حماسهای که در شاهنامه نیست(1)
درباره آرش:
طبری، نام وی را « آرششاتین» قید کرده است. این همان نام اوستایی « خشو، وی، ایشو» بوده است که معنای آن « خداوند تیر شتابنده» بوده. و این، صفت آرش بودهاست. در روایتی دیگر گفتهاند که ربالنوع زمین « اسفندارمذ» تیروکمانی به آرش داد و گفت « این تیر دورپرتاب است لکن هر که آن را بیفکند، درجای بمیرد» آرش،چنان که نوشتهاند در روز سیزدهم از ماه تیر، برای پرتاب تیر خود بر صخرههای دماوند رفت. برخی گفتهاند محل پرتاب تیر فراز قلعه آمل بوده است. و همچنین روایتی دیگراست که آرش برجبال طبرستان فرا رفت. جایگاه فرود تیر در گردنهای بهنام « مزدوران» بود که آن مرز را از آن پس مرز توران خواندند. گروهی دیگر گفتهاند تیر را در مشرق ایران در کنار آب آمویه یافتند. همچنین گفتهاند که تیر به همراه ایزدِ هوا راهی دراز طی کرد و درمروبربن درخت گردویی فرودآمد. و بدینسان مرز ایران گشاده گردید. فخرالدین اسعد گرگانی شاعر قرن پنجم هجری در منظومه ویس و رامین نیز درباره آرش آورده است که:
« از آن خوانند آرش را کمانگیر که از آمل به مرو انداخت یک تیر »
آرش
طبری، نام وی را « آرششاتین» قید کرده است. این همان نام اوستایی « خشو، وی، ایشو» بوده است که معنای آن « خداوند تیر شتابنده» بوده. و این، صفت آرش بودهاست. در روایتی دیگر گفتهاند که ربالنوع زمین « اسفندارمذ» تیروکمانی به آرش داد و گفت « این تیر دورپرتاب است لکن هر که آن را بیفکند، درجای بمیرد» آرش،چنان که نوشتهاند در روز سیزدهم از ماه تیر، برای پرتاب تیر خود بر صخرههای دماوند رفت. برخی گفتهاند محل پرتاب تیر فراز قلعه آمل بوده است. و همچنین روایتی دیگراست که آرش برجبال طبرستان فرا رفت. جایگاه فرود تیر در گردنهای بهنام « مزدوران» بود که آن مرز را از آن پس مرز توران خواندند. گروهی دیگر گفتهاند تیر را در مشرق ایران در کنار آب آمویه یافتند. همچنین گفتهاند که تیر به همراه ایزدِ هوا راهی دراز طی کرد و درمروبربن درخت گردویی فرودآمد. و بدینسان مرز ایران گشاده گردید. فخرالدین اسعد گرگانی شاعر قرن پنجم هجری در منظومه ویس و رامین نیز درباره آرش آورده است که:
« از آن خوانند آرش را کمانگیر که از آمل به مرو انداخت یک تیر »
آرش
چو پایان عهد منوچهر شد
زمانه تهی از مه و مهر شد
همه خاک ایران ز غم تیره شد
همه خاک ایران ز غم تیره شد
چو بدخواه بر مردمان چیره شد
بیآمد یکی روز پرخوف و ننگ
بیآمد یکی روز پرخوف و ننگ
دل خلق از درد شد تنگ تنگ
همی ترس بود سکوت و سکون
همی ترس بود سکوت و سکون
هراس از حرس بود و نکبت فزون
همه شهرها بیخروش و خموش
همه شهرها بیخروش و خموش
به چنگال دیوان فتاده زجوش
همه مرزها گشته پامال دد
همه مرزها گشته پامال دد
همه فالها، نکبت و فال بد
همه برجها جایگاه بدان
همه برجها جایگاه بدان
دلیران فتاده به چنگ ددان
چنین تلخ مر خلق را حال بود
چنین تلخ مر خلق را حال بود
وزین حال بیآگهی زال بود
نیارست کس کز حصار ددان
نیارست کس کز حصار ددان
گریزد سوی شهر زابلستان
که گوید خبر زال را زین شکست
که گوید خبر زال را زین شکست
ز شش سو دد زشت خو را ه بست
هر آزاده رزمجو سر به دار
هر آزاده رزمجو سر به دار
شقی خصم انسان، درآمد به کار
همه باغ آمال بیبرگ و خشک
همه باغ آمال بیبرگ و خشک
تهی از گُل و عطر باران و مُشک
از ایران هرآن کس که آزاده بود
از ایران هرآن کس که آزاده بود
به کند و به زنجیر افتاده بود
مگر آن که دریوزهگر بود و خوار
مگر آن که دریوزهگر بود و خوار
به تسلیم تن داده و ننگ و عار
هراسان بپا کرد افراسیاب
هراسان بپا کرد افراسیاب
ز مکرآوران مجلسی با شتاب
که: تدبیر جویید اندرنهان
که: تدبیر جویید اندرنهان
بگیریم ایران ز ایرانیان
به مجلس نشستند اهل فسون
به مجلس نشستند اهل فسون
هم اندیشه کردند از حد فزون
از آن رایزن قوم ناپاک دل
از آن رایزن قوم ناپاک دل
درآمد یکی مکر از آب و گل
که پرواز تیری نماید عیان
که پرواز تیری نماید عیان
کجا زان ایران، کجا دشمنان
اگر تیر نزدیک آید فرود
اگر تیر نزدیک آید فرود
مراین مرز ویرانهای تنگ بود
وگر دور پرّد، کجا؟ تا به چند
وگر دور پرّد، کجا؟ تا به چند
چه کس گشت زین عهد بد سربلند؟
***
که دارد ز پولاد، بازو و زور؟
***
که دارد ز پولاد، بازو و زور؟
که اندازد این تیر تا دور دور
دهانها به گفتار زین مکر زشت
دهانها به گفتار زین مکر زشت
همه چشمها خیره زین سرنوشت
به پچپچ همه دو به دو گردهم
به پچپچ همه دو به دو گردهم
همه دیدهها پرنم از اشک غم
به هر شهر پیچید پرسش چو موج
به هر شهر پیچید پرسش چو موج
چه در کوی و برزن چه لشگر چه فوج
همه کودکان بر سر بام و در
همه کودکان بر سر بام و در
ز روزن برون مادران کرده سر
همه دختران وطن زار و ریش
همه دختران وطن زار و ریش
گلوبند افشرده در مشت خویش
رخ مردمان تیره زین ننگ و عار
رخ مردمان تیره زین ننگ و عار
ز فیروزی خصم و دژخیم خوار.
***
شب سیزده بود از ماه تیر
***
شب سیزده بود از ماه تیر
که ناگاه شیری درآمد دلیر
منم آرش! آزادهای سربلند
منم آرش! آزادهای سربلند
سرو کار من با کمان و کمند
بدین آزمون اینک آمادهام
بدین آزمون اینک آمادهام
سرو جان به راه هدف دادهام
مرا، مام، خلقیاست پررنج و درد
مرا، مام، خلقیاست پررنج و درد
که پوشانده بر من لباس نبرد
کمانی مرا داده درچله،تیر
کمانی مرا داده درچله،تیر
روان کرده روسوی میدان، چو شیر
سپندارمذ داده من را کمان
سپندارمذ داده من را کمان
به تیرم بود پَرز عشق وز جان
شهابم به شب، اخترم، آرشم
شهابم به شب، اخترم، آرشم
ز گرمای آزادگی آتشم
بگیرم قوی قلب خود را به دست
بگیرم قوی قلب خود را به دست
چو جامی ز خون در کف میپرست
بنوشم از آن خون به بزم شما
بنوشم از آن خون به بزم شما
بکوبم چو جامی به رزم شما
