۱۳۹۶ آذر ۱۰, جمعه

شب کرمانشاه، شبِ شاهنامه و تنبور و آواز است



شب کرمانشاه، شبِ شاهنامه و تنبور و آواز است.
شبِ بازگویی خاطرات حماسی. شب پرستاره دالاهو، شاهو... بیستون... 

آن شب اما، شبی دیگر بود. شب نبود، شباوار بود. بغض نفسگیر خاک شکست و زمین به اندازه حجم دردهای مردم کرمانشاه لرزید... ..

زمین لرزید و هم‌چون همیشه، محرومان و ستمدیدگان این دیار قربانی فاجعه شدند.

زمین لرزید و مسکنِ مهر، مسکنِ مرگ شد. خاک، سفره‌های خالی را در کام خود کشید، سقفهای کاهگلی بر سر مردمان آوار شد و اندک دلخوشیهای باقیمانده برای خانواده‌های بی‌پناه به فنا رفت.

هیچ‌کس نبود که در سینه دلی داشته باشد و از دیدن تصاویر این مصیبت بر خویش نلرزد و اشک نریزد و سر به آسمان نگیرد.

روستای سرآواره زیر آوار رفت. امام عباس با خاک یکسان شد، ثلاث باباجانی ویران شد. ازگله کودکان معصومش را در زیر تلی از سنگ و خاک گُم کرد و عروسکها همبازیهای خود را. 
سراب ذهاب خون گریست و از دهجامی جز نامی باقی نماند.

از هر ویرانه‌ای که می‌گذشتی صدای سوزناک مادر سیاهپوشی را می‌شنیدی که مرثیه‌های اندوهبار را زمزمه می‌کرد. جوانی را می‌دیدی که نامهای را به زبان می‌آورد و سخت می‌گرید: خواهرم، برادرم. پدرم... مادرم دایی ام... دختر دایی ام. دیشب صدای فرهاد از بیستون نیامد/ شاید به زیر آوار فرهاد رفته باشد. / شاید به زیر آوار فرهاد رفته باشد

و سرما!... سرمای استخوانسوز پاییزی... بوی خون و پرسه گرگهای گرسنه در اطراف ویرانه ها.. پتو نیست. چادر نیست. غذا نیست. «کودکانمان از زورِ سرما در گونیهای برنج می‌گذاریم.» این را پدری می‌گوید که یک فرزندش را از دست داده و اکنون نگران جان سایر کودکانش است.

زلزله اما خود به تنهایی منشأ مصیبت نیست. مصیبت آنجا به اوج می‌رسد که سرزمین زلزله‌زده‌ات سالهاست از بلای حاکمانی رنج می‌برد که خود بانی تمامی ویرانیهای این سرزمین اند. دزدانی که‌دار و ندار این خلق مظلوم را غارت کرده‌اند و اکنون نیز سودایی جز حفظ حاکمیت خود ندارند.

برای جیبهای گشادشان پول هست. برای لبنان و یمن و سوریه و عراق پول هست... اما برای زلزله‌زدگان ایران، نه پول هست نه پتو... نه چادر. نه غذا... نه آمبولانس... نه دارو... .

با این همه، چشمه‌های غیرت و همت ایرانی در هر زمان و هر مکان می‌جوشد. قلب ایران‌زمین در سینه مردمانش می‌تپد. آنجا که حس همیاری غوغا می‌کند و رودهای خروشان همدلی از سراسر ایران بسوی کرمانشاه جاری است

دستها در هم گره می‌خورند. اشکها به شورِ کمک‌رسانی تبدیل می‌شوند و ایران به تکاپو می‌افتد تا کودکان کرمانشاه بار دیگر لبخند گمشده خویش را باز یابند.

مادر پیر مریوانی اسباب خانه‌اش را پیشکش می‌کند. نوگلهای دانش‌آموز، قلکهایشان را می‌شکنند. عشق عروسکی می‌شود در دستان دخترکی معصوم. عشق، بوسه‌ای می‌شود بر پیشانی آرین 3ماهه که مادرش از جسم خود برای او سپر ساخت. آرینی که سالها بعد به فداکاری مادرش برای همیشه افتخار خواهد کرد.

عشق صدای لرزان و محبت‌آمیز خواهرانی می‌شود که خود زلزله‌زده و نیازمندند اما نان خود را به شما می‌دهند تا به دشت ذهاب برسانید. عشق شعری می‌شود جاری بر زبان ایران:
هم وطن پیکر مرا دریاب خرد شد استخوان من، بشتاب

خونم از چهره پاک کن، با دست در درونم هنوز جانی هست

هم وطن! موقع عبادت تو است روی من قبله زیارت تو است... 

آن که خون من و تو را خورده دست یاری به من نخواهد زد

پس بدان جز تو هیچ کس مرهم روی زخم وطن نخواهد زد

پس بدان جز تو هیچ کس مرهم روی زخم وطن نخواهد زد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر