی مانند نوری مالکی، قاتل ۱۷۵ مجاهد قهرمان و همچنین جمع‌کردن قداره‌بندان حکومت زیر یک سقف آن‌هم در این شرایط بحرانی برای کشور، آینه تمام‌قد این خصومت ارتجاعی و نهادینه‌شده حکومت علیه آحاد مردم میهن‌امان را به نمایش می‌گذارد.
به‌یقین بیان تندترین سخنان از سوی خامنه‌ای و یا رئیس‌جمهور نظام علیه همسایگان و یا کشورهای اسلامی با الفاظی مانند “شترسوار" ، “به جهنم" و یا.... نشان از این واقعیت دارند که “خانه‌نشینی بی‌بی" ولایت، نه به دلیل “بی چادری"، بلکه به دلیل وجود ایزولاسیون منطقه‌ای و بین‌المللی رژیم آخوندی می‌باشند.
در تائید این واقعیات یک کارگزار باند روحانی ضمن به تمسخر گرفتن ادعاهای صلح‌خواهی و وحدت میان مسلمانان از سوی متولیان رژیم می‌گوید: «روحانی در چارچوب وحدت و همدلی شیعه و سنی بود که با آن لحن تمسخرآمیز و تحقیرکننده با سعودی‌ها سخن گفتند. نمی‌دانم اگر می‌خواستند به آن‌ها توهین کنند چه الفاظ و عباراتی را بکار می‌بردند؟». ( سایت حکومتی بهار نیوز، صادق زیباکلام ۴ آذر ۱۳۹۷)
سخن از حکومتی است که در پشت صدور بنیادگرایی و تروریسم با “سس" شلیک موشک و اعزام گروه‌های تروریستی به کشورهای اسلامی، اکنون قریب یک میلیارد مسلمان را به گروگان گرفته است. در این راستا کمتر روزی نیست که هسته‌های تروریستی وابسته به نیروی تروریستی قدس در کشورهای همسایه کشف و یا محموله سلاح ارسالی از ولی‌فقیه ضبط نشوند. 
پیام دیکتاتوری خامنه‌ای به مردم منطقه و کشورهای اسلامی در یک جمله همان “بمب، سلاح شیمیایی موشک و کشتار و خون‌ریزی" بوده است. بر این منطق شاهد هستیم که چگونه رژیم آخوندی با صدور سلاح و تسلیح این گروه‌ها در عراق، یمن، لبنان و یا وجود لشکرهای فاطمیون و عماریون در سوریه و با کاربرد سلاح‌های غیرمتعارف شیمایی، خاک منطقه را به “توبره" بسته است.
کشتار و بلوا در این کشورها به انضمام ایجاد شقه و شکاف در میان مسلمانان با پمپاژ میلیاردها دلار از سرمایه‌های مردم محروم میهن‌امان برای ساختن “عقبه‌های نظام" نیز بخش دیگری از این پازل مخرب می باشند. 
وضعیت بحرانی در بسیاری از کشورها مانند سوریه و یا عراق در حالی است که حکومت آشکارا از آنان با عناوینی همچون “استان سی و پنجم" نام می‌برد. بر این منطق است که باید سیاست‌های نظام آخوندی را درزمینهٔ ایجاد خاک‌ریزهای مختلف و باهدف ایجاد تعادل و ثبات در تهران را تحلیل نمود.

خامنه‌ای عامدانه دست به ایجاد چنین خاک‌ریزهایی زده است، زیرا در نبود هرکدام از این عقبه‌ها به‌مانند نبود و یا درست برداشتن از سیاست‌های مخرب اتمی و یا موشکی، به‌یقین وی و رژیم آخوندی حتی یک روز نیز در “ام القرای" ولایت دوام نخواهند آورد.
همچنین خامنه‌ای در حالی از وحدت میان مسلمانان سخن به میان می‌آورد که در سایه حکومت خون‌ریز وی، گزمگان رژیم به “صغیر و کبیر" نیز رحم نمی‌کنند. تخریب عامدانه مساجد مسلمانان سنی، کوچ اجباری و جابجایی عامدانه آنان از خانه های مادری، برهم زدن تعادل جمعیتی در بسیاری از استان‌های سنی نشین، اعمال سنگین‌ترین تحریم‌ها باسیاست عدم پرداخت اعتبارات عمرانی، ترور رهبران مذهبی و یا اعمال ستم مضاعف بر این گروه از هم‌وطنانمان، دیگر هیچ جای شک و یا شبهه‌ای بر این واقعیت باقی نمی‌گذارد که دست بر قضا این خامنه‌ای و رژیم اوست که دشمن اصلی تمامی مسلمانان می‌باشند.
روضه‌های صد من یک غاز وحدت آن‌هم درحالی‌که میلیون‌ها ایرانی در اقصی نقاط کشور با اعتصابات و اعتراضات به‌حق خود و با فریادهای “هیهات من‌الذله"، خواهان برچیدن این ظلم و ستم و واژگون نمودن دیکتاتوری مذهبی می‌باشند، به‌یقین با یک هدف و آن گمراه کردن جامعه بین‌المللی از چشم‌انداز و سرنوشت سیاه برای رژیم آخوندی است. 

۱۳۹۷ آذر ۱, پنجشنبه

ناهید همت آبادی: شرم و پشیمانی




پشیمانی و شرم پس از ارتکاب خیانت و جرم ناخواسته یا دانسته، رهایی از دام شرارت و امکان زندگی شرافتمند برای خطاکار را آسانتر می‌سازد. آنان که شرم را اما عمداً فروداده و در تار و پود آن تنیده اند، جرم و خیانت را گرچه اغلب در راستای منافع فردی یا خاستگاه فکری جمعی مرتکب می‌شوند اما آن را با واژه های زیبای انساندوستانه تعریف و در زیر و بم ظرافت آنها می‌پیچند.
نمیدانم در چنین روزهای ملتهب میهن زخم آجین از جور و ستم ملایان هار، سرکوب فراگیر و فقر نفسگیر از چپاول و جنایات آنان، جاسوسان وطنی و فرنگی را اگر کنار بگذاریم، چه کسی جز عاشقان سینه چاک” ولایی“ و ” شیفتگان تراز نوین همیشگی“ میخواهد اعمال تحریمها و قطع شریان ترور و جنگ افروزی جلادان را اسباب افزایش رنج و محرومیت ملت تعریف نموده و با دلسوزی انساندوستانه برای مردم ایران، در لفاف کلمات زیبا با تقلا به مردم دنیا تفهیم نماید که: 
” خام اندیشانه است بپنداریم که نتیجه اعمال این تحریمها دستیابی به حقوق شهروندی و حقوق بشر، بهره مندی از مواهب آزادی و بهبود شرایط زندگی برای ملت ایران است. ملت ایران تنها تاوان این تحریمها را خواهد داد. “
گویی طی چهل سال مماشات که نه تنها تحریمی در کار نبوده بلکه میلیاردها دلار نیز به جیب آخوندان چپاولگر سرازیر شده و با صدور صدها بیانیه، قطعنامه و امثالهم نیز آنان را به رعایت حقوق شهروندان از جمله زنان و عدم اعدام نوجوانان فراخوانده اند، گوش جلادان با یا بی عمامه به این حرفها اصلاً بدهکار بوده یا تاوان توحش آدمخوران را جز مردم ایران با فروش چشم، کلیه، مغز استخوان، جنین و حتی فرزند، کسی دیگر پرداخته است. 
و نمیدانم اهالی فرهنگ و کنشگران گرامی؟! که انگار در فقدان مخاطبان ایرانی، فقط مردم جهان را نیوشای خود یافته اند؛ آیا فریاد خشم و کین هموطنان را در داخل میهن هم شنیده اند که پس از اینهمه سال تحمل درد و رنج از جرم و جنون عمامه بر سران و انواع تظاهرات صلحجویانه، اعتراضات مدنی، تحصنهای صلحجویانه صنفی و امثالهم، اما بی نتیجه و جان به لب رسیده اینک با غرور و غرش خشم خود فلک هفت آسمان را سقف شکافته و در شهرها و روستاهای سراسر ایران، بنیان شارلاتانیزم آخوندی، جنگ و کشتار جلادان را یکسر نشانه گرفته و شجاعانه میخروشند که: ” دشمن ما همینجاست، دروغ میگن امریکاست “

۱۳۹۷ آبان ۳۰, چهارشنبه

هادی مظفری: تحریم‌ها و یک فرصت استثنایی




اظهارات وزیر خارجۀ خامنه‌ای، مبنی بر اعتراف صریح به پول‌شویی با رقم‌های سرسام‌آور، ثابت می‌کند که اِعمال تحریم‌های نفتی و بانکی و کوتاه کردن دست آخوندهای دزد و چپاولگر از ثروت‌های ملت ایران، تا چه حد صحیح و لازم بوده‌اند. اعترافاتی از این قبیل که در بالاترین سطح حکومت صورت می‌گیرد، از یک‌سو اوضاع خراب و وخامت بار حاکمیت ولایت‌فقیه را به نمایش می‌گذارد و از سوی دیگر، بر میزان فساد و غارت و چپاول، به‌طور رسمی مُهر تائید می‌زند.
آخوندها نزدیک به چهل سال بر سر سفرۀ نفت ملت ما نشسته‌اند. در این مدت چرخ اقتصاد ایران فقط بر محور نفت به چرخش درآمده است. طبیعی است که هرگونه وقفه در صدور نفت، اقتصاد وابسته و "تک‌محصولی" را به خطر می‌اندازد و در اندک مدت، ورشکستگی به تقصیر را نصیب سردمداران آن می‌نماید. به این‌ها اضافه کنید بی‌کفایتی مسئولین جهت مقابله با وضع موجود و دزدی‌ها و غارت‌هایی که تا ویرانی کامل ایران‌زمین، ادامه پیدا خواهند کرد.
تحریم حکومتی که کارنامۀ سیاه و مشخصی در صدور تروریسم، پول‌شویی، نقض حقوق بشر، ساخت و تولید سلاح‌های کشتارجمعی و دخالت‌های مستقیم و غیرمستقیم در امور کشورهای دیگر دارد، باید خیلی پیش‌تر از این‌ها به وقوع می‌پیوست. متأسفانه ملت ایران طی سال‌های سیاهِ این حاکمیت شوم، مهلک‌ترین ضربه‌ها را از سیاست مماشات دریافت کرده است. همان مماشات گرانی که امروز نیز چشم بر واقعیت‌ها بسته و برای ادامۀ بهره‌برداری از خوانِ نعمتی که آخوندهای ضد ایرانی برایشان گسترده‌اند، تلاش‌های فراوانی انجام داده‌اند، که خوشبختانه راه به‌جایی نبرده است.
قابل کتمان نیست که با وجودیکه تحریم‌ها بخصوص از نوع نفتی و بانکی آن، ضرباتِ کاری و جبران‌ناپذیری بر پیکرۀ حکومت وارد خواهند کرد، اما به‌تنهایی برای سرنگونی این رژیم فاسد و تبهکار کافی نیستند.
وضعیت موجود فرصتی کم‌نظیر و مناسب را برای ملت ایران فراهم نموده است تا ضربۀ نهایی را بر پیکر رو به اضمحلالِ حکومتِ در گل ماندۀ آخوندها وارد نماید. این فرصت استثنایی را باید غنیمت شمرد و از آن به بهترین وجه ممکن استفاده نمود. 
راه درست و صحیح در این شرایط را کامیون‌دارانِ قهرمان، معلمان و فرهنگیان و بازاریان همراه با کارگرانِ به‌جان‌آمدۀ فولاد اهواز و نیشکر هفت‌تپه، به جامعۀ تحت ستم و سرکوب، نشان داده‌اند. آن‌ها به اقشار مختلف جامعۀ ایران، ثابت کرده‌اند که عدم دسترسی به سندیکاها و تشکیلات کارگری و صنفی مستقل، نمی‌تواند خللی در عزم وارده‌شان برای اتحاد، هم‌صدایی و همبستگی و مبارزه و پایداری تا نیل به اهداف نهایی ایجاد نماید.
با سازمان‌دهی صحیح و متشکل و منظم می‌توان بر دامنۀ اعتصابات در سراسر ایران افزود و تداوم آن‌ها را تا رسیدنِ به نتیجۀ نهایی بیمه و تضمین نمود. بی‌شک گره طنابِ تحریم‌ها بر گردن حکومت با فشار امواج فراگیر اعتراضات و اعتصاباتِ همزمان در جای‌جای میهن، تنگ‌تر و تنگ‌تر خواهد شد و نفس حکومت ولایت‌فقیه را به شماره خواهد انداخت.
بنابراین گستردگی و تداوم اعتصابات و اعتراضات، همزمان در گوشه گوشۀ سرزمینِ به غارت رفته، در شرایطی که تأثیرات تحریم‌ها خصوصاً در ماه‌های آینده که کفگیرهای خزانه حکومتی به ته‌دیگ خواهند خورد، بسیار سرنوشت‌ساز و مثمر ثمر خواهند بود.
همان‌گونه که رهبر مقاومت به‌دفعات اعلام کرده است، وظیفۀ اصلی سرنگونی حکومت جبّاران حاکم بر میهن، بر عهدۀ ملت ایران و مقاومت خستگی‌ناپذیرشان می‌باشد. بی‌هیچ شک و شبهه‌ای فرزندان رشید ایران‌زمین در آینده‌ای نزدیک، با سرنگونی این جانیانِ عمامه به سر، به چهار دهه جنایت و غارت و سرکوب، خاتمه خواهند داد.

۱۳۹۷ آبان ۲۴, پنجشنبه

منظومۀ «درفش کاویان» ـ حمید مصدّق



حمید مصدّق، شاعر و حقوقدان ایرانی، در روز ۹بهمن۱۳۱۸، در شهرضا زاده شد و در ۸ آذر ۱۳۷۷، در زمان وقوع «قتل‌های زنجیره‌ای» (یک هفته بعد از قتل داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری و چند روز پیش از ترور نویسندگان معروف: محمد مختاری و محمدجعفر پوینده) و معصومه مصدق (نوۀ دکتر محمد مصدق)، در تهران به «بیماری قلبی»! درگذشت.
منظومۀ «درفش کاویان» اولین سرودۀ حمید مصدق بود که آن را در سال ۱۳۳۹، در ۲۱سالگی، به هنگام کار در کوره پزخانه یی در حومۀ تهران سرود. 
شرح‌حال شاعر و چگونگی سروده شدن این منظومه را، به نقل از سرایندۀ شعر، در زیر می‌خوانید:
«... شناسنامه‌ام می‌گفت که من در روز دهم بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا واقع در هشتاد کیلومتری اصفهان به دنیا آمده بودم.
از سال دوم دبیرستان مقیم اصفهان بودم و دیپلم ادبی خود را در اصفهان گرفته بودم. 
در سال ۱۳۳۹ به تهران آمده و در رشته بازرگانی در دانشگاه تهران به کار تحقیق مشغول گردیدم. 
از سال ۱۳۴۲ مجدداً در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شدم. پس از گرفتن لیسانس حقوق معادل فوق‌لیسانس اقتصاد را گرفتم، و در سال ۱۳۵۰ فوق‌لیسانس حقوق اداری را دریافت نمودم و از سال ۱۳۵۱ به‌عنوان عضو هیئت‌علمی به کار تدریس در مدارس عالی و دانشگاه‌ها مشغول شدم.
در سال ۱۳۵۲ پروانه‌ی وکالت دادگستری را دریافت نموده و ضمن پرداختن به کار وکالت دادگستری، مشغول تدریس حقوق در دانشگاه علامه طباطبایی بودم. نخستین اثر من "درفش کاویانی" بود این منظومه در سال ۱۳۴۹ منتشر شد و در همان سال توقیف گردید. 
منظومه شعر زیاد دارم، اما مجموعه‌ای که خیلی با حسن استقبال روبرو شد و من هم دوستش دارم منظومۀ "آبی، خاکستری، سیاه" است که در سال ۱۳۴۴ انتشار یافت. 
این منظومه حال و هوایی لیریک (=تغزّلی) و درعین‌حال اجتماعی دارد. این منظومه تاکنون بارها توسط ناشران رسمی و مخفی در ایران و خارج چاپ‌شده است. 
درهرصورت مجموعۀ آثار من در اسفند ۱۳۶۹ تماماً در یک مجموعه ـ "تا رهایی"ـ چاپ شد. 
روی دیوان حافظ و سعدی و عطّار کارکرده‌ام، البته در مورد عطّار به دیوانه‌ها در دیوان وی توجه دارم. 
در سال ۱۳۵۱ کتاب "مقدمه‌ای بر روش تحقیق" را برای استفاده دانشجویان و چند کتاب دیگر دربارۀ مسائل حقوقی و نیز مجموعه رباعیات مولانا جلال‌الدین مولوی را چاپ کرده‌ام. 
غزلیات حافظ را که هفت سال روی آن کارکرده‌ام چاپ‌شده است. 
باید بگویم شعر رابطۀ دوگانه‌ای را ایجاد می‌کند؛ رابطۀ شاعر با خودش، با درونش و از سویی دیگر، با خواننده و مردم. این دو نوع رابطه مسلماً یگانه نیستند. و شعری با مردم رابطه برقرار می‌کند که ازدل‌برآمده و لاجرم بر دل‌ها بنشیند. آنچه را که زمانۀ ما به آن نیازمند است، بیان این‌گونه اشعار است؛ اشعاری که در آن رابطۀ دوگانۀ درونی و بیرونی را به‌خوبی برقرار می‌کند. 
در مورد "منظومۀ درفش کاویان"، که سروده‌ام، باید بگویم در سال ۱۳۳۹ من دانشجویی بودم که در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران درس می‌خواندم. در آن دوران بسیاری از دانشجویان، پنهان و آشکار، مبارزاتی علیه رژیم انجام می‌دادند و این خوشایند مسئولان دانشگاه نبود. 
یک روز یکی از استادان در کلاس درس [با اشاره] به نارضایتی دانشجویان گفت: برخی از دانشجویان شکایت می‌کنند که در جامعه برای جوان کار پیدا نمی‌شود. این فقط یک بهانه است از شما دانشجویان. برای هر یک که داوطلب هستید، حاضرم فوراً کار پیدا کنم. امّا فکر نمی‌کنم شما اهل کار و تلاش باشید. حالا چه کسی می‌خواهد کار کند؟ 
فوراً از جایم برخاستم و گفتم: من استاد، حاضرم کارکنم. 
من در حقیقت نیاز به کار کردن نداشتم، امّا برای این‌که حرف دوستان دانشجویم را به کرسی بنشانم، داوطلب کار شدم.
استاد فکری کرد و گفت: فردا صبح به دیدنم بیا تا تو را سر کار بفرستم. 
روز بعد به دیدنش رفتم. استاد نشانی یکی از کوره‌های آجرپزی را، که در جنوب شهر تهران بود، به من داد و گفت: با صاحب کوره صحبت کرده‌ام قرار شده از فردا در آنجا مشغول کار بشوی. 
صبح با عزمی جزم لباس کار پوشیدم و روانه شدم. 
در آجرپزی مرا مأمور کوره کردند. کاری طاقت‌فرسا در اوج گرمای تابستان. به مدت هشت ساعت کنار کوره می‌ایستادم و حرارت آن را زیر نظر می‌گرفتم. 
هنگام شب در جمع کارگران می‌نشستم و با درد و رنج زندگی آن‌ها آشنا می‌شدم. 
کارگران مردان تهیدستی بودند که به خاطر بیکاری، همراه زن و فرزند از روستاها به تهران آمده بودند و در حلبی‌آباد در کنار کوره‌های سوزان، زندگی فلاکت‌بار داشتند. 
نیمی از کارگران را کودکان تشکیل می‌دادند. این کودکان را در روستاهای خراسان و یا آذربایجان در مقابل پرداخت مبلغ ناچیزی از والدینشان جدا کرده و با کامیون به کوره‌ها، آورده بودند تا کار کنند. 
دیدن این زندگی فلاکت‌بار و این گروه ستمدیده، که حاصل دسترنجشان به جیب عدّه‌ای سرمایه‌دار می‌رفت، دلم را سخت به درد می‌آورد. 
بعضی شب‌ها تا سحر می‌نشستم و به حال‌وروز این دردمندان فکر می‌کردم. در همین شب‌ها بود که "منظومۀ درفش کاویان" در ذهنم بسته شد و شروع به سرودن کردم.
هر شب قسمتی از منظومه را می‌نوشتم و شب بعد در جمع کارگران می‌خواندم و می‌خواستم شعرم برای آن‌ها قابل‌درک باشد. می‌بایست شعر من برای آن‌ها تصویرگر و احساس‌برانگیز باشد، در غیر این صورت، خود راضی نمی‌شدم. به‌طورکلی شعر جز این نیست. اگر شاعر نتواند در قالب واژه‌ها به مخاطبانش تصویر و احساسش را منتقل کند، سروده‌اش شعر نیست. 
هر قسمت از شعر را که برایشان می‌خواندم نظرهایشان را می‌پرسیدم و به خلوتم که برمی‌گشتم در سروده‌هایم تجدیدنظر می‌کردم. 
سرانجام شعرم به پایان آمد و آنچه را که به نام "منظومۀ درفش کاویان" می‌خوانید، حاصل آن روزها و شبه‌ای هم‌نشینی با دردمندان کوره‌های آجرپزی است» (تارنمای «انسان‌شناسی و فرهنگ»).
***
بخشی از «منظومۀ درفش کاویان»:
«زمانی دور/
در ایرانشهر/
همه در بیم/
نفس در تنگنای سینه‌ها محبوس/
همه خاموش/
و هر فریاد در زنجیر/
و پای آرزو دربند/
هزار آهنگ و آوای خروشان بود و شب خاموش/
فضای سینه از فریادها پر بود و لب خاموش/
و باد سرد/
چونان کولی ولگرد/
به هر خانه، به هر کاشانه سر می‌کرد/
و با خشمی خروشان/
شعلۀ روشنگر اندیشه را/
می‌کشت/
شب تاریک را تاریک‌تر می‌کرد./
در آن دوران/
در ایرانشهر/
همه روزش چو شب‌ها تار/
همه‌شب‌ها ز غم سرشار/
نه در روزش امیدی بود/
نه شامش را سحرگاه سپیدی بود/
نه یکدل در تمام شهر شادان بود.
خوراک صبح و ظهر و شام ماران دو کتف آژدهاک* پیر/
مدام از مغز سرهای جوانان/
ـ این جوانمردان ـ ایران بود./
جوانان را به سر شوری است توفان‌زا/
امید زندگی در دل/
ز بند بندگی بیزار/
و این را آژدهاک پیر می‌دانست/
ازاین‌رو بیشتر بیم و هراسش از جوانان بود/
لب هر در/
به روی کوچه‌ها آهسته وا می‌شد/
و از دهلیز قلب خانه‌ها با خوف/
سراپا واژۀ انسان رها می‌شد/
هزاران سایۀ کمرنگ/
در یک کوچه باهم آشنا می‌شد/
طنین می‌شد/
صدا می‌شد؛/
صدای بی‌صدایی بود و/
فرمان اهورایی/
بپا خیزید!/
کف دستانتان را قبضۀ شمشیر می‌باید/
کماندارانتان را در کمان‌ها تیر می‌باید/
شمارا عزمی اکنون راسخ و پی گیر می‌باید/
شمارا این زمان باید/
دلی آگاه/
همه با همدگر همراه/
نترسیدن ز جان خویش/
روان گشتن به رزم دشمن بدکیش/
نهادن رو به‌سوی این دژ دیوانِ جان آزار/
شکستن شیشۀ نیرنگ/
بریدن رشتۀ تزویر/
دریدن پردۀ پندار./
اگر مردانه روی آرید و بردارید/
از روی زمین از دشمنان آثار/
شود بی‌شک/
تن و جانتان ز بند بندگی آزاد/
دل‌ها شاد./
تن از سستی رهاسازید/
روان‌ها را به مِهر اورمزدا** آشناسازید/
از آن ماست پیروزی./
خدای عهد و پیمان؛ میترا!/
پشت‌وپناهم باش/
بر این عهد و بر این میثاق/
گواهم باش؛/
در این تاریکِ پرخوف و خطر/
خورشید راهم باش./
خدای عهد و پیمان؛ میترا!/
دیر است، امّا زود/
مگر سازیم بنیاد ستم نابود/
به نیروی خرد از جای برخیزیم/
و با دیو ستم آن‌سان درآویزیم/
و بستیزیم/
که تا از بن/
بنای آژدهاکی را براندازیم/
به دست دوستان از پیکر دشمن/
سر اندازیم/
و طرحی نو دراندازیم./
در آن شب از دل و از جان/
به‌فرمان سپهسالار کاوه، مردم ایران/
ز دل راندند/
نفاق و بندگی و خسته‌جانی را/
و بنشاندند/
صفا و صلح و عیش و شادمانی را/
نوازش داد باد صبحدم بر قلّۀ البرز/
درفش کاویانی را».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* آژدهاک = ضحّاک ماردوش
**اورمَزد یا اهورامزدا= خدای یگانه

۱۳۹۷ آبان ۲۰, یکشنبه

حسین یعقوبی: "راهزنان سیاسی" در مرحله تعیین تکلیف رژیم

  
تلاش و مبارزه برعلیه همه مظاهر استبداد و ایجاد یک حکومت مبتنی بر آراء و اراده مردم همواره از سابقه و سنتی درخشان در ایران برخوردار بوده و به‌عنوان الگویی الهام‌بخش برای مردم منطقه امری کاملاً شناخته‌شده است.
در ۲۰ نوامبر ۱۹۵۱، دکتر مصدق، پیشوای کبیر نهضت ضد استعماری مردم ایران بعد از دفاع جانانه از حقوق مردم ایران در سازمان ملل درراه بازگشت به کشور، در قاهره توقف می‌کند و در آنجا مردم قاهره با فریادهای "زعیم الشرق"از وی چون قهرمانی فاتح که بی‌باکانه در مقابل بزرگ‌ترین امپراتوری عصر ایستاده است، استقبال بی‌سابقه‌ای به عمل می‌آورند.
انقلاب مشروطه ایران نمونه مثال‌زدنی دیگری است که آوازه آن به گواهی تاریخ، کشورهای همسایه ایران را تا دهه‌ها تحت تأثیر خود قرارداد. حدود شش دهه بعد از انقلاب مشروطه، قیام شکوهمند بهمن ۵۷ فراتر از منطقه خاورمیانه، حتی برای روشنفکران و نیروهای مترقی در اروپا نیز به نقطه امید تحولات دمکراتیک در منطقه تبدیل‌شده بود. بااین‌همه، علیرغم فداکاری بی‌نظیر مردم برای نیل به گوهر آزادی، آن‌ها نه‌تنها هنوز به این آرزوی بزرگ دست نیافته‌اند، که امروز ایران تحت حاکمیت استبداد دینی در عداد یکی از وحشیانه‌ترین ناقضین حقوق بشر در دنیا شهرت پیداکرده است.
ناکامی جنبش‌های آزادی‌خواهانه مردم ایران از صدر مشروطه تا انقلاب بهمن، البته دارای علل و عوامل خاص خود بوده و این امر می‌تواند از زوایای مختلف موردتحقیق و بررسی قرار گیرد. نظر به شرایط سرنوشت‌ساز کنونی جامعه ما، در این نوشتار به عاملی پرداخته می‌شود که می‌توان از آن به‌عنوان "راهزنی سیاسی" نام برد.
مفهوم راهزنی در فرهنگ رایج جامعه امری است شناخته‌شده. برجسته‌ترین تخصص راهزنان حرفه‌ای که هیچ نقشی در امر تولید ندارند، زندگی انگلی، فرصت شناسی و در انتظار نشستن شرایط مناسب برای تاراج اموال و دارایی‌های دیگران است. تأملی کوتاه بر پیش‌زمینه‌های سیاسی‌ای که راه را برای بزرگ‌ترین "راهزنی سیاسی" تاریخ معاصر ایران، یعنی خمینی دجال، هموار کرد، در شناخت راهزنانی که در مرحله کنونی جنبش آزادیخواهی مردم ایران سودای تاراج حاصل دهه‌ها رنج و تلاش و خون‌دل خوردن مردم برای آزادی را در سر می‌پرورانند، کمک می‌کند.
بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد که توسط آمریکا و انگلیس و عوامل مزدور داخلی هدایت و منجر به سقوط دولت ملی دکتر مصدق گردید، رژیم نامشروع شاه بقای موجودیت خود را تنها در سایه سرکوب خشن می‌دید. ازاین‌رو با مستولی کردن وحشیانه‌ترین فضای سرکوب و ترور در جامعه از طریق سازمان جهنمی ساواک، نه‌تنها به شکار و شکنجه و اعدام نیروهای تشکیلاتی سازمان‌های انقلابی می‌پرداخت، بلکه هرگونه صدای مخالف را نیز در نطفه خفه می‌کرد. آمریکا و غرب در شرایطی از رژیم خون‌ریز شاه حمایت بی‌چون‌وچرا می‌کردند که در ایران خبری از آزادی بیان، آزادی مطبوعات و انتخابات آزاد که از دستاوردهای بزرگ و خدشه‌ناپذیر غرب به‌ویژه بعد از انقلاب کبیر فرانسه بشمار می‌آیند، نبود. در عوض، تنها ره‌آوردی که از غرب و از طریق «دروازه تمدن بزرگ شاه» به ایران سرازیر و نصیب مردم می‌شد، رواج هدفمند فرهنگ بورژوایی بود؛ فرهنگی که با خلق‌وخو و آداب و سنن جامعه سنتی ایران و حتی اقشار روشنفکر شهری هم سازگاری چندانی نداشت.
این تناقض تأثیر بسیار منفی در رویکرد مردم نسبت به غرب ایجاد کرده و گرایش جامعه را هر چه بیشتر به‌سوی ریشه‌های سنتی آن سوق می‌داد. این امر برای مذهب سنتی و سردمداران ارتجاعی آن، چون آب حیاتی بود برای گسترش حوزه نفوذ خود، به‌ویژه در بین قشر عظیم ناآگاه جامعه.
در فقدان رهبران انقلابی و اصیل جنبش انقلابی، که تا آخرین هفته‌های پیروزی انقلاب کماکان در زندان‌های شاه بسر می‌بردند و "خدعه" خمینی به فرستادگان "شیطان بزرگ" در پاریس، دیگر شرایط برای سرقت رهبری انقلاب توسط بزرگ‌ترین راهزن سیاسی قرن، یعنی خمینی جلاد از هر حیث مهیا شده بود و بار دیگر نتیجه جان‌فشانی یک نسل و پیشتازان قهرمان آن توسط مشتی آخوند عافیت‌جو و فرصت‌طلب به یغما رفت.
اما برخلاف دیکتاتوری کلاسیک شاه که افسار آن در دست غرب و آمریکا بود، ساختار نامتجانس رژیم ولایت‌فقیه با سر قرون‌وسطایی و بدنه بورژوایی‌اش، دامنه و ابعاد وحشیگری، جنایت و فساد آن را بسا فراتر از سرکوب در حوزه سیاسی، به خصوصی‌ترین حیطه زندگی روزمره مردم نیز باعث گشته است. این همان امری است که جنایات رژیم ولایت‌فقیه را به‌طور کیفی و کمی از چپاولگری دستگاه فاسد و ساقط‌شده سلطنت متمایز می‌کند و باعث گردیده تا پس‌مانده‌های رژیم گذشته زبان بگشایند و از گور تاریخی خودسر برآورند. آن‌ها با مقایسه ابلهانه ابعاد کمتر جنایات شاه در برابر وحشی‌گری‌های قرون‌وسطایی شیخ مذبوحانه تلاش می‌کنند با فریب دادن ناآگاه‌ترین اقشار جامعه به بیش از ۵۰ سال دیکتاتوری شاهان پهلوی لباس اعتبار و اقتدار بپوشانند!
در شرایط انقلابی کنونی، همه شواهد و قرائن سیاسی و اجتماعی، مرحله تعیین تکلیف نهایی رژیم و وقوع یک تحول عظیم و تاریخی را در میهن ما نوید می‌دهند. برآیند بردارهای تحولات بعد از کلان ضربه ناشی از شکست سیاست مماشات در حفظ رژیم، سمت سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه را نشان می‌دهد. ایران‌زمین بافرهنگ غنی و مثال‌زدنی‌اش می‌رود تا بعد از تجربه تلخ اما بسیار عبرت‌انگیز انقلاب مشروطه و گذار از دو حاکمیت استبدادی شاه و شیخ، یک‌بار و برای همیشه بساط دیکتاتوری و واپس‌گرایی را در هم پیچد و جایگاه حقیقی و شایسته خود را در جهان متمدن بازیابد.
اما در این میان، پس‌مانده‌های رژیم شاه که اساساً فلسفه حضور سیاسی‌شان، نه مبتنی بر یک مبارزه جدی با پرداخت بها برای تغییر رژیم، که تنها و تنها با پشتوانه جنایات قرون‌وسطایی رژیم و زائیده انگل گونه آن است، رویای واهی تاراج و راهزنی حاصل فداکاری ۴۰ سال مبارزه بی‌امان مردم ایران برای آزادی را در سر می‌پرورانند. 
سردسته این راهزنان سیاسی، بدون حتی کمترین انتقادی به خیانت‌ها و جنایات رژیم گذشته در شکنجه و اعدام بهترین فرزندان ایران‌زمین، با وقاحتی کم‌نظیر خود را “گاندی و نلسون ماندلای ایران” می‌نامد!* و با گردآوری مشتی هفت‌خط سیاسی، مدعی رساندن "ایران به شرایط کمال پیش از یورش اهریمن و ورود پلیدی” است. در بین این مدعیان مبارزه با اهریمن، هستند کسانی که بعد از بزرگ‌ترین جنایت سیاسی در تاریخ ایران یعنی قتل‌عام ۳۰۰۰۰ زندانی مجاهد و مبارز، تا همین چند سال پیش در حسرت فقدان امام دجالشان در رثای او در روزنامه‌های رژیم تیتر می‌زدند که “ای دیر به‌دست‌آمده، بس زود برفتی”!
اما کیست که نداند، منظور این راهزنان سیاسی از شرایط "کمال پیش از یورش اهریمن" همان بازگشت به دوران "طلایی یکه‌تازی چپاولگرانه اعلیحضرت" است که البته علیرغم لفاظی های ظاهری، رویای تحقق آن را در اتحاد با شیخ در سر می پرورانند. و از همین روست که پسر دیکتاتور سابق با اشراف بر اتحاد تاریخی شاه و شیخ، خود را از اجرای مأموریتش به‌عنوان راهزن اصلی بدون پیوند با برادران بسیجی و پاسدارش معذور دانسته و لذا جهت امکان دسترسی سریع به آن‌ها و سایر اراذل اوباش درون رژیم حتی یک خط تلفن آنلاین را در اختیار سربازان گمنام “امام زمان” گذاشته است.
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
گذار مبارزات تاریخی مردم ایران برای آزادی و عدالت اجتماعی از فراز و نشیب‌های سهمگین با پرداخت بهای سنگین، دیگر جایی برای پنهان کردن ماهیت مدعیان دروغین دمکراسی و آزادی باقی نگذاشته است. مردم ایران در طول ۴۰ سال حاکمیت جنایت‌کارانه رژیم حاکم همواره حمایت‌های بی‌دریغ خود را نثار فرزندان دلیر مجاهد و مبارز خودکرده‌اند و یقین در کوران حوادث مبارزه به درک درستی از دوستان و دشمنان آزادی و عدالت اجتماعی دست‌یافته‌اند. 
اکنون طوفان انقلاب در عزم پولادین کانون‌های شورشی و شوراهای مقاومت درراه است. بی‌تردید اولین وزش‌های این طوفان با پشتوانه خون همه شهیدان قهرمان آزادی و با دریایی از حمایت‌های مردم محروم و ستمدیده، همه حباب‌های پوشالی را کنار زده و ایران‌زمین را از لوث وجود همه نیروهای اهریمنی پاک خواهد نمود.
*مراجعه شود به مصاحبه پسر آخرین دیکتاتور ساقط شده در ایران با فوکوس آن لاین ۷ ژوئن ۲۰۱۲


۱۳۹۷ آبان ۱۹, شنبه

سهیلا دشتی: می توان به دیکتاتور نه گفت !!!




رضا پهلوی را در یک برنامه تلویزیونی دیدم، روی چهارپایه چرخانی نشسته است و در مورد آینده ایران حرف می‌زند و برای اینکه حرف‌هایش بیشتر تأثیر بر شنوندگانش داشته باشد، آرام ندارد و به این‌طرف و آن‌طرف می‌چرخد.
لب کلام را می‌گوید که این‌چنین است با بسیجیان و پاسداران در ارتباط است و ازنظر او آنان که و شکنجه کرده‌اند و آدم کشته‌اند، مأمور بوده‌اند و جامعه منتظر آنان است، چه معذور بوده‌اند وخطائی مرتکب نشده‌اند. البته این‌چنین برخورد و برداشتی غیرقابل‌انتظار نبود. چه در طول چهل سال که هیچ‌وقت از دستوراتی که پدرش در مورد شکنجه، سرکوب و اعدام مخالفین داده است دوری نکرده و دوران پدرش را دوران بزرگی ایران می‌داند و از مردم معذرت‌خواهی نکرده است و اعدام‌ها را محکوم نکرده است. برای او قدرت است که حرف اصلی را می‌زند و نه مردم. بخشش عوامل مزدور رژیم در مقطع کنونی اگر به فرموده نباشد، به خیال خودش این است که اهرم سرکوب در آینده آماده و حاضر است. 
مسائل مهمی مثل مرزبندی با دیکتاتور در زمان قدرت و بخشش عوامل دیکتاتور بعد از سقوط دیکتاتور بارها و بارها موردبحث قرارگرفته است و نمونه‌های مشخص مرزبندی با دیکتاتور در افریقای جنوبی و در آلمان هیتلری و ایتالیا، اسپانیا، ویتنام و کشورهای دیگر موردتوجه قرارگرفته است. در همه این کشورها در مقابل دیکتاتور در زمان قدرت آنان مبارزه و مقاومت بوده و بعدازآن نیز دادگاه‌های رسیدگی به جنایات مسببان و به گفته‌ای عامران و عاملان و محکومیت آنان. اما رضا پهلوی را ببینید که یک‌تنه کار همه انجام می‌دهد و به‌جای مرجعی قضائی حکم می‌راند که هیچ‌کس تابه‌حال چنین نکرده است و حرف‌هایش بیشتر نشانه تسلیم است تا مقاومت.
به‌هرروی در این کشاکش فکری بودم که یک خبرنگار سوئدی از آرژانتین گزارشی را پخش کرد . فکر کردم که بخش‌هایی از این گزارش را ترجمه کنم، راستش را بخواهید حیفم آمد. کل گزارش را ترجمه کردم. نمی‌دانم درس عبرتی برای رضا پهلوی و همگنان احتمالی اوست یا نه. ولی کمک زیادی به بحث وظیفه انسان برای مبارزه با دیکتاتور می‌کند. کل گزارش را در زیر می‌خوانید. این گزارش از برنامه رادیوئی استودیو یک پخش‌شده است. نام خبرنگاری که این گزارش را تهیه‌کرده بود لوتن کولین است و در ترجمه این گزارش هیچ دخل و تصرفی نشده است.
تصور کن که در دوران بزرگ‌سالی متوجه می‌شوی وقتی کودکی بیش نبودی، پدرت سال‌ها مخالفان حکومت را شکنجه کرده و آنان را به قتل رسانده است 
این حقیقتی است که آنالیا به آن دست‌یافته است که پدرش جزو نیروهای ویژه سرکوب در دوران دیکتاتوری نظامی آرژانتین بوده است.

آنالیا نمی‌تواند بی‌تفاوت از کنار این مسئله بگذرد و سازمانی را متشکل از فرزندان کسانی که در خدمت دیکتاتور بودند را تأسیس می‌کند. 
آنالیا می‌گوید: به خاطر می‌آورم که مادرم به من تلفن زد و گفت: آنالیا نگران نباش ولی پدرت دستگیرشده است. سال ۲۰۰۵ بود و من ۲۵ ساله بودم و این خبر برای من شوک بزرگی بود. من هیچ‌وقت نمی‌توانستم پدرم را در کنار آن دیکتاتور نظامی تصور کنم. 
پدر او ادواردو کالینک، رئیس پلیس بوده است . او تمام اتهامات را ازجمله اینکه فعالان چپ را کشته است را رد می‌کند. آنالیا می‌گوید: در آغاز به پدرم باور داشتم. ولی وقتی‌که پرونده برای بررسی در دادگاه مطرح شد، توانستم پرونده اتهامات او را بخوانم و وقتی‌که آن‌ها را خواندم متوجه شدم که پدرم دروغ می‌گوید. او حتی اسم مستعارش که "دکتر ک " بود، را انکار می‌کند. این چیزی بود که من خود شنیده بودم که همکارانش او را به این اسم صدا می‌کردند.
من با پدرم در زندان روبرو شدم. پدرم تا آنجا پیشرفته بود که به‌جای انکار، از کارهایی که در دوران دیکتاتور مرتکب شده بود از آدمکشی، شکنجه، و ناپدید شدن دستگیرشدگان، دفاع می‌کرد.
آنالیا آلبوم دوران کودکی خود را باز می‌کند و عکس‌های قدیمی پدرش را نشانی می‌دهد و در ادامه می‌گوید
ـ من ساعت‌ها به این عکس‌ها خیره شده‌ام. سعی کرده‌ام بفهم چرا این‌چنین اتفاقاتی رخ‌داده است. به نظر می‌رسد که او دوران کودکی بدی نداشته است. نگاه کن صورت و نگاه او در دوران تحصیل در دانشگاه پلیس تغییر کرده است. من سعی می‌کنم علت آن را بفهم ولی هیچ نفهمیدم. 
چند سال پیش پسر آنالیا به همان مهدکودکی رفت که چند نفر از اعضای فامیل سی‌هزارنفری که در دوران دیکتاتور نظامی مفقودالاثر شده بودند هم به آنجا می‌رفتند. هم‌زمان او در دانشکده تربیت‌معلم درس می‌خواند و می‌خواست معلم شود. آنالیا تصمیم می‌گیرد که تاریخ کشورش را بخواند. او دیگر توان آن را نداشت که راز خانوادگی خود را برای خودش محفوظ نگهدارد. دیگر راز پدرش راز مگویی نبود و آنالیا در این مورد همه‌جا برای بازگو کردن جنایات پدرش زبان گشود و مصاحبه‌ای از او در مورد پدرش در کتاب یادبودی که به مناسبت چهلمین سال کودتای نظامی چاپ‌شده بود، نقل شد.
ـ وقتی‌که این کتاب دو سال پیش انتشار پیدا کرد، یک خانم که دختر یکی از مقامات بالای نظامی بود با من تماس گرفت. پدر او هم به اتهام شکنجه و قتل دادگاهی شده بود. هردوی ما باهم تصمیم گرفتیم که افراد دیگری که وضعیتی مشابه ما را داشتند پیدا کنیم و شبکه‌ای را به اسم "سرکشان تاریخ" تشکیل دادیم. این راهی بود که سنت اطاعت از پدر و مادر و ناموس خانواده را در آرژانتین بشکنیم. فارغ از اینکه آنان چه کرده‌اند. آنالیا اضافه می‌کند ما می‌خواستیم نشان بدهیم که باید مرزی باشد که نباید حرمت خانواده بر آن مقدم باشد. 
شبکه تازه تأسیس شه برای اولین بار امسال در رژه یادبود قربانیان دیکتاتور شرکت کرد. ما یک بنر را حمل می‌کردیم که بر آن نوشته بود" فرزندان مجرمان قتل‌عام که از مبارزه برای عدالت و کشف حقیقت حمایت می‌کنند." احساس بسیار عجیبی بود که شانه‌به‌شانه انسان‌هایی راه بروی که شکنجه‌شده‌اند. مورد آزار قرارگرفته‌اند و نزدیکان آن‌ها به دست والدین ما به قتل رسیده‌اند. 
آنالیا اضافه می‌کند: تعدادی در تظاهرات از اینکه ما در آنجا بودیم، حیرت کرده بودند. آخر ما از طرف متخاصم بودیم. ولی حقیقت این بود که ما هیچ‌وقت اجازه و فرصت این را پیدا نکرده بودیم که خودمان انتخاب کنیم. تعداد زیادی از ما از اینکه پدرانمان چه اعمالی انجام داده بودند تا قبل از سال ۲۰۰۰ خبر نداشتیم و این آن زمان بود که قانون عفو دیکتاتور در آرژانتین لغو شده بود. 
آنالیا به‌تازگی ها در یک کنفرانس شرکت کرده و داستان زندگی خودش را برای شرکت‌کنندگان تعریف می‌کرده است. در طی سخنرانی یک نفر حرفهای او را قطع او می‌کند. او مردی بوده است که تعریف می‌کند که خواهرش دستگیرشده و به شکنجه‌گاهی که پدر آنالیا مسئول آن بوده، برده شده بود و از به بعد هیچ اثری از او نیست. آنالیا می‌گوید: میکروفون را انداختم و به‌طرف آن مرد رفتم تا او را در آغوش بگیرم و با دردش شریک شوم.
آنالیا به بخشش اعتقادی ندارد. او می‌گوید باید دادگاه‌های ذیصلاح مثل دادگاه نورنبرگ در آلمان تشکیل شود. ولی آنالیا با انتخابی که کرده است، بخشی از تاریخ ملی مردمش را رقم‌زده است. 
آنالیا می‌گوید: کشف حقیقت نیاز همه است و فرزندان عاملان جنایت را نیز شامل می‌شود. آنان هم باید بتوانند به زندگی خود ادامه دهند. وی ادامه می‌دهد که امروز با هر سه‌خواهرانم و یا بقیه خویشاوندان هیچ ارتباطی ندارم. آنان انتخاب کرده‌اند که از پدرم پشتیبانی کنند که الان نزدیک به سیزده سال است که در زندان است. 
–پدرم از من خیلی عصبانی شد که چرا من طرف او را نگرفته‌ام و از دور شده‌ام و در مجامع و محافل کار او تقبیح کرده‌ام. او کلیه اعضا خانواده را از دیدار با من ممنوع کرده است. ولی مادرم را تا زمانی که زنده بودگاه به گاه می‌دیدم. برای من مهم بود که بفهم مادرم چقدر می‌دانست و یا اصلاً از کارهای پدرم چیزی نمی‌دانست و چرا بعد از محرز شدن مجرم بودن پدرم و محکومیت او، در زندان به ملاقاتش می‌رفت. 
من فکر می‌کنم که مادرم از پدرم می‌ترسید. مادرم انتخاب کرد که وانمود کند که پدرم یک شغل معمولی داشته است و ما یک خانواده معمولی بوده‌ایم، که تأکید می‌کنم و بسیار واضح است که دلیل قابل توجیهی نیست. 
مثل‌اینکه بعضی از افراد به من می‌گویند که پدرت فقط دستورات را اجرا کرده است. و من جواب می‌دهم او الان که دستورات را اجرا نمی‌کند. پدر من می‌تواند از اعمال گذشته خود ابراز پشیمانی کند و معذرت‌خواهی کند و از مردم تقاضای بخشش کند. ولی او سکوت را انتخاب کرده است. 
به همان اندازه که من حق و قدرت انتخاب داشته‌ام. من می‌توانستم رابطه خونی و خانوادگی خود را حفظ کنم و نسبت به آن‌ها وفادار باشم و همه‌چیز را زیر پا بگذارم. برای من قیمت سنگینی داشته است. من حقیقت را انتخاب کردم . این آخرین جمله آنالیا است.
* دیکتاتورهای نظامی ۱۹۸۳-۱۹۷۶ در آرژانتین حکومت کرده‌اند. بعدازآن دو رئیس‌جمهور منتخب مردم به نامه‌ای رائول آلفونسین و کارلوس منم به کسانی که مرتکب جنایت شده بودند عفو داده بودند . برای اولین بار در سال ۲۰۰۳ به پیشنهاد رئیس‌جمهور وقت نستور کیشنر، به دادگاه‌ها دستور داده‌شده که محاکمه عاملان سرکوب و شکنجه را دوران دیکتاتوری نظامی آغاز کنند و در سال۲۰۰۵ تمامی احکام عفو نظامیان و افسرانی که در جنایات دست داشتند، لغو شد.

۱۳۹۷ آبان ۱۶, چهارشنبه

«دوباره می‌سازمت وطن!»

سیمین بهبهانی شعر «دوباره می‌سازمت وطن» را سه سال پس از انقلاب، در آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۰ سرود.
او در شرح چگونگی سروده شدن این شعر می‌نویسد:
«سال‌های بد بود؛ سال‌های بعد از اعدام‌های روی پشت‌بام و محکمه‌های بی‌عدالتی به‌ نام عدالت و قِسط اسلامی. دلم از ویرانی‌ها گرفته بود. در خانه تنها بودم. توی آشپزخانه یک میز کوچک بود و من بودم و کاغذ و قلم در دستم و هزار غم در دلم. نشستم. شعر در جانم می‌جوشید. ویرانی‌ها را می‌دیدم و در فکر آن بودم که چه می‌توان کرد؟ وطن درهم‌شکسته و ویران بود. 
برخاستم. یک فنجان چای ریختم و به آرزوهای لگدمال‌شده اندیشیدم. کسی را نداشتم که با او درد دل کنم. دو سه شب پیش "سیمین" را دیده بودم؛ "سیمین دانشور" ویران‌تر از خودم و سرگردان‌تر از من. هنوز "جزیرۀ سرگردانی" را ننوشته بود. با من که حرف می‌زد انگار ایستاده است و از ته قلب من فریاد می‌کُند. 
یک‌مرتبه شعر آمد. شعری که امید را به فردا نشان می‌دهد. ته قلبم روشن شد. فکر کردم اگر هم مُرده باشم دوباره برمی‌خیزم که اهرمن ویرانگر را درهم بشکنم. 
نوشتم: "دوباره می‌سازمت وطن". از دلم پرسیدم: "با چی؟" و دل گفت: "اگرچه با استخوان خویش..." و شعر شکل گرفت؛ همین شعری که دارید می‌خوانید: "دوباره می‌سازمت وطن". و شعر را به "سیمین دانشور" هدیه کردم که همیشه دلش مثل من برای دوباره ساختن وطن می‌تپد» (تارنمای «راوی حکایت باقی).
«دوباره می‌سازمت وطن!»
«دوباره می‌سازمت وطن!/ 
اگرچه با خشت جان خویش 
ستون به سقف تو می‌زنم،/
اگرچه با استخوان خویش
دوباره می‌بویم از تو گل،/
به میل نسل جوان تو
دوباره می‌شویم از تو خون،/
به سیل اشک روان خویش
دوباره، یک روز آشنا،/
سیاهی از خانه می‌رود
به شعر خود رنگ می‌زنم،/
ز آبیِ آسمان خویش
اگرچه صدساله مرده‌ام،/
به گور خود خواهم ایستاد
که بر دَرَم قلب اهرمن،/
ز نعرۀ آنچنان خویش 
کسی که «عَظم رَمیم»(۱) (=استخوان پوسیده) را/ 
دوباره اِنشا کند(=بیافریند) به لطف
چو کوه، می بخشدم شکوه،/
به عرصۀ امتحان خویش
اگرچه پیرم ولی هنوز،/
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می‌کنم/
کنار نوباوگان خویش 
حدیث حُبّ الوطن(۲) ز شوق/
بدان روش ساز می‌کنم
که جان شود هر کلام دل،/
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،/
بجاست کز تاب شعله‌اش
گمان ندارم به کاهشی،/
ز گرمی دَمان خویش
دوباره می‌بخشی‌ام توان،/
اگرچه شعرم به خون نشست
دوباره می‌سازمت به جان،/
اگرچه بیش از توان خویش».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) ـ اشاره دارد به آیه ۸ سوره «یس» (سورۀ ۳۶ قرآن): «...مَن یُحیی العِظام و هِیَ رَمیم» («کسی که به استخوانها جان می بخشد در حالی که آنها پوسیده اند») 
(۲)ـ «حُبُ الوطن مِنَ الایمان» (دوست داشتن وطن از نشانه های ایمان است)، از احادیث منسوب به پیامبر اسلام.

۱۳۹۷ آبان ۱۴, دوشنبه

محمد قرایی: سرنوشت مشترک ومحتوم همه دیکتاتورها



مقام عظمای ولایت! درجمع دست چین شده ای ازذوب شدگان و در هراس ازتاثیرات فلج کننده تحریمها، بازهم نسخه امید درمانی برای ریزشیهای نظام پیچید.
خامنه ای- روز، دوازده آبانماه- ازجمله گفت: " آمریکا رو به افول است؛ این را همه بدانند. آن کسانی که گرایش به سازش دارند، نقشه بی‌پایه می‌کشند... اینها محکوم هستند به اینکه ساقط شوند و افول کنند. هدف آمریکا از تحریم، فلج کردن و عقب نگه داشتن اقتصاد کشور بود؛ نتیجه این شده که حرکت به سمت خودکفایی در کشور گسترش پیدا کرده است." خارج ازدنیای خیالی آسید علی ودردنیای سرسخت واقعیتهای روی زمین، آمارواسناد انبوه، به قطع ویقین خلاف روضه خوانی‌های آقاست!
 روزنامه جهان صنعت درباره اوضاع انفجاری جامعه می‌نویسد: ....پس از به اوج عزت رسیدن دلار و به خاک ذلت کشیده شدن ریال، شاهد شروع جنگ نابرابر و ظالمانه میان قیمت اجناس، کالاهای اساسی و خدمات مورد نیاز عمومی با قدرت خرید مردم در جامعه هستیم؛...در چنین وضعیت آشفته‌ای حتی طبقه متوسط جامعه هم دیگر توان کنار آمدن با موج بی‌امان‌ گرانی را ندارند."
چندی قبل هم آخوند بنفش، روحانی کلید به دست، در همین راستا گفت سیزده آبان خبری نخواهد شد!
 درحالی‌که هنوزتحریمها بطورکامل اجرایی نشده، صدها شرکت نفتی و تجاری، عطای بودن با آخوندها را به لقایشان بخشیده و ایران را ترک کرده‌اند. خبرهای روزهای اخیر خود بسیارگویاست:
شرکت دولتی «زاروبیش‌نفت» روسیه اعلام کرد که به دلیل تحریم‌های آمریکا از پروژه‌های نفتی ایران خارج می‌شود.
 خبرگزاری رویترز خبر از توقف معامله دو غول نفتی چین با رژیم ایران داد.
اسدالله عسگراولادی، رئیس اتاق بازرگانی جمهوری اسلامی و چین گفت: «در حال حاضر هیچ‌یک از بانک‌های چینی با تجار ایرانی فعالیت نمی‌کنند؛ همین موضوع باعث شده است تا صادرات به چین متوقف شود"
در رابطه با اوضاع وخیم اقتصادی که حاصل حاکمیت ننگین آخوندهاست، بدون اغراق می‌شود کتابی نوشت و خبرهای بالا فقط به‌مثابه مشت نمونه خرواراست. راستی چرا خامنه‌ای، روحانی وسایرسردمداران رژیم ولایی چشم درچشم خلایق دروغ میگویند و تلاش می‌کنند" شب تاریک" میهن را " صبح صادق " بنمایانند و بقولی خاک در چشم توده‌ها بپاشند. واقعیت این است که آن‌ها به دلیل عملکرد خائنانه و وطن فروشانه، گام درراهی گذاشته‌اند که لاجرم همه مستبدین عالم مجبور به پیمودنش بوده و بازهم خواهند بود. در تاریخ یک صدساله اخیر نمونه‌های بسیاری وجود دارد.از شاخص‌ترین‌ها در این زمینه می‌توان از وزیر تبلیغات معروف دوران فاشیسم، گوبلزنام برد. او می‌گفت: «دروغ را به حدی بزرگ بگویید که هیچ‌کس جرئت و فکر تکذیب آن را نکند.» گوبلن می‌گفت: «بعضی مواقع دروغ‌هایی می‌گفتم که خودم از آن‌ها می‌ترسیدم!"
می‌خواهم به یک واقعه تاریخی و سرنوشت محتوم یکی از دیکتاتورهای معاصر بپردازم که بسیار ناگهانی و سریع اتفاق افتاد.
بیست و یکم دسامبر ۱۹۸۹، سی آذر ۱۳۶۸، نیکلای چائوشسکو، دیکتاتور رومانی چند روز پس ازسفررسمی به ایران تحت حاکمیت آخوندها برای نمایش ثبات قدرت دربرابرهشتاد هزارنفرازمردم بخارست شروع به سخنرانی کرد. گزمه‌ها و هفت‌تیرکش‌هایش، دورادور او و محل سخنرانی را اشغال کرده بودند. دیکتاتور با سلام به رفقای حزبی و مردم صحنه شروع کرد و لابد می‌خواست از پیروزی‌های حزب و رهبری داد سخن بگوید. دقایقی پس از سخنرانی شعارهایی از میان جمعیت به گوش رسید. آن‌ها شعارمیدادند مرگ براستبداد مطلقه وزنده باد آزادی. چائوشسکوتلاش کرد مردم را آرام کند. رفقا آرامش را حفظ کنید... برگردید... در همین حال برای جمعیت دست تکان می‌داد. شاید تصورش بر این بود که مردم در حال ابراز پشتیبانی از او هستند. هنگام اقامت در تهران گویا دریکی از شهرهای رومانی شورشی درگرفته بود و دیکتاتور بلافاصله پس از برگشت، شخصاً دستور فراخوان این جمعیت را داده بود. به نظرمی‌رسید امر بر چائوشسکو مشتبه شده باشد که مردم حامی و سینه‌چاک و ذوب‌شدگان در ولایت مطلقه او هستند.جرقه آتش خشم فروخفته و انباشته‌شده بر خرمن نارضایتی‌ها رسیده بود. شعله‌های برگرفته از انقلاب مردم، آسمان شهر بخارست را روشن کرده بود. شب و فردای این حادثه همه قدرت پوشالی او در آتش خشم سوزان مردم معترض سوخت وخاکسترشد. فیلم آخرین سخنرانی دیکتاتور رومانی را که مستقیماً ازتلویزیونهای سراسری جهان پخش میشد بارها دیدم. این حادثه باعث شد که دنبال اطلاعات در مورد اوضاع اقتصادی، اجتماعی و... رومانی آن دوران باشم، بخصوص که آخرین سفر دیکتاتوربه ایران آخوند زده بود. آنچه را یافتم بسیار شبیه شرایط ولایت امروز خودمان است. اقتصاد فروپاشیده، سرکوب مطلق پیدا پنهان، پرداختن به خارج از مرزها بجای حل‌وفصل تضادهای داخلی و مشکلات مردم. حاکمیت تک‌حزبی و رهبری بی‌چون وچرادرراس هرم قدرت و...
تاریخ نشان داده است که مستبدان جهان هرگز از گذشته ها عبرت نگرفته ونمی‌گیرند. به عبارتی آن‌ها به دلیل عملکردهای ضد مردمی وغارتگرانه خود واطرافیان، قدم در جاده‌ای می‌گذارند که سرانجامی غیرازدره نیستی و تباهی برای آن‌ها متصور نیست.