نخواهم به تن جان درین روز ننگ
نخواهم به تن جان درین روز ننگ
مراین جان فلاخن کنم، دل چو سنگ
دل خلق باشد در این مشت من
دل خلق باشد در این مشت من
امید همه خلق، همپشت من
کنون کهکشان را کمان میکنم
کنون کهکشان را کمان میکنم
فروزان شهابی روان میکنم
ز آتش بوَد تیر من را پری
ز آتش بوَد تیر من را پری
مرا باد باشد چو فرمانبری
دماوند مأوای من بودهاست
دماوند مأوای من بودهاست
فدا و وفا، رأی من بوده است
ولیکن در این کار، جان، مایه است
ولیکن در این کار، جان، مایه است
نه زور و نه نیروم سرمایه است
مرا عشق خلقی دهد سوز و ساز
مرا عشق خلقی دهد سوز و ساز
نداند همه کس مرین رمز و راز
همه جانم از عشق مردم پر است
همه جانم از عشق مردم پر است
نه جز عشق میهن مرا درخور است
چو جان را به تیرآورم روز رزم
چو جان را به تیرآورم روز رزم
نماند ز رفتن، کند دور خصم
***
الا! صبح تابان ایران درود!
***
الا! صبح تابان ایران درود!
که با آرشت این پسین صبح بود
قسم برشکوه دماوند کوه
قسم برشکوه دماوند کوه
قسم برهرآن صخره بیستوه
که در راه خلق و وطن جان من
که در راه خلق و وطن جان من
به تیر اندر آید ز پیمان من
زمین! ای زمان! ای طلوع! ای پگاه!
زمین! ای زمان! ای طلوع! ای پگاه!
بهخاطر سپار این بهین رسم و راه
که آرش نهد جان به چله کمان
که آرش نهد جان به چله کمان
که ایران رهد از کمند ددان
همه رسم آزادگی این بُوَد
همه رسم آزادگی این بُوَد
بکامم کنون مرگ، شیرین بود
هلا! ای فروغ درخشان برآ!
هلا! ای فروغ درخشان برآ!
بتابان تو نورت بر ایران سرا
چو خلقم اسیر است دربند دیو
چو خلقم اسیر است دربند دیو
چگونه زیم بیخروش و غریو؟
ندارم دمی دست، از این طلب
ندارم دمی دست، از این طلب
مگر رَسته بینم وطن را ز شب
کنون مرگ برکف روم سوی خصم
کنون مرگ برکف روم سوی خصم
که اهریمن از خاک رانم به رزم
هلا! قلههای غرور وطن!
هلا! قلههای غرور وطن!
سر فخر سایید زین کار من
من از جان فروزان کنم شعلهها
من از جان فروزان کنم شعلهها
ز شورش فراز سر صخرهها
بماند فروغی که تا جاودان
بماند فروغی که تا جاودان
بتابد فراراه پیرو جوان
***
زبام همه خانهها کودکان
***
زبام همه خانهها کودکان
کشیدند فریاد از عمق جان
که بر آرش از ما هزاران درود
که بر آرش از ما هزاران درود
ره رزم ایران همو برگشود
چو آرش فرارفت برصخرهها
چو آرش فرارفت برصخرهها
همه خلق خواندند او را دعا
ز چشمان پیرو جوان موج اشک
ز چشمان پیرو جوان موج اشک
بجوشید و انگیخت در خصم رشک
فرارفت آرش ز صخره بر اوج
فرارفت آرش ز صخره بر اوج
فروریخت ژاله ز چشمان چو موج
زمین خامش و آسمان هم خموُش
زمین خامش و آسمان هم خموُش
تو گویی ز گیتی همیرفته هوش
به دامان کهسار همچون پلنگ
به دامان کهسار همچون پلنگ
فرا رفت آرش ز سنگی به سنگ
سحرگاه پاکی بُد از ماه تیر
سحرگاه پاکی بُد از ماه تیر
که خورشید میشد به شبگاه چیر