۱۳۹۷ آبان ۱۲, شنبه

نگرش ولایت‌فقیه به مقوله اقتصاد و عواقب آن




با نگاهی به سیر تمدن بشری از آغاز شکل‌گیری اجتماعات محدود و پراکنده اولیه روشن میشود. که اولین تضادی که انسان‌های نخستین بعد از حل‌وفصل مسائل اولیه ادامه بقا(غذا و حفظ جان) با آن روبرو شدند چگونگی روند تولید مایحتاج و حل تضاد مالکیت بر تولید و ابزار تولید بوده است.
این مسیر در ادامه رشد تدریجی اجتماعات و طی سالیان دراز، منجر به پیدایش مقوله‌ای بنام اقتصاد در فرم اولیه و ابتدایی آن بوده است.
این رابطه نخست به‌صورت مبادله کالا و طی مراحل زمانی طولانی منجر به پیدایش و ضرب سکه برای مراودات اقتصادی بوده است. در همین راستا است که در سیر مداوم تاریخ انسان بیشتر جنگ‌ها و تحولات و تغییر نقشه جغرافیای اجتماعات و تمدن‌ها و حکومت‌ها علل اقتصادی داشته است؛ به‌نحویکه برای تبیین مسیر تکامل زندگی بشر از چهار مرحله تاریخی نام می‌برند. این چهار مرحله به ترتیب از کمون‌های اولیه شروع‌شده و در ادامه آن مسیر، دوران‌های برده‌داری و بعداً فئودالی و سرانجام سرمایه‌داری را تاکنون طی کرده است. تبیین و بررسی علمی چگونگی روابط اجتماعی در این مراحل چهارگانه تکامل، ارتباط مستقیم به روابط اقتصادی در این دوران‌ها دارد. هدف از بیان این مقدمه کوتاه این است که تأکید و تأمل شود، که مقوله اقتصاد تا چه اندازه با تحول و رشد و تکامل بشریت در طول تاریخ عجین بوده است.
اما امروزه هم شاخص پیشرفت حکومت‌ها و هم سطح دانش وزندگی و رفاه مردم را در درجه اول با میزان و کیفیت پیشرفت‌های اقتصادی ملل مربوطه می‌سنجند. اکنون با نگاهی به عملکرد رژیم پوسیده و عقب‌مانده در طی ۴دهه حاکمیت میهن بربادده آن درزمینهٔ مقوله مهم اقتصادی آشکار می‌شود؛ که سیاست اعمال‌شده این تبهکاران تا چه اندازه زیان‌بار و مهلک و به نابودی حرث و نسل ایران و ایرانی منجر شده است. در همین راستاست که روشنگری و موشکافی رژیم آخوندی در باب عملکرد اقتصادی تبدیل به یک نیاز مبرم برای مبارزه با عاملان اصلی آن یعنی رژیم آخوندی شده است. نگاهی به تاریخچه ۴دهه حاکمیت نکبت‌بار آخوندی و موضع‌گیریهای خمینی در همان اوایل روی کار آمدنش، مخصوصاً در باب مسائل اقتصادی، برای نسل جوان امروز به‌وضوح روشن می‌کند که منشأ عقیدتی و فکری تباهی اقتصاد و ورشکستگی کامل آن در شرایط امروزی آن‌هم به بهای بسیار گزاف و سنگینی از کیسه مردم ایران، از کدام سرچشمه و مغز معیوب تغذیه‌شده و می‌شود. نسل‌های انقلاب ضد سلطنتی به‌خوبی به یاد دارند که خمینی مرتجع در به‌اصطلاح یکی از موضع‌گیریهای مضحک و سراپا مسخره خود در کمال ناباوری و حیرت همگانی تصریح کرد که اقتصاد! مال! خر! است، و ادامه داد که ما انقلاب نکرده‌ایم که نان و خربزه ارزان بشود. او با همین دیدگاه بلاهت بار و پوسیده و ضد مردمی، از کودتا علیه مصدق کبیر که موفق به ملی کردن صنعت نفت در راستای پیشرفت و استقلال سیاسی و اقتصادی آن دوره بود. ابراز خوشنودی می‌کرد.
با این نگرش و طرز تفکر متعفن و ضد تاریخی است که در ۴دهه حاکمیت آخوندی تمامی منابع و ثروت‌ها و درآمدهای ملی ایران از قبیل نفت و گاز و معادن و ذخایر طبیعی بدتر از تجاوز مغول و چنگیز و هر دشمن خارجی مفروض مورد تجاوز و چپاول آخوندها و عمال رنگارنگ سرکوبگر از قبیل سپاه و بسیج و آقازاده‌ها و شبکه گسترده آخوندی قرار گرفته است.
طبق اسناد دوران جنگ ضد میهنی و تصریح سران خود رژیم من‌جمله رفسنجانی، یک‌قلم ۱۰۰۰ میلیارد دلار از بابت ادامه جنگ ضد میهنی، خسارت، علاوه بر خسارت سنگین انسانی بر میهن ما وارد شد و تاکنون اغلب شهرها و آبادیهای ویران‌شده به‌صورت نیمه خرابه باقیمانده است.
بنا به اعتراف حاکمان آخوندی درآمد نفت در زمان احمدینژاد به رقم ۸۰۰ میلیارد دلار رسید که مجموعاً از کل درآمدهای نفتی از آغاز استخراج آن تا آن موقع به‌مراتب بیشتر بوده است. آخوندها با یک حساب سرانگشتی بیش از ۲۰۰۰ میلیارد دلار سرمایه عظیم این ملت را که می‌توانست کشور ایران را آبادترین و پیشرفته‌ترین کشورها در منطقه و جهان کند یا به جیب خود و آقازاده‌ها ریخته یا خرج تروریسم و صدور ارتجاع در عراق و سوریه و لبنان و یمن؛ و یا هم خرج پروژه بی‌حاصل اتمی و موشکی خود کردند. تازه به این‌ها هم بسنده نکرده حتی شیره جان و پس‌انداز محدود بخش بزرگی از مردم ایران را در بانک‌ها به سرقت بردند و هیچ حریمی حتی جزئی و اندک از تجاوز آن‌ها به جان و مال و ناموس مردم در امان نمانده است. آری نتیجه بلافصل تفکر پوسیده و ارتجاعی که رهبر! اقتصاد را مال‌خر! بداند غیرازاین نبوده که امروزه مردم ایران قرنیه چشم می‌فروشندـ زنانش در بدترین شرایط زندگی مجبور به تن‌فروشی می‌شوندـ بیش از۷ میلیون فقط معتاد هستند ـ کارخانه‌ها و تولید باقیمانده از رژیم سابق نیز منهدم و به نقطه تعطیلی کشیده شده‌اند؛ ارزش پول ملی ایران به پایین‌ترین سطح خود در تاریخ کشور رسیده است. آب آشامیدنی از میلیون‌ها مردم دریغ شده و هوای آلوده زندگی چندین میلیون هموطن ایرانی را به مخاطره انداخته است... بیکاری بیداد می‌کند. فرار مغزها در جهان در رتبه اول قرار داردـ رکورد اعدام در سراسر جهان سالیان است در دست آخوندها است. از ۵۰۰۰ دست‌فروش فقط در تهران بیش از ۳۰٪ درصد آن‌ها به‌تصریح مقام شهرداری تهران دارای مدارک دکترا و فوق‌لیسانس هستند و هرروز در خیابان بساط آن‌ها به ظالمانه‌ترین شکل آن موردحمله و هجوم مأموران سرکوبگر است ـ بیش از۷۰۰۰۰ کولبر در نواحی مرزی با ابتدایی‌ترین شکل اقتصاد که مربوط به دوران‌های اولیه بشر است به مبادله کالا در بدترین شرایط ایمنی و روحی و جسمی می‌پردازند که بیش از ۱۵۰ نفر از آن‌ها به‌طور وحشیانه به‌وسیله پاسداران ترور شده و صدها تن زخمی شده‌اند و این در حالی است که رقم قاچاق کالا بنا به‌تصریح خود خامنه‌ای فقط ۲۵ میلیارد دلار در سال است که پاسداران و عوامل خود خامنه‌ای مسئول آن هستند. و به هیچ‌کس هم جوابگو نبوده و نیستند.
و هزاران بدبختی و گرفتاری که شرح آن مثنوی ۷۰ من کاغذ می‌شود و فقط به اندکی از خروار اشاره شد. تازه به کشف مدل‌های جدیدی از وطن‌فروشی هم افتاده‌اند و از فروش و حراج دریای خزر گرفته تا فروش و تاراج سرمایه‌های آب‌ها به چین و هند هم به کارنامه خیانت و چپاول و وطن‌فروشی بی‌حدومرز آخوندها افزوده‌شده است.
ولی اکنون‌که بحران اقتصادی دست‌پخت۴۰ ساله آخوندها و تحریم‌های کمرشکن اقتصاد ملی را کاملاً فاسد و فلج کرده و آخوندها را در سراشیب سقوط محتوم قرار داده است، سبب نشده که قدری و به‌اندازه یک هسته‌اتم به عقل بیایند و لااقل برای جلوگیری از سرنگونی حتمی خود اندکی در اعمال خود تجدیدنظر کنند. بلکه برعکس بر شدت چپاول و غارت خود افزوده و روزی نیست که در جنگ باندهای مافیایی به دزدیهای سرسام‌آور میلیاردی همدیگر اعتراف و افشاگری نکنند. و با بیرحمی نظاره‌گر هزاران کودک خیابانی و بی‌سرپرست و محروم از تحصیل و زنان و مردان کارتن‌خواب و گور خواب در خود پایتخت و جلو چشمان مردم هستند چهره دردناکی از یک اجتماع مشحون از فقر و فلاکت و مریضی را به نمایش می‌گذارند.
اقشار و طبقات به‌جان‌آمده از قبیل کامیون داران باشرف ـ کشاورزان غیور ـ معلمان آزاده و بازنشستگان شریف و زحمتکش و دانشجویان مبارز و مجاهدـ پرستاران دلسوز کارگران محروم و استثمارشده که ماه‌ها حقوق زیرخط فقر را هم که آخوندها از آن‌ها دریغ کرده‌اند، را در پی کوچک‌ترین اعتراض و دادخواهی یا حبس می‌کنند یا اخراج می‌کنند و یا سر به نیست می‌کنند. هرلحظه پر محرومیت همه‌جانبه میلیون‌ها ایرانی می‌افزایند. اما غافل‌اند که نتیجه این‌همه زور و اجحاف و ستم فراگیر در همه عرصه‌ها زندگی بر آتش‌فشان خشم مردم می‌افزاید و عنقریب است که طوفان خشم مردم با الهام از پیشتازان و فداکاری کانون‌های شورشی مقاومت آخوندها را تماماً جارو و به زباله‌دان تاریخ بیاندازد .
باری از رژیم که رهبری آن همچون کارنامه سیاه و ننگینی در کشتار و چپاول دارد بیشتر از این انتظار نمی‌رود. اکنون هراس و وحشت تمام‌عیار از انفجار خشم خلق عمیق‌تر از قیام دیماه ۹۶ تمامی باندهای مافیایی آخوندها را وادار کرده است که در پی به‌اصطلاح چاره‌جویی برای جلوگیری از فروپاشی نظام باشند. ولی چه کسی است که نداند که عامل اصلی فجایع کنونی هیچ‌گاه نه میتواند و نه میخواهد بر ضد خود عمل کند. امروزها در همین راستا تلاش مذبوحانه خامنه‌ای و روحانی برای برون‌رفت از فروپاشی راه به‌جایی نمیبرد. خامنه‌ای مدت‌هاست در روضه‌خوانیهای ملال‌آور و مشمئزکننده خود عاجز و درمانده به‌جای ارائه راه‌حل به هذیان‌گویی مبتذل و لورفته میپردازد.
روزی دم از اقتصاد من‌درآوردی مقاومتی میزند که سروته آن بر خودش و هیچ‌کس دیگر معلوم نیست او به‌طور مسخره جهانگیری را مسئول پیگیری این خط میکند. جالب این است که اخیراً جهان گیری گفته است که حتی اختیار تعویض یک منشی را هم ندارد. و خنده‌دارتر از این‌که علم الهدی در نماز جمعه در جنگ باندی خطاب به جهانگیری گفت که اگر قدرت تعویض یک منشی از تو بر‌نمی‌آید برو و از مسئولیت کناره‌گیری کن.... آشفته‌بازار و سردرگمی سران نظام حدومرزی ندارد. اخیراً هم خامنه‌ای گفته است که نگاه ما باید به شرق باشد (منظور روسیه و چین ) است. روحانی هم ته خط، عاجز از هر تحولی، دروغ‌های گوبلزی می،گوید یا جلسه‌های عریض و طویل با کارشناسان به‌اصطلاح از نفس افتاده می‌گذارد و سرانجام کشور را به مریضی در حال موت تشبیه می‌کند که فقط و شاید با ۲۰٪ امید درمان، فرجی حاصل شود.
این است سرنوشت شوم و تاریک نظامی که آثار فروپاشی در تمامی وجنات آن نمایان است.
درود بیکران بر مجاهدین و رهبری آن‌ها و کانون‌های شورشی که از روز اول برعلیه رژیم شوریدند و الان هم آماده سرنگونی این رژیم همراه با مردم به جان آمده هستند.