قدمهای آرش گرفته طنین
قدمهای آرش گرفته طنین
به سرتاسر خاک ایران زمین
به پژواک میرفت بانگش ز بحر
به پژواک میرفت بانگش ز بحر
به تفتان و هم ساحل ماهشهر
همه بامها پر ز خرد و کلان
همه بامها پر ز خرد و کلان
ز دخت و زپور و ز پیرو جوان
به کشتی ز دریا هرآن ناخدای
به کشتی ز دریا هرآن ناخدای
به هرگوشه هرجا، به هرناکجای
ستایشگر عزم آرش همه
ستایشگر عزم آرش همه
ز صحرا شبان بیغمی از رمه
ده و دیهگان، شهری و شهربان
ده و دیهگان، شهری و شهربان
دو دیده بر آرش، به تیر و کمان
***
یکی زانوی چپ به سنگی نهاد
***
یکی زانوی چپ به سنگی نهاد
کمان از زره بیدرنگی گشاد
بر آورد تیری ز ترکش درشت
بر آورد تیری ز ترکش درشت
تو گفتی دل از سینه کندی به مشت
به چله نهاد و کشیدیش زَفت
به چله نهاد و کشیدیش زَفت
سوی کهکشان تیر چون شیر رفت
***
دو روز و دو شب تند رفتی سوار
***
دو روز و دو شب تند رفتی سوار
ز کوه و زدشت و زرود و گدار
نجستند تیرارچه بس تاختند
نجستند تیرارچه بس تاختند
که راز چنان تیر نشناختند
به شام دوم رهسپاران راه
به شام دوم رهسپاران راه
ز جیحون گذشتند و گاهِ پگاه
به ساقی تناور ز گردوی پیر
به ساقی تناور ز گردوی پیر
همییافتند آن روان گشته تیر
چو جستند آرش به کوه و کمر
چو جستند آرش به کوه و کمر
کمان یافتند و نه زین بیشتر
نه آرش به حا بود و نی تیر او
نه آرش به حا بود و نی تیر او
نه زان بازوان کمانگیر او
ولیکن زهرسنگ گویی به گوش
ولیکن زهرسنگ گویی به گوش
طنینی رسید اینچنین پرخروش
که آرش به تیراندر آورد جان
که آرش به تیراندر آورد جان
که ایران رهاند ز شر ددان
همه زور و نیروش در تیرکرد
همه زور و نیروش در تیرکرد
همی کار بس تیغ شمشیر کرد
بسی گشت خورشید درآسمان
بسی گشت خورشید درآسمان
چنین قصه برجاست از باستان
که فرزند ایران همه صف به صف
که فرزند ایران همه صف به صف
از آرش ستاندهست شور شرف
فروغی ست آرش نه افسانه است
فروغی ست آرش نه افسانه است
که روشن درآتشگه خانه است
بمان شاد ای میهن آرشان
بمان شاد ای میهن آرشان
که داری کنون ارتشی از یلان
که در راه محو ستم جان به کف
که در راه محو ستم جان به کف
دهد جان شیرین به راه شرف
***
(1)-حماسهی آرش اگر چه در عهد منوچهر بوده است اما در شاهنامهی حکیم فردوسی بزرگوار نبود. از این حماسه یک روایت زیبای نو توسط استاد سیاوش کسرایی سروده شده دیدم. و حیفم آمد که روایتی به نظم از آرش نداشته باشیم. این بود که با اجازهی فردوسی بزرگ دست به نظم «آرش» زدم.
(1)-حماسهی آرش اگر چه در عهد منوچهر بوده است اما در شاهنامهی حکیم فردوسی بزرگوار نبود. از این حماسه یک روایت زیبای نو توسط استاد سیاوش کسرایی سروده شده دیدم. و حیفم آمد که روایتی به نظم از آرش نداشته باشیم. این بود که با اجازهی فردوسی بزرگ دست به نظم «آرش» زدم.
م. شوق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